𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝟓

1K 165 17
                                    

اهنگ این پارت:  Amir tatalo_ ye dafe dige

"جیمین! هیتت شروع شد؟!!"
"نه"
بدون درنگ سوال مادرش جواب داد و به زور از جاش بلند شد؛ سعی کرد رایحش رو کنترل کنه
لبخند کج روی لب مادرش حس خوبی بهش نمیداد دلش میخواست به حال خودش گریه کنه
از دستشویی بیرون اومد و به سمت کمدش رفت تا شاتشُ هرچه سریع تر برداره، تحمل این همه درد رو درحال حاضر نداشت؛ به هیچ وجه
با دستای لرزون وسایل تو کمد رو پخش و پلا میکرد تا شاتش رو پیدا کنه
"لعنتی کجاست"

از میون دندونای چفت شدش گفت و با کنار زدن جعبه بلاخره تونست جایه شات هاشُ پیدا کنه
با عجله پلاستیک دورشُ پاره کرد و بولیزش رو بالا زد، اصلا.. اصلا اجازه نمیداد چیزی که تو ذهن مادرش داشت پرورش پیدا میکرد اتفاق بیوفته
سوزن رو به آرومی تو پوست شکمش فرو کرد و فشاری به سر پلاستیکی سرنگ وارد کرد ولی به سرعت دستش به عقب کشیده شد، هینی کشید و به مادرش نگاه کرد
امگای بزرگتر سورنگ رو از پوستش بیرون کشید و به چهره درهم پسرش نگاه کرد
"مامان چیکار داری میکنی؟!"
"حق نداری از شات استفاده کنی"
امگای کوچیکتر که از درد کمرش یه دستشُ به دیوار تکیه داده بود قطره اشکی از میون مژه هاش غلطید و راهی روی صورتش پیدا کرد
"مامان لطفا، درد دارم من باید شات تزریق کنم"
امگای بزرگتر به زور به سمت تخت کشیدشُ با نشستنش روی تخت شروع کرد به درآوردن لباسای جیمین
"مامان چیکار داری میکنی!!"
"جیمین تو دیگه رسما داری تا یک ماه دیگه جفت جونگکوک میشی پس اشکالی نداره اگه الان دوره هیتت رو باهاش بگذرونی..

جیمین با ته مونده انرژی که براش مونده بود دست مادرشُ پس زد و عقب گرد کرد "برو بیرون، من به کسی برای گذروندن دوره هیتم احتیاج ندارم مامان"
زن اخماشُ توهم کشید و به امگا نزدیک شد "جیمین، تو چرا نمیخوای دست از لجبازی برداری؟ ببین وقتی من اولین بار دوره هیتم و با بابات گذروندم ..
نمیشنید، انقدر دردش زیاد بود که عملا داشت زار میزد؛ حتی تو این حالم مادرش نه تنها اون و به حال خودش رها نمیکرد تا از درد بمیره بلکه تازه داشت درمورد اولین تجربه گذروندن دوره هیتش با پدرش براش توضیح میداد
اخه چرا فکر میکرد روی جیمین تاثیر خوبی میزاره و اجازه میده یه شانس به جفتی که اونا براش انتخاب کردن بده؟
سُر خوردن اسلیک میون پاهاش عمق فاجعه رو نشونش میداد، هیتش داشت از مرحله اولیه درمیومد و به اوجش میرسید و این خیلی بد بود
اون وقتی وارد هیت میشد دیگه خودش رو نمیشناخت؛ تبدیل به امگایی میشد که به جز سکس چیز دیگه ای رو نمیشناخت

خاطره دوره هیتش قبلیش که با یونگی گذرونده بود تو ذهنش تداعی شد و باعث شد به خاطر حرکات خجالت آوری که جلوی یونگی  انجام داده بود چشماشُ روی هم فشار بده و سرشُ پایین بندازه
"مامان خواهش میکنم دست از سرم بردار"
جیمین عاجزانه میون صحبت مادرش پرید و حرکات دست مادرش که ثانیه ای متوقف شد رو دنبال کرد
"منو نگاه کن"

𝐌𝐲 𝐀𝐥𝐩𝐡𝐚Donde viven las historias. Descúbrelo ahora