″⭐+💬″
کراواتشون رو درآورده بودن،کت ها آویزون جا رختی آبراهام شده و همه با لباس های راحت تری روی کامپیوتر هاشون خیمه زده بودند و به سرعت درحال دریافت اطلاعات و گشتن بین آدم ها بودن.
شاید از بازار سیاه اطلاعات خریدند و کسی لازم نیست از این مسئله بویی بره،درون کاراهای اون ها همیشه لکه های سیاه قرار داشت.
با رشوه و کمک به پلیس های بینالمللی هم تونستن طی چند ساعت قدرت پول رو به رخ بکشن و چیزای بیستر و جالب تری پیدا کنند.
حالا ادلین و پیتر از زیردست های خودشون اطلاعات رو گرفته بودن و ویرایش کرده،منتظر نشون دادن به آبراهامی بودند که طی این یک روز حتی ننشسته بود
″ما خب...″
نگاهش رو به چهره های خسته و مشتاق گروهش دوخت که بعد این همه کار منتظر تاییدش بودن.دستی به پشت گردنش کشید و نفسش رو بیرون داد و لب هاش رو زبون زد تا خودش رو برای ناامید کردنشون آماده کنه....
اما با دیدن عکس فردی که درست پشت سر ادلین توی مانیتور بود ابرویی بالا انداخت و بهشون خیره شد.
″اون فرد...اون کیه؟! چرا اسمش اینجا نیست؟″
با کنجکاوی و نیمی گیجی برگشتن تا ببینن کی نظر آبراهام رو جلب کرده
″اوه قربان... ایشون هیچ کاره است...بهتره بگیم هیچ استعداد یا همچین چیزی،اطلاعاتی ازش ثبت نشده...برای همین ردش-″
پسر بی حرف به سمت مانیتور حرکت کرد و بعد سرچی که کرد صفحه سیاه شد.با رمزی که میدونست تونست وارد بشه و صفحه سیاه رو تغییر بده.از اون رمز انگشت شمار در سرتاسر دنیا بود و مایرون یکی ازش داشت و معلومه اعتمادش به آبراهام چقدر بوده که به جوونکی
تازه کار ولی زبردست تونسته بسپارتش.اسمی که کنار عکس نوشته شده بود رو زد،همراه کد و ملیتش و منتظر باز شدن صفحه جدیدی موند.بعد از لحظاتی کوتاه دایره چرخید و همه بهت زده به سایتی که تاحالا حتی زمینه اون رو ندیده بودن خیره شدن و پشت آبراهام ایستاده موندن.
کلیات وجود اون پسر از رنگ چشم،گروه خونی تا بیماری هاش،فوبیاهاش،نوع تحصیل و زندگی،محلش و... عکس هایی از جوانب مختلف از چهره و تیپ و جاهایی که میگشته.
ابروهای همه اینبار به هم پیچ خورد کمی هم ترس برشون داشت.همه زندگی اون پسر جلوی چشم هاشون بود و حالا معلوم نبود اون خوابه یا بیداره و شاید درحال موزیک گوش دادنه.
آبراهام درخواست ثبت داد و بعد واریز کردن مبلغی قابل توجه کپی گرفت و خواست از سایت بیرون بیاد ولی...
با دیدن آدم هایی زیر عکس پسر انگار که مورد های پیشنهادی بودن مکث کرد و دوباره به ورقه های توی دستش نگاه انداخت...نوازنده، بوکسور،ریاضی دان و فیلسوف،شکارچی...وسواس عین خوره درون ذهن و روحش بود و انگشت هاش میپردن و آماده چنگ گرفتن بودن.پوستش میخارید و همه این ها نشون از وسواس اون پسر بود که داشت اذیتش میکرد.حس میکرد خوب نیست،کافی نیست باید بیشتر بگرده...
ВЫ ЧИТАЕТЕ
serendipity [L.S]
Детектив / Триллер″سرندیپیتی... وقتی چیزی رو بعد از مدت ها گم شدن پیدا میکنی...به اون حس خوشایند میگن سرندیپیتی....تو سرندیپیتیِ زندگی منی!″ پولدار ترین مرد آمریکا،کیلین رایدر!در شرف مرگ قراره داره و وارثی از خودش نداره تا ثروت هنگفت اش رو بهش منتقل کنه... بنابراین م...