part 4

143 31 5
                                    

_ولی من ازت درخواست نکردم که داری ردش میکنی
این یه دستور بود
سعی کردم سرمو بچرخونم که نوک بینیم به چیزی محکم برخورد کرد که باعث شد با دستم بینیمو بگیرم
سرمو بالا اوردم کیم تهیونگ بود که با فاصله ی چند سانتی ازم ایستاده بود و داشت با چشماش، مثل ببری که شکارشو گیر انداخته نگام میکرد....نفسای گرمشو رو صورتم حس میکردم که باعث میشد نتونم حرکتی بکنم
ولی زود به خودم اومدم و چند قدم عقب رفتم تا فاصلمو باهاش حفظ کنم
با یه پوزخند نگاهشو ازم  گرفت و چند قدمی ازم دور شد
_اقای لی سانگ میتونین چند لحظه تنهامون بزارین؟
_البته قربان
و با کمی تعظیم از اتاق خارج شد
و من موندم با یه ببر وحشی که هر لحظه که کنارش بودم
احساس ترس رو با تموم سلول هام حس میکردم
دقیقا چرا داشتم الان ازش میترسیدم؟
سعی کردم ترسمو دور بریزم و با اعتماد به نفس همیشگیم رفتار کنم
با قدم های بلند به سمت صندلی پشت میز رفت و نشست
_بشین پارک جیمین میخوام دلیلی که مخالفت میکنی رو بشنوم
با پاهایی که از صدای مردونه و ترسناک اون مرد سست شده بود
به سمت صندلی روبه روی میز حرکت کردمو نشستم
_مشکلی هست که نمیتونم بهتون بگم ولی مشکلم اونقدر واضح هست که نتونم بیام اون شرکت
میتونم بپرسم که چرا دقیقا میخواین من بیام اونجا مطمعنین از حِرفم باخبرین؟
همون جور که سیگارشو از جیبش در میاورد و روشنش میکرد با همون پوزخندش چشماشو بست و به پشت صندلی تکیه داد ،بعد اولین پکش که از سیگارش گرفت،گفت
_وقتی دلیلی نداشته باشی چطور میتونی با تصمیمم مخالفت کنی ؟
نمیتونم... امکان نداشت دلیلی که نمیتونستم پامو تو اون شرکت بزارمو براش بگم
_جواب منو ندادین؟
_مدل محبوب شرکتم هفته پیش تصادف کرد و پاهاشو از دست داده
_واقعا متاسفم ولی این چه ربطی به من داره
همونجوری که داشت میخندید پک دیگه ای به سیگارش زد
_ازم خواستی دلیل اینکه میخوام بیای شرکتمو بهت بگم
داشت چی میگفت خلی چیزیه
_دارین چی میگین اقای کیم
_دارم میگم میخوام مدل برندم بشی
چی... داشت از من میخواست مدل بشم.. احمقانس
به هر حال قرار نبود من پامو تو اون شرکت بزارم
برام مهم نبود به عنوان طراح برم یا یه مدل
_و چطور همچنین تصمیمی گرفتین من تو بخش طراح دکوراسیون کار میکنم خبر دارین دیگه؟
نگاهشو از سیگارش گرفت و به من نگاه کرد
_بدنت...فکر نمیکنی داری استفاده هایی که میتونی ازش بکنی رو نادیده میگیری؟
داشت چه چرتو پرتی میگفت
_من به اون شرکت نمیام و اگه دربارش بازم مسمم هستید من استعفا میدم
_و من استعفاتو قبول نمیکنم
از فردا باید تو بخش مدلینگ شرکتم کارتو شروع کنی
سیگارشو با گل کنار میز خاموش کرد که گل سفید سیاه رنگ شد و چروکیده برگش گوشه ای از زمین مثل برگ پاییزی پایین افتاد و این برای منی که عاشق گلو گیاه بودم  صحنهٔ دلخراشی بود
بلند شد و کتشو مرتب کرد
چی...من رسما استعفا دادم و داره مجبورم میکنه
ولی نمیتونه گوه خورده مگه دست اونه من پامو تو اون جهنم نمیزارم
_من نمیام و استعفامو میدم حتی اگه قبول نکنید
اگه نیام سر کار مجبور میشد خودتون اخراجم کنید
منم بلند شدم و با پوزخندی که چند لحظه پیش رو لبای کیم تهیونگ عوضی بود داشتم به طرف در میرفتم که از پشت گرفته شدم و کشیده شدم به عقب، نتونستم تعادلمو حفظ کنم و صاف افتادم رو صندلی که ازش بلند شده بودم
و این کیم تهیونگ بود که روم خیمه زده بود و با دو دستاش دسته های صندلی رو تکیه گاه قرار داده بود و سرشو نزدیک صورتم اورد صدای نفساشو میشنیدم
با اون صدای بمش نزدیک گوشم شد
_اومم گفته بودم این یه دستور بود
مطمعنم اگه ازش اطلاعات نکنی برای برادرت جونگ کوک
فکر نکنم زیاد خوش بگذره نه؟
و از گوشم فاصله گرفت
تو شوک بودم این الان دقیقا داشت با برادرم منو تهدید میکرد؟؟؟
با صدایی که سعی کردم لرزششو کنترل کنم گفتم
_هیچ...کاری نمی..تونی باهاش...بکنی
اینارو با لکنت و وقتی میدونستم این کیم فاکینگ تهیونگی که جلوم ایستاده میتونه چه کارایی بکنه میگفتم
_میخوای امتحان کنیم؟
من یه احمق بودم باید زودتر قبولش میکردم قطعا هیچ شوخی دراینباره نداشت.. نمیتونم بزارم جونگ کوک چیزیش بشه وقتی هیچ قدرتی نداشتم که ازش محافظت کنم.
بهش تبریک میگم دقیقا رو نقطه ضعفم دست گذاشته بود که قطعا با وجودش نمیتونم حتی به جواب منفی  فکر کنم.....
با صدایی که دیگه کنترلی رو لرزشش نداشتم
گفتم _با..شه....باشه ولی حق نداری به جونگ کوک دست بزنی فهمیدیی
_افرین گودبوی همینه
تا وقتی به حرفام گوش کنی همه میتونیم با هم کنار بیایم نه؟
_از شرکت برات شرایط کار ایمیل میشه و قرارداد رو امضا کن فردا با خودت بیار شرکت
از روم بلند شد و کتشو مرتب کرد و از اتاق خارج شد
و این من بودم که از ترس و استرس فردا از گوشه ی چشمم قطره ای اشک شروع به ریختن کرد
"تو میتونی جیمینی...نگران نباش"
سعی کردم خودمو جمو جور کنم و بلند شم ولی به خاطر اینکه از دیشب چیزی نخورده بودم و فشار چند دقیقه پیش باعث شد نتونم راه برم و چشمام سیاهی بره و دیگه چیزی یادم نیاد
________
کیم تهیونگ_
چرا نمیتونستم از قدرتم روش استفاده کنم... عجیب بود
هر چقدر سعی کردم حرکاتشو کنترل کنم نمیشد... اون پسره یه فرقی با بقیه میتونه داشته باشه؟
_هیونگگ
_چیه
همونطور که داشتم صفحه ی اینستاشو نگاه میکردم گفتم
_خیلی خوشگله
_کیو میگی
_همون پسره پارک جیمین که قراره بیاد اینجا
_میدونی اسمش برام خیلی اشناست
نکنه میشناسمش
_واقعاا؟ بزار عکسشو برات نشون بدم شاید دیدیش
بلند شدم و با گوشیم که تو پیچ اینستاش بودم
به سمتش رفتم
_ایناهاش
_ستاره ی شب...بالاخرع پیدا شدی
و با یه لبخند که ترسناکش میکرد گوشیمو از دستم گرفت و بقیه پستای جیمینو نگاه میکرد.
_میشناسیش؟
گوشیمو بهم پس داد  و قلوبی از قهوش خورد
_خیلی وقت پیش رابطه خوبی باهم داشتیم... ولی فرار کرد
_چه رابطه ای. چرا فرار کرد؟
بلند شد کتشو از کنار دسته ی مبل برداشت و به سمت در رفت دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی قبل باز کردنش بدون اینکه برگرده گفت
_اها راستی جونگ کوک گفتی قراره تو بخش مدلینگ کار کنه؟
_اره
بعد اینکه جوابشو گرفت از اتاق خارج شد
فاک... من متنفرم از اینکه سوالمو جواب نمیده
کتمو در اوردم و همون طور که با تلفن روی میزم به منشیم میگفتم برام نودل سفارش بده خودمو رو صندلی انداختم و لم دادم
یه عالمه سوال بود که مغزمو گیر انداخته بودن و من حتی جواب نزدیکیم براشون نداشتم
"جیمین چه رابطه ای با هیونگ داشت؟"
...................................................
چشمامو باز کردم تو اتاقم بود و جین هیونگ بالا سرم بود
_به هوش اومدی؟ چه عجب
_گشنمه
جین که چشماش کم مونده بود از حدقه بیاد بیرون
_جدی میگی جیمین؟ الان دقیقا وقتی داشتی تو اون اتاق  با رییس بحث میکردی و از شدت ترست فشارش افتاده بود و بیهوش شدی اولین حرفت بعد اینکه بیدار شدی اینههه
اینارو جوری تند تند میگفت که هر کی نمیفهمید
فکر میکرد داره رپ میخونه
چهرمو مظلوم کردمو نزدیکش شدم
_ولی گشنمه هیونگگ بریم یه چیز بخوریم
یه هوفی کشیدو منو از خودش جدا کرد
_باشه بهم نچسب پاشو بریم یه چیز برات بخرم کوفت کن
بعدش حرف بزنیم
وقتی فهمیدم غذام جور شد ولش کردمو بلند شدم گوشیمو برداشتم تا بریم
من ادم بی خیالی بودم عمرا الان به خاطر چیزی که گذشته و نمیتونم کاریش بکنم
غضه میخوردم و این باعث تعجب بقیه بود
وقتی جلوی رستوران رسیدیم زود از ماشین پیاده شدم و جلو تر از جین راه افتادم
رستوران برای بابای جین بود که یکی از معروف ترین رستورانای سئول حساب میشد
وقتی جلوی در رستوران رسیدیم نگهبان اونجا میخواست چیزی بگه، با دیدن جین تعظیم کرد
که جین با سرش اشاره کرد که درو برامون باز کنن
وقتی وارد رستوران شدیم با چیزی که دیدم
پروانه ها تو شکمم پرواز میکردن
ایدول مورد علاقم اینجا بود باورم نمیشد
با دو برگشتم و پشت جین قایم شدم
_هیونگگگ هیونگگ خواننده مورد علاقم اینجاستت
باورم نمیشه
بعد اینکه چند بار بالا پایین پریدم و کت جینو کشیدم
قیافمو مظلوم کردمو صاف تو چشمای جین نگاه کردم
_میتونم برم پیشش امضا بگیرم؟ توروخداا
_قیافتو عین گربه ی شرک نکن نمیشه
همین دفعه پیش که دنسر چینی اومده بود اینجا و رفتی پیشش چند ساعت باهاش حرف زدی و نزاشتی هیچی بخوره به حد کافی از طرف پدرم سرزنش شدم. بیا بریم غذاتو بخور منو تو دردسر ننداز
این بی انصافی بود من کجا همچین کرده بودم خوبه فقط رفتم باهاش غذا بخورم چه بدونم تو سروصدا نمیتونه غذا بخوره
هوفی کشیدمو گفتم "باشه بریم غذامونو بخوریم "
فعلا غذا مهمتر بود
جلوتر راه افتادم و درست پشت میز خوانندهه نشستم
جین که دقیقا فهمید چرا اونجا نشستم
اروم سمتم اومد و با یه لبخند زورکی که ترسناکش کرده بود
دستشو گذاشت پشتم
_عزیزم بلند شو بریم یه میز دیگه نظرت چیه؟
زود باش
منم تقلید از خودش کلمه ی "عزیزم "رو به کار بردم
_عزیزم اینجا که خیلی خوبه چرا باید بلند شم
و یه لبخند شرورانه زدم براش
که صدایی از جلو توجهمونو جلب کرد و هر دومون به سمت صدا برگشتیم
_میزی که نشستین شماره داره یعنی رزرو شده
اگه دوست دارین میتونین بیاین اینجا بشینید
یه جورایی تنهایی حوصله سربره
باورم نمیشد کم مونده بود غش کنم الان یعنی ایدولم ازمون دعوت کرد بریم سر میزش بشینیم
منی که هیجان زده شده بودم گفتم "چرا که نه فکر خوبیه"
و با تموم سرعتم بلند شدم که سرم با چونه ی جین برخورد کرد
فاتحم خونه بود ولی فعلا اینجا نمیتونست کاری بکنه پس در امان بودم
یکم جینو اونور تر کشیدم تا جایی برای خودم باز کنم و رد شم
و زود رفتم رو صندلی جلوش نشستم
همونطور که به جونگ این زل زده بودم و ازش چشم برنمیداشتم
گفتم "هیونگ نمیای؟ بیا دیگه "
جین که تو عمل انجام شده قرار گرفته بود مجبور شد بیاد و کنارم بشینه.
بعد اینکه گارسون سفارشامونو گرفت همونطور که منتظر 
غذاهامون بودیم زبون باز کردم
_میدونستید یکی از فناتون هستم؟
_واقعا؟خیلی ممنونم
_میدونید من عاشق اجرای اخرتون تو توکیو بودم
خیلی محشر بودین تو استیج وقتی میرقصیدین
_جیمین بسه
_ولی واقعا من خیلی ناراحت شدم که نتونستم به کنسرتتون بیام امیدوارم سری بعد بتونم بیام
اینکه از نزدیک میبینمتون خیلی برام رویاییه
_جیمینن بسه دیگه
_اقای کای...
همین که میخواستم بقیه حرفمو بزنم جین دستشو گذاشت جلوی دهنم و نزاشت ادامه بدم
_ببخشید اقای جونگ این  دوستم زیادی حرف میزنه
ببخشید اگه اذیتتون میکنه
بعد روشو کرد به من
_جیمینی دستمو برمیدارم ولی دیگه حرف نمیزنی باشه؟ افرین
سرمو به معنای باشه تکون دادم و دستشو از دهنم کشید
که متوجه خنده های کای شدم
_تا حالا فن بویی به شیرینی تو ندیده بودم میدونستی
خیلی کیوتی
بدون اینکه ذره ای خجالت بکشم داشتم حرفشو تایید میکردم که جین به جای من به خاطر کارام سرشو خم کرده بودو خجالت میکشید
وقتی غذاهامونو اوردن دیگه از هیجان حرفی نمیزدم و توی سکوت منتظر بودم همه ی غذاهارو روی میز بچینن و برن
بعد اینکه گارسون رفت
شروع کردم به خوردن واقعا غذاهای اینجا حرف نداشت
حین غذا خوردن جونگ این بپرسید
_کجا کار میکنید اقایون؟
بدون اینکه مهلت بدم جین دهنشو باز کنه همونطور که دستامو با دستمال تمیز میکردم زود گفتم
_من مدیر بخش دکوراسیون داخلی شرکت مون شاین هستم و جین حسابدار شرکته البته من قراره از فردا تو شرکت بلک اسوان کار کنم به عنوان مدل
_خیلی خوبه... من حدس میزدم شما کاراموز کیپاپ باشید
چهره هاتون شبیه ایدول هاس
درضمن خوشحال شدم فکر کنم بیشتر همو ببینیم منم تو شرکت بلک اسوان به عنوان مدل فعالیت میکنم
_اوه نه...ممنونم
بعد چند  لحظه مثل اینکه تازه متوجه ادامه ی حرفاش شده بودم
تند گفتم _واقعااا این خیلی خوبه یعنی میتونم بعضی وقتا ببینمتون
خنده ای کرد و گفت_بله دیگه همکاریم نه؟
حس میکردم دارم از هیجان میترکم ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم و این وسط نپرم بغلش کنم بدبختو
پس با یه لبخند سعی کردم خودمو کنترل کنم
این واقعا برام خیلی عجیب و غیر قابل باور بود.
به خاطر اینکه به جین هیونگ قول داده بودم حرف اضافی نزنم تا اخر بجز جواب دادن به سوالات اقای جونگ این حرفی نزدم
بعد اینکه غذامون تموم شد بلند شدیم و بعد اینکه از هم خدافظی کردیم
به سمت ماشین جین حرکت کردیم
تو ماشین بودیم که جین پرسید
_هنوز نمیخوای بگی چرا دوست نداشتی به اون شرکت بری؟
_نه
اینکه قاطع و بدون هیچ حرف دیگه ای جواب داده بودم
نشانه این بود که نمیخواستم دربارش حرف بزنم پس سوال دیگه ای نپرسید و راه افتاد
سرمو به شیشه ی ماشین تکیه داده بودم و چشمامو بستم
به فردا فکر میکردم
واقعا داشتم با پاهای خودم میرفتم پیشش؟

_____________________________

_کیم جونگ این_اسم استیجش کای هستش _27سالشه _ایدول و مدل هستش _خیلی خونگرم و خاکیه_عاشق رقصیدنه_تو شرکت بلک اسوان به عنوان مدل کار میکنه _دوسته نزدیک تهیونگ حساب میشه _________________

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

_کیم جونگ این
_اسم استیجش کای هستش
_27سالشه
_ایدول و مدل هستش
_خیلی خونگرم و خاکیه
_عاشق رقصیدنه
_تو شرکت بلک اسوان به عنوان مدل کار میکنه
_دوسته نزدیک تهیونگ حساب میشه
_________________

خب امیدوارم دوسش داشته باشین ووت یادتون نره 💜✨

My Black Tiger_vminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora