3~

465 137 32
                                    

بعد از اینکه مینهو ماشینش رو پارک کرد گوشیش به صدا در اومد.
سه بار.
و دو بار دیگه.
و بازم دو بار دیگه...
اوه... پس هیونجین بالاخره از خواب بیدار شده بود؟

معمولاً همیشه چهارده ساعت در طول روز می‌خوابید و پروازهای طولانیش رو بهونه می‌کرد، ولی خب نمی‌تونست مینهو رو گول بزنه؛ حتی اگه پروازم نداشت یه چیزی در همین حدودها می‌خوابید، درست مثل یک گربه... شایدم بدتر-

پرونده و کیف لپتاپش رو تو یک دستش گرفت تا بتونه گوشیش رو از توی جیبش دربیاره.


Hyune:

• من بیدارممم
• یه جای دیگمم بیداره : ))
• [عکس]

مینهو نیشخندی زد و روی عکس بلوری کلیک کرد تا دانلودش کنه، البته همین الانش هم از محتواش خبر داشت.
دیک هیونجین به شکل مفتضحانه‌ای به سمت شکمش برگشته بود.
احمق-

Hyune:

• تازه یادم رفت اون عکسی که دیروز انداختم رو نشونت بدم!!
• [عکس]
• چون تو هواپیما نت و وای‌فای نداشتم نتونستم بفرستمش :(((
• منتظرش بودی مگه نه؟ ؛)

این یکی هم دیک هیونجین با بک گراند توالت هواپیما بود. مینهو وسایلش رو روی کف آسانسور گذاشت و درحالیکه نمی‌تونست جلوی نیشخندش رو بگیره تایپ کرد: 


Me:

• یجورایی ناامیدم کردی-

Hyune:

• خیلی بدجنسی مینی :((
• من یه ربع تمام تو دستشویی بوگندوء هواپیما خودم رو حبس کرده بودم تا بتونم یه عکس با کیفیت از دیکم برات بگیرم!

 
Me:

• چرا کنار پنجره ننداختی؟ با تصویر ابرها و آسمون تو بک گراندش؟
• فقط دارم دوستانه نصیحتت می‌کنما!
• مثلاً واسه دفعه بعدی!
• اینجوری مدرن‌ و رمانتیک‌ترم هست!

Hyune:

• اتفاقاً خودمم تو فکرش بودم! ولی اون خانوم پیری که بغل دستم نشسته بود بعد از اینکه زیپ شلوارم رو پایین کشیدم یجوری نگاهم کرد انگار من منحرفی چیزیم!! :(((
• ملت هیچی از عکاسی مدرن سرشون نمی‌شه!

مینهو با تصورش شروع به خندیدن کرد. 
پسره‌ی احمق!

گوشیش رو تو جیبش گذاشت و رمز در رو وارد کرد و وسایلش رو روی مبل جلوی تلوزیون انداخت. گوشیش همچنان در حال ویبره رفتن بود.
هیونجین به معنای واقعی کلمه بچه بود. و احمق.
اصلاً صبر و آروم قرار نداشت و تا چیزی که می‌خواست رو بدست نمی‌آورد؛ به نق زدنش ادامه می‌داد.

𝖣*𝗉𝗂𝖼 | 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗁𝗈Where stories live. Discover now