E4

75 27 45
                                    

از خواب بیدار شد ، قوسی به کمرش داد و نگاهی به بغلش کرد، جهیون روی تخت نبود ، دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
لباساش بوی الکل میدادن ، فهمید دیشب چه گندی به بار اورده .
دستاشو توی شقیقه هاش کرد "لعنت تیونگ ،لعنت"
از روی تخت بلند شد و جهیون رو صدا کرد " جهیون؟ جه؟ "
جهیون روی کاناپه راحت لم داده بود و سرش داخل گوشی بود
که با اومدن تیونگ سرشو بلند کرد "صبح بخیر"
تیونگ نزدیک جهیون اومد " صبح توام بخیر "
جهیون دوباره سرشو تو‌گوشی کرد ، معلومه هرکسی دیگه ای هم بود ناراحت میشد .
جهیون الکل خوردن رو برای تیونگ ممنوع کرده بود !
تیونگ که بی توجهی جهیون رو دید کمی مِن و مِن کرد " بابت دیشب معذرت می خوام"
_نمیبخشم!
جهیون سریع با قاطعیت گفت ، تیونگ لباشو گاز گرفت ، نمی خواست دیشب مست کنه اما کرده بود " میدونم نباید مست میک..
_بله نباید مست میکردی نه تنها این بلکه ما دیشب یه قراری داشتیم .
تیونگ از بلندی تن صدای جهیون چشماشو بست " سر من داد نزن "
جهیون نیشخندی زد " تو با داد هم همینی ، هیچ وقت درست نمیشی "
تیونگ اخماش توهم رفت ، از حرف اخر جهیون خیلی ناراحت شد " خیلی خودخواهی ، همیشه خودخواه بودی ، فکر کردی کی هستی که برای زندگی من تصمیم بگیری ؟ فکر کردی چون همسرتم و اسمت توی شناسناممه هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی جانگ ؟ مگه من چمه که نباید مست کنم؟ پس چطوری غم هامو فراموش کنم؟ چطوری خودمو به بیخیالی بزنم؟ چطوری برای یه لحظه شاد باشم؟

جهیون وا رفت ، تاحالا تیونگ رو اینطوری ندیده بود ، برای یک بار هم که شده ایندفعه زیاده روی کرده بود .

_نمیزاری با دوستام برم بیرون، نمیزاری خونه دعوتشون کنم ، نمیزاری برم سرکار ، میفهمی؟ نمیزاری هیچ گوهی بخورم تو زندگیم جانگ جهیون .

تیونگ اشکاش سرازیر شد ، هم عصبی بود هم ناراحت .
از جهیون عصبی بود ، دلش میخواست تک تک موهاشو بکنه ، میخواست تا جون داره کتکش بزنه ، اما توانشو نداشت .
از خودش ناراحت بود ، چرا داشت اینارو به جهیون میگفت ، چرا گفت؟
انگار کلمات دنبال هم قطار شده بودند و لوکوموتیوران قصد نگه داشتن قطار رو نداشت .

" فکر میکنی من خوشحالم؟ فکر میکنی احمقم؟ تو عاشقی؟ اسم خودت رو میزاری عاشق؟ هیچ عاشقی نمیزاره جیگر معشوق انقدر بسوزه ، تو بجای اینکه با عشقت پرواز کنی ، اونو تو قفس زندانی کردی جانگ
من تو قفسم میفهمی؟ میخوام آزاد باشم ، منم پرواز میخوام.

با گریه و هق هق هرچی تو دلش موندگی میکرد رو بیرون میداد ، دیگه مهم نبود !
شاید همین دعوا دلیل خوبی بود تا حرفاشو بزنه
جهیون شوکه از این حرفا از روی مبل بلند شد و نزدیک تیونگ شد " آروم باش ... تیونگ
دستشو روی گونه تیونگ گذاشت تا قطره اشکی که داشت سر میخورد رو پاک کند !
اما تیونگ دستشو پس زد " به من دست نزن "
جهیون دستاشو روی شونه تیونگ گذاشت که دوباره تیونگ اونارو پس زد " گفتم به من دست نزن "

Blonde [JaeYong]Where stories live. Discover now