ماشینو جلوی خونه جهیون پارک کردم ، استرس عجیبی بهم دست داده بود .
جهیون امروز سرکار نیومده بود ، تلفنش از دیشب خاموش بود ، نمیدونست دیشب وقتی رفته سراغ تیونگ چه اتفاقی افتاده .
زنگ در خونه رو چند بار پشت هم فشار داد و زیر لب غرید " باز کن لعنتی ، بااز کن! "
بیخیال زنگ شد و چند بار به درمحکم کوبید " جهیون! باز کن ، لعنتی د بازش کن این بی صاحابو "
عصبی شد ، نمیدونست سر بهترین رفیقش چه بلایی اومده ، میترسید بخاطر کله شق بازیای تیونگ یه بلایی سر خودش اورده باشه .
تلفنش دراورد و شماره تیونگ رو گرفت
تیونگ بعد از چند تا بوق با صدای خیلی خوابالو جواب داد «بله ؟»
_ببخشید بیدارت کردم پرنسس!!! جهیون کجاست؟
تیونگ با شنیدن اسم جهیون خواب از سرش پرید "منظورت چیه کجاست ؟"
_ اون امروز نیومده سرکار ، هرچی زنگ میزنم خاموشه ، الانم پشت در خونتونم ولی درو کسی باز نمیکنه .
تیونگ نگران از روی تخت بلند شد ، جهیون سابقه نداشت سر کار نرفته باشه !
_دیشب اومد با تو حرف بزنه برت گردونه خونه ، دیشب چه غلطی کردی که الان خودشو گم و گور کرده ؟
صدای یوتا بلند و عصبانی بود ، طوری که صداش توی مغز تیونگ اکو میشد ، تیونگ درباره دیشب هیچ نظری نداشت ، چطور به یوتا میگفت دیشب حتی نرفته پایین دم در که جهیون رو ببینه !
_من..من نمیدونم یوتا !
یوتا خنده زیر دندونی کرد "هه! تیونگ اگه بلایی سرش اومده باشه ، هم تو هم اون دوستات هم اون سیمونه رو روی سر همتون خراب میکنم.
دیگر بدون هیچ حرفی قط کرد !
تیونگ شوکه ماند!
قضیه سیمونه رو یوتا از کجا میدونست؟؟؟؟؟؟
نمیدونست الان نگران جهیون باشد یا قضیه سیمونه!
توی سرش هزارتا فکر و سوال به وجود اومد که برای هیچ کدومش جوابی نداشت!یوتا امید داشت که هنوز جهیون داخل خانه باشد ، دستشو آروم روی زنگ گذاشت و فشار داد " تورو هرکی دوست داری باز کن جه! " توی دلش گفت
چند دقیقه ای گذشت
نا امید شد ، برگشت تا سوار ماشینش بشود که صدای تق باز شدن در به گوشش خورد ، با سرعت برگشت که دید در باز است!!!!
با لبخند وارد خانه شد .
جهیون مست و پاتیل با همان لباس های دیشب که در تنش مانده بود روی کاناپه افتاده بود ، یوتا با بهت داخل شد " نگرانت شدم احمق ، میدونی چقدر ترسوندیم ؟ از دیشب تا الان چیکار میکردی؟؟؟؟"
جهیون شیشه الکل که روی میز نصفه باقی مانده بود را برداشت و سرکشید ، یوتا نگاهی به دور و اطراف انداخت کنار کاناپه ، روی میز ، روی زمین و حتی میز آشپزخانه هم پر از شیشه های الکل بود .
لباشو گاز گرفت و نگاهش روی رفیقش ثابت موند ، جهیون انقدر مست کرده بود که دیگر نمیشد او را شناخت !
یوتا روی کاناپه نشست و شیشه سبز رنگ را از دست جهیون قاپید " چخبرته مرد؟ "
شیشه رو روی میز برگردوند و دستشو روی زانوی جهیون گذاشت " دنیا که به آخر نرسیده قربونت برم "
جهیون با چشم های نیمه باز لبخند پر دردی از سر مستی کرد " بدون تیونگ به آخر میرسه !"
"تیونگ برمیگرده بهت قول میدم ، الان یکم دلخوره ازت و اینکه باید یکم بهش زمان بدیم "
جهیون بینی ش رو بالا کشید و خم شد تا شیشه آبجو را دوباره بردارد و بخورد که یوتا مانع شد " خواهش میکنم ! یه نگاه به حال و روزت بنداز ، تو که میدونی تیونگ چقدر عاشقته مطمئنم هر اتفاقی هم که بیوفته هرچی هم که بشه ازت دل نمیکنه "
یوتا با تمام وجود سعی میکرد جهیون را آرام کند ، میدونست الان قلبش ناراحته ، الان به کسی نیاز داشت تا دلداریش بده .
"تو اینطور فکر میکنی؟ "
با صدای جهیون که انگار از ته چاه میومد از فکر خارج شد " البته ، قول میدم همین امشب میاد "
جهیون به چشمای یوتا نگاه کرد ، یوتا با اون نگاه دلش لرزید ، توی چشم هاش بغض بود ، گریه بود .
تنها آدمی که با گریه هاش میتونست گریه کنه جهیون بود ، گریه هاش با تمام انسان هایی که میشناخت فرق داشت .
توش پر از غم و تنهایی بود .
"اگه برنگشت چی؟ "
جهیون با صدای بغض دار گفت
یوتا لبخند آرومی زد و دستاشو روی گونه های جهیون کشید " برمیگرده قول میدم باشه جهیون؟"
جهیون سرشو آروم تکون داد "اون میاد "
یوتا به قیافه کیوتش خندید ، دماغش قرمز شده بود و گونه هاش از مستی و گریه گل انداخته بودند "حالا برو یه آبی به صورتت بزن تا من یه چیزی درست کنم بخوریم "

ESTÁS LEYENDO
Blonde [JaeYong]
RomanceNct Couple:JaeYong - Jenre: dram , romantic , Angst , smut داستان درباره سه حرفه "عشق" عشق فقط سه حرفه ، اما داستان آن دو پر حرفه!! "عشق یه امتحانه که تو توش ردی " _بلوند_ وضعیت : در حال آپ ^^