با صدای آهنگ lovly از bilie eilish که آلارم تلفنش بود، چشم باز کرد.
توی رختخواب غلت زد و با یادآوری امتحان ریاضی سرجا نشست و با اخم به دیوار روبهرو خیره شد.بعد از یک دوش به سرعت پیراهن آستین بلند چهارخونه کرم_قهوهای و جوراب شلواری مشکی رو به تن کرد.
موهای لخت قهوهایش رو سشوار کرد و بعد از یک خط چشم باریک مشکی از آینه دل کند. کفشهای بند دار کرمش رو با کوله ست کرد.کیسه آشغالهای شب گذشته رو برداشت و لحظه ترک خونه دسته کارتهای روی میز بهش چشمک زد. خواست بیتوجه از خونه بیرون بزنه اما ثانیه آخر صدای پیرزن در ذهنش متوقفش کرد: 'صبح هر روز عکس کسانی که آن روز میبینی ظاهر میشود.'
دسته کارتها رو چنگ زد و دونه دونه کارتهای سفید رو برگرداند تا با دیدن چهرهای آشنا که روی یکی از کارتها ظاهر شده چشمهایش گرد شد.
چرا گزینه اول باید استاد ریاضی جدیش با موهای آلاگارسون کرده و عینک مستطیلی میبود؟با حیرت عکس بعدی رو که ظاهر شده بود چک کرد. این یکی رو نمیشناخت اما کم سن و سال به نظر میرسید و با اون موهای صورتی قیافه بانمکی داشت.
دو ساعت زودتر از زمان شروع امتحان در دانشگاه بود و حالا برای مرور مسئلههای کتاب قطور ریاضی، با چشمهای خوابالود در کتابخانه دانشگاه به نوشتهها و جدولها خیره شده بود و اما ذهنش جای دیگری بین خواب و بیداری سیر میکرد.
با صدای زنگ تلفن از خواب پرید و سر از روی کتاب برداشت و به ورقهایی که با آب دهنش چروکیده شده بود با اخم نگاه کرد.
تلفن رو از جیب کوله بیرون کشید جواب مخاطب 'yucky hwasa' رو داد: "هان؟"
_زهرمار و هان! چه وضع جواب دادنه؟
_منو از خواب بیدار کردی فحش بدی؟
_کون گشادتو ویین... کجایی؟
_کتابخونهی... دانشگاه؟
بلافاصله صفحه تلفن رو برگردوند و با فهمیدن اینکه سه دقیقه از کلاس ریاضی گذشته بیمعطلی جواب داد: "من باید برم خداحافظ"
کتاب و گوشی رو زیر بغل زد و با سرعت هرچه بیشتر سمت ساختمان دانشکده میدوید.یکی دوبار در راه پله پایش پیچ خود اما با جلوگیری از سقوط احتمالی مسیر رو دو دقیقهای طی کرد و تقریبا خودش رو وسط کلاس ریاضی پرت کرد.
استاد کیم درحال پخش برگههای امتحان وسط کلاس سمت در چرخید و با دیدن دانشجو بیانضباطش یک ابرو بالا انداخت.
در حال نفس نفس با یادآوری عکسی که امروز از استاد دیده بود، با خجالت سرش رو پایین انداخت و تا کمر دولا شد: "م... معذرت میخوام استاد، به موقع اومدم باور کنید توی کتابخونه جا مونده بودم."
ВЫ ЧИТАЕТЕ
دوازده انتخاب
Фанфик✏در شب تولد بیست سالگی ویین، دختر جوانی که آرزوی داشتن پارتنر رمانتیکی داره، یک فرشته ظاهر میشود تا به او کمک کند. مقرر شده تا ویین طی یک هفته، فرصت ملاقات دوازده پسر ایدهال را داشته باشد و در پایان هفته، یکی از آنها را برای شروع رابطه انتخاب کند...