serendipity [L.S]

🖤

حتی درست نمیدونم چند وقت شده،چند روز شده که من دیگه نه دایرکشنر بودم و نه خبری از پسرام داشتم.
فکر می‌کنم معنی اصلی بزرگسالی همین بود که دیگه وقت نداشتم.
حتی یجایی توی ذهنم هیچوقت توی محال ترین تصوراتش فکر نمیکرد روزی لیام توی این دنیا نباشه،توی فیاما ببینمس و یجایی زیر این آسمون آبی وجود نداشته باشه.
حتی درست و دقیق نمی‌دونم از کی دیگه ننوشتم راجع بهشون.
خیلی سخته و این رو آدم های اطرافم خوب متوجه نمیشن؛صبح تا شب براشون بیدار موندن،اولین اخبار بعد بیدار سدنت چه کار کردن اون ها باشه،ویدیوهاشون رو از اول تا آخر و از آخر به اول ببینی و عمیقا دلتنگ،دلواپس و علاقه مند به کسایی باشی که توی دوره سخت نوجوونی وقتی هیچکس فکر میکنی درکت نمیکنه،درکت کنن از راه های خیلی خیلی دور.
اول فکر میکردم دختر بچه ۱۷ ۱۶ ساله درونم داره اینطوری برات اشک می‌ریزه،اما بعدش من بزرگسال خیلی بیشتر غمگین شد و اشک ریخت.
حتی مامانمم یادش بود لیوم.
همه دیروز توی خونه جمع شدن،یسری هایی که چهارسال شاید شده که ندیدمشون و حرف نزدیم و دیروز دیدم؛اما قرارمون این نبود اینطوری کنار هم جمع بشیم حتی من بزرگسال هم همیشه امید داشت به این که روزی برگردین،روزی دور هم باشید و ببینیمتون و دنیا بترکه و ما نشون بدیم امید و انتظار بی‌دلیل نیست.
عزیزم امیدوارم جای خوبی باشی،حسابی بغلت کنن و بهت بگن چقدر عزیز کرده و دوست داشتنی هستی،چقدر نجات دهنده ای و چقدر دلتنگت میشیم.
از خونه نمیریم عزیزدلم،دلم می‌خواد این مقدمه رو تموم کنم ساید به عنوان تسکینی برای خودم و خداحافظی مقبولی از تو..دلم میخواد ادامش بدم و تو توی دنیایی که میسازم حسابی خوشحال،سلامت و پر زندگی باشی و تا وقتی روی واکر می‌شینی برات بنویسم و بنویسم و بنویسم تا انگشتام زخمی بشن..چون دیگه نمیتونم برگردم توی دنیای واقعی و خیالم راحت باشه که تو هستی چون حتی نوشته هایی که تو توش نبودی رو نمیتونستم بخونم.
امیدوارم یجایی،یروزی،هممون باهم بتونیم دوباره ملاقات کنیم.
خوابای خوبی ببینی به ازای تمام وقت هایی که خوب نخوابیدی چون برای بقیه بودی.

مسیحا-