2~

476 143 8
                                    

"بلند شو پسر، محض رضای خدا داری این کار رو از چیزی هم که هست سخت‌ترش می‌کنی."

مینهو در حالیکه گرد و خاک روی شلوارش رو پاک می‌کرد روی پاهاش ایستاد: "اوه سلام خانوم یانگ... من امروز کلی کار دارم و باید همین الان برم—"

"من جای تو بودم دیگه هیچ دروغی نمی‌گفتم آقای لی! امشب صورت فلکی سنبله تو نزدیکی مریخ قرار می‌گیره و ممکنه برای متولدین عقرب بدشانسی بیاره." خانوم یانگ طوریکه انگار داره یه سری فکت علمی تحویلش می‌ده گفت و کمی از قهوه‌اش رو نوشید. محض رضای خدا این روزها دیگه کی به این مدل خزعبلات اهمیتی می‌داد-

"من نمی‌خوام با خواهر زاده شما قرار بذارم خانوم." مینهو تصمیم گرفت که مستقیم سر اصل مطلب بره "ببینید من کارم رو دوست دارم... خیلی هم دوست دارم و از اون امگاهایی نیستیم که بشینم تو خونه و توله پس بندازم... خواهر زاده‌تون رو هم چند باری دیدم و ایشون... عام... تایپ من نیستن."

"از صداقتت ممنونم ولی کی گفته که می‌خواستم راجع‌به همچین چیزی باهات حرف بزنم."

چی؟ 

"قرار نبود راجع‌به خواهرزادتون حرف بزنیم؟" 
واو مینهو جداً احساس حماقت می‌کرد

خانوم یانگ به سمت دفترش حرکت کرد و مینهو مثل یه جوجه گمشده دنبالش راه افتاد. خبری از جیسونگ نبود و از قرار معلوم تو پنهان کردن خیلی بهتر از مینهو به نظر می‌رسید.

رئیس به صندلی رو به روی میزش اشاره کرد و مینهو مثل یک پسر خوب ساکت سرجاش نشست. یکم قضیه مشکوک بود اما ترجیح می‌داد بیشتر از این از خودش دلقک نسازه. خانوم یانگ چند تا از برگه‌های روی میزش رو چک و امضا کرد و چند دقیقه‌ای هم دنبال عینکش گشت و در نهایت لپتاپش رو روشن کرد. مینهو در حالیکه تمام مدت پای چپش رو تکون می‌داد برای بار هزارم طی اون روز ساعتش رو چک کرد

"من جداً الان باید جایی باشم خانوم، با یکی قرار دارم."

"می‌خواستی کل روز منو نپیچونی... این دیگه مشکل خودته." خانوم یانگ با خونسردی گفت و چیزی رو توی لپتاپش تایپ کرد "از صبح منتظرت بودم و تو نیومدی، حتی دوشنبه هم منتظرت بودم ولی تو ترجیح دادی مثل ترسوها ازم فرار کنی. حالا مثل پسرای خوب اینجا می‌شینی تا پیام‌هام رو چک کنم."

مینهو لبش رو محکم گاز گرفت تا حرفی که سزاوار رئیسش هست رو بارش نکنه. خانوم یانگ برای اینکه مدیریت چنین شرکتی رو داشته باشه زیادی جوون بود. این مسئله افراد زیادی رو غافلگیر نمی‌کرد چون در نهایت همه انتظاری غیر از این از یک آلفا نداشتند؛ اما مینهو جدا از آلفا بودن به این قضیه نگاه می‌کرد و به خانوم یانگ احترام می‌گذاشت. خانوم یانگ بدون توجه به جنسیت و عناوین کارمندهاش، کارهاشون رو می‌سنجید و رتبه‌بندی می‌کرد. به همین خاطر بود که مینهو تنها با سه سال سابقه کار و تنها با تکیه بر توانایی‌هاش جزء مدیران ارشد طراحی شده بود و برای افراد و شرکت‌های بزرگ طرح می‌زد.

خانوم یانگ بدون اینکه نگاهش رو از کامپیوترش بگیره شروع به صحبت کرد: "طرحی که با تیمت برای آپارتمان اون بازیگر معروف زدید واقعاً چشم گیر بود، استفاده از فضای زیر شیرونی به عنوان اتاق نشیمن ایده جالبی بود هر چند رنگ‌هایی که واسه آشپزخونه و اتاق خواب استفاده کردی رو بیشتر از هر چیزی پسندیدم."

مینهو بدون تعارف اصلاً با تعریف کردن از کارهاش راحت نبود و از طرفی می‌دونست این فقط یه مقدمه واسه چیزیه که خانوم یانگ قراره بالاخره باهاش درمیون بذاره، پس سعی کرد با یه تشکر خشک و خالی قضیه رو جمع و جور کنه "متشکرم." 

"مجله «امگا روز» رو که می‌شناسی؟ اون‌ها طرحت رو پسندیدن و کمی تحقیقات راجع بهت انجام دادن و مایلن باهات یه مصاحبه داشته باشن."

"اوه" تنها چیزی بود که از دهان مینهو خارج شد.

مجله «امگای روز» رو کسی نبود که نشناسه. یه مجله خانه زنکی فوق العاده معروف که حتی بین آلفاها و بتاها هم محبوبیت داشت. تنها مسئله عجیب این بود که اون‌ها معمولاً ترجیح می‌دادن راجع به مسائلی مثل دوران هیت راحت‌تر و اینکه رنگ اتاق خواب رو چه رنگی کنیم تا بعد از جفت گیری یه توله آلفا پس بندازیم صحبت کنند. تقریباً می‌شد گفت این اولین باری بود که قصد داشتند با یه امگایی که غیر از زاییدن کار دیگه‌ای انجام داده مصاحبه کنند.

مینهو واقعاً نمی‌دونست که باید چه واکنشی نشون بده.

"تو این مصاحبه علاوه بر اینکه خودت رو معرفی می‌کنی قراره که یه چهره از شرکت رو هم به نمایش بذاری و ازت می‌خوام اینکار رو به خوبی انجام بدی."

خانوم یانگ عینکش رو از روی چشم‌هاش برداشت "از اونجایی که مصاحبه مهمیه من قبل از مصاحبه اصلی یه شبیه سازی با تیم ارتباطاتتمون برات ترتیب می‌دم تا با سؤال‌هاشون آشنایی داشته باشی."

"خوبه... یعنی عالیه... اوه..." 
لعنت بهش.
به شکل احمقانه‌ای هیجان زده‌ بود و می‌دونست وقتی این خبر رو به مادرش بده ممکنه که پشت تلفن پا به پاش گریه کنه.

خانوم یانگ کمی بدنش رو روی میز خم کرد و تا حدودی به مینهو نزدیک‌تر شد "یه مورد دیگه هم هست که دوست دارم باهات درمیون بذارم... ممکنه یکم یهویی باشه اما همونطور که می‌دونی مینجو داره از شرکت می‌ره و ما به چهره جدید به عنوان چهره کمپانیمون احتیاج داریم. هیئت مدیره چندتا از آلفاهامون رو پیشنهاد دادن اما باید بگم واسه همه‌ی اون حرومزاده‌های بیچاره متأسفم چون من تصمیم گرفتم تو رو انتخاب کنم. این چند وقت اخیر رو پروژه‌های بزرگی کار کردی و پتانسیل بالایی از خودت نشون دادی و به نظرم اینکه یه امگا چهره جدید شرکتمون باشه می‌تونه وجه خوبی برای عموم داشته باشه."

مینهو با ابروهای بالا پریده هر آن منتظر بود که خانوم یانگ داد بزنه "ایسگاتو گرفتم" و بعدش هارهار بخنده اما خب همچین اتفاقی نیفتاد.

به قدری خوشحال و سپاس گزار بود که حس می‌کرد قدرت تکلم و جمله سازیش رو از دست داده. خدای من-

اما قبل از اینکه مینهو روی دست و پاهاش بیفته و تا به جای زبون با بدنش از خانوم یانگ تشکر کنه، رئیسش یه پوشه پر و پیمون دار رو از کشوش خارج کرد و لبخند ملیحی تحویلش داد "ولی این وسط یه مشکلی هست"

"چی؟ چه مشکلی؟" مینهو بالاخره به اذن خدا قدرت تکلمش رو بدست اورد و در حالیکه لبش رو تر می‌کرد به خانوم یانگ نگاه کرد.

"مشکل تو و خواهرزاده‌ام."

مینهو با چشمای گرد شده و باناباوری چندبار به پوشه و بعد به خانوم یانگ و دوباره به پوشه تو دست‌هاش نگاه کرد.

"ببین می‌دونم تو این دوره زمونه دیگه کسی به این چیزها اهمیتی نمی‌ده اما فاک! یه نگاه به این مطابقت‌ها بنداز! 97.8% سازگاری! باورت می‌شه؟ این عالیه! نمی‌دونم من احمق چرا از اول تو رو بررسی نکردم و سراغ اون بتاهای چلفتی رفتم! حتی من و شوهرمم انقدر سازگاری نداریم. فقط 84% سازگاریم."

"صبرکنید... صبر کنید ببینم! الان همه این مصاحبه با مجله و نمی‌دونم چهره شرکت شدن... همه این‌ها رو داشتید... این‌ها همشون رشوه بودن؟ که با خواهرزادتون قرار بذارم؟ خدای من"

"هر جور که دوست داری فکر کن."

"من ازتون شکایت می‌کنم... گزارشتون رو به سازمان طراحی یا چه می‌دونم یه وزارتخونه‌ای چیزی می‌دم... می‌رم پیش پلیس! اینکارتون غیرقانونیه! تجاوز به حریم شخصی کارمنداتونه!"

مینهو همونجور که جملاتش رو پشت هم ردیف می‌کرد پرونده رو از دست خانوم یانگ گرفت تا فقط یه نگاه کوچولو بهش بندازه. فقط محض کنجکاوی! نه چیز دیگه!

پنچ صفحه اول به طور تخصصی فقط به علائق و نقاط ضعف و قوتش اختصاص داده شده بود و نزدیک ده خط از اینکه چقدر غیر اجتماعی و بد دهنه صحبت شده بود. وتف؟

و تو آخرین صفحه یه نمودار سی روزه رنگی رنگی از....
"شما سطح هورمون‌های منو بررسی کردید؟"

"درسته که سطح سازگاریتون بالاست ولی هیچی اندازه فرزندآوری مهم نیست! معلومه که همچین چیزی رو بررسی می‌کنم!"

"این اصلاً خوب نیست... این وضعیت... نه... نمی‌تونم."

"ببین مرد جوان، من واقعاً ازت خوشم میاد! تو تو کارت حرفه‌ای هستی و می‌دونی که چطور از اون زبون تلخ و تیزت استفاده کنی... خیلی هم سخت کوشی! من فقط ازت یه قرار می‌خوام... باهاش برو سر قرار و اگه ازش خوشت نیومد هم مشکلی نداره! ولی امتحانش که ضرری نداره مگه نه؟ از وقتی که خواهر بیچاره‌ام جوون‌مرگ شد و پسرش رو به من سپرد متوجه شدم تنها روشی که می‌تونم روحش رو آسوده خاطر کنم اینه که یه جفت مناسب برای پسرش پیدا کنم و سر و سامونی به زندگی بی رنگش بدم. اون پسر خیلی زندگی تلخی داشته!" خانوم یانگ دستش رو روی قفسه سینه‌اش گذاشت و آه لرزانی کشید.

این دیگه چه درامای کوفتی بود؟

"اون واقعاً پسر خوبیه... درسته یکم شیش می‌زنه! منکر این قضیه نمی‌شم ولی پسر خوبیه. فقط یکی رو احتیاج داره که همراهش باشه... می‌دونم که تو واسش یکم زیادی بالغ و... کنترل‌گر هستی ولی چرا که نه؟ شاید این همون چیزیه که احتیاج داره."

"ولی من... همچین چیزی رو نمی‌خوام."

"چرا؟"

"الان شاید زمان مناسبی نباشه... من آمادگیش رو ندارم."

"عامم... با کسی هستی؟"

آره؟
نه؟ 
خود مینهو هم نمی‌دونست.
قراری امشبش که چیزی حدود یک ماه و شاید هم بیشتر منتظرش بود... فقط یه سکس ساده بود-
یه رابطه که با یه وان نایت استند شروع شده و بعدش به مجموع وان نایت استندها تبدیل شده بود. یه رابطه موقتی؟ مینهو حتی نمی‌تونست روش برچسب خاصی بزنه. اون هیونجین فقط فاک بادی بودند... برچسب زدن رو همچین رابطه‌ای واقعاً احمقانه و... فانتزی و... دور از دسترس؟ بود.

"خب؟ پس مشکلی نیست؟ جزئیات قرارتون رو بعداً بهت پیامک می‌کنم."

مینهو از جاش بلند شد و سرش رو تکون داد. انگار که انتخاب‌های زیادی نداشت.

"فقط یه قرار و بعدش تصمیم با خودته! تنها کاری که ازت می‌خوام اینه که این قرار نپیچونی! باشه آقای لی؟"

"باشه ولی اگه... اگه ازش خوشم نیومد چی؟ اگه اون از من خوشش نیومد چی؟"

خانوم یانگ ابروش رو بالا انداخت "اون وقت هنوز مصاحبه و موقعیت جدید شغلیت سرجاشه و در بدترین حالت یه وعده غذایی مفت از خواهر زاده من گیرت میاد. نگران نباش آقای لی!"

و مینهو بالاخره تسلیم شد.
فقط یه قرار ساده بود دیگه... مگه نه؟ پس بهتر بود زیاد نگرانش نباشه-

***
آره می‌دونم خیلی از روش گذشته روم سیاه😔
ولی از این به بعد یک روز درمیون آپ داریم تا آنگویینگ شه
ووت و کامنت فراموشتون نشه
مرسی ^^

𝖣*𝗉𝗂𝖼 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗁𝗈Where stories live. Discover now