E2

71 29 54
                                    

راننده درو براش باز کرد و از ماشین بنزش پیاده شد ، ساختمانی که روبه روش بود ارتفاع زیادی داشت وکل نمای ساختمان از شیشه های براق بود
به سمت ورودی ساختمان حرکت کرد و درو براش باز کردند.
عینک دودیش رو دراورد ، تمام کارکنان سالن جلوش تا کمر خم شده بودند و ادای احترام میکردند .
_خوش آمدید قربان!
نگاه فردی کرد که روبه رویش ایستاده بود، فردی که تا به حال اورا در زندگی واقعیش ندیده بود ، این یعنی چیزی که میدید یه خواب بود؟
با صدای ناواضحی که هرلحظه واضح تر میشد اخم کرد
نمیخواست به همین زودی از رویا بیدار شود ، میخواست ادامش را ببیند .
_ تیونگ! بلند شو‌تیونگ!
چشماشو باز کرد که قیافه پسری خوش رو جلوش ظاهر شد ، چندبار چشم هاشو باز و بسته کرد تا مطمئن شود خواب بوده .
_ جهیون چرا بیدارم کردی؟
جهیون پتو رو از روی تیونگ کنار کشید « حدس میزدم با اون لبخند گنده داشتی رویا میدیدی»
تیونگ همونطور که چشم هاشو میمالید از روی تخت بلند شد « البته داشتم رویا میدیدم تو نباید بیدارم میکردی به هر حال »
جهیون بدون اینکه دیگر چیزی بگوید از اتاقخواب خارج شد ، تیونگ لباشو کج کرد معنی اینکارش چی بود ؟
« حتمن از دیشب دلخوره که بهش ندادم ، اوه البته یادم نبود جانگ جهیونه ،حالا باید برم ناز بکشم »

صدای زنگ تلفنش رو شنید از روی تخت بلند شد تا جواب بدهد
_ بله ؟
_ سلام وقت بخیر
_ ممنون شما؟
_آقای لی؟ لی تیونگ؟
_ بله خودم هستم بفرمایید
_ من شمارو تو سایت آگهی استخدام دیدم ، براتون پیشنهاد کار دارم

تیونگ لبخندی روی لبش نشست « بله بله خودم هستم .... شما آقای؟.... فردا چرا؟ میتونم امروز بیام ... آدرستون لطف میکنید!

تیونگ پر جنب و جوش داخل کشو ها دنبال قلم و کاغذ میگشت تا آدرس را جایی یادداشت کند « خیلی خب بفرمایید من یادداشت میکنم ... بله .... خیابان دونگ دائمون .. بله... ساختمان سیمونه ...اوکی من امروز ساعت چهار اونجام »

جهیون که از پشت در متوجه همه چیز شد ، البته نه همه چیز!
نمیدانست تیونگ اینطوری خندان پشت تلفن با چه کسی صحبت میکند اما هرچه که بود خبر خوشحال کننده ای براش بود
با تموم شدن صحبت های تیونگ از پشت در فاصله گرفت و داخل آشپزخونه رفت
نمیخواست تیونگ بفهمد که او فالگوش وایساده .

از اتاق با لبخند بیرون آمد دودل بود که این قضیه را به جهیون بگوید یا نه ،
جهیون در مورد این قضیه خیلی حساس بود ، مخصوصا که با کار کردنش مخالف بود ، که این بشدت رو مخ تیونگ بود
دلیلش را نمیفهمید ، مگه او زن بود که نزارد کار کند؟؟؟ حتی زن های امروزی هم سرکار میرفتند.
از خونه نشستن متنفر بود هرچی بیشتر خونه میموند بیشتر تو خودش و زندگی که داشت خرد میشد .
دوست داشت او هم مثل جهیون کار کند تا اخر شب بیرون باشد و پول در بیارد .
_ بیا صبحانه بخور
باصدای جهیون رشته افکارش پاره شد ، از روی کاناپه بلند شد وداخل آشپز خانه رفت ، جهیون مثل همیشه میز رنگارنگی براش چیده بود .
_حقیقتا خیلی گرسنمه جوری که تضمین میکنم همشو میخورم دمت گرم جهیون .

Blonde [JaeYong]Where stories live. Discover now