I Like Cats [Minsung]

918 95 11
                                    

Couple: Minsung
Genre: School life _ Fluff
_______________________________________

با به صدا دراومدن زنگ، معلم روبه بچه ها خسته نباشیدی گفت و از کلاس بیرون رفت.

مینهو پشت سر معلم راه افتاد و وقتی معلم به سمت راه رو دفتر پیچید، مینهو به طرف مخالف یعنی به سمت حیاط حرکت کرد و خودش رو با دو به پشت حیاط رسوند.
دوستاش مثل همیشه اونجا بودن و داشتن از غذاهایی مینهو براشون گذاشته بود، می‌خوردن‌.

کنارشون نشست و دستش رو روی بدن نرم و پشمالوی گربه کشید.

_آه دوری... داری تپل میشیا.

سونی، دوری، دونگی سه تا گربه بودن که در حال حاضر بهترین دوست های مینهو به حساب میومدن.

دوری خرخری کرد، خودش رو به مینهو مالید و توی بغلش جا گرفت.
دو گربه دیگه سرشون با غذا گرم بود و شکم گرسنشون از همه چیز براشون مهم تر بود.

مینهو دوری رو روی زمین گذاشت و نگاهی به فضای بزرگ حیاط مدرسه انداخت.
امروز همه چیز بیش از حد ساکت به نظر می‌رسید و این صد در صد بخاطر نبودن هان جیسونگی بود که هیچ وقت نمی‌ذاشت مدرسه رنگ آرامش رو به خودش ببینه.

نگاه دیگه ای به گربه ها انداخت.‌ تشکی که براشون گذاشته بود تا روی اون بازی کنن، باعث می‌شد تا از سرمای کف زمین در امان بمونن.
زمستون بود و هوا سرد بود. مینهو هیچ وقت اهمیتی به این موضوع نمی‌داد, چون همیشه کسی رو داشت تا دست هاش رو بگیره و اون هارو توی دست های خودش جا بده.
اون همیشه کسی رو داشت تا هنگام سرما در آغوشش رو روش باز کنه و بدنش رو چفت بدن مینهو بکنه.
اون همیشه کسی رو داشت تا کاپشنش رو با مینهو به اشتراک بذاره، ولی اون امروز نبود و گرمای وجودش رو از مینهو محروم کرده بود.

با صدای زنگ، فهمید وقت اینه که دوباره به کلاس برگرده.

قدم زنان وارد ساختمون مدرسه شد و با رسیدن به کلاس، به کسایی که توی کلاس بودن نگاه کردن تا چهره‌ای آشنا ببینه ولی با بی‌نتیجه موندن کارش روی صندلیش نشست.

شاید بهتر بود بهش زنگی بزنه تا خبر بگیره.

دستش رو به سمت گوشیش برد که استاد وارد کلاس شد و با گفتن جمله"زود باشین دوستان، خیلی از درس عقبیم." بلافاصله تدریس رو شروع کرد و مینهو تصمیم گرفت بعد از کلاس دوم زنگ بزنه.

جای خالیش خیلی توی کلاس احساس می‌شد.

نمی‌دونست چیشد یهو انقدر وابستش شده بود که حتی اگه تو مدرسه هم همو نمی‌دیدن دلتنگش می‌شد.

یاد سه ماه پیش افتاد. همون روزی که جیسونگ باهاش به پشت حیاط اومد و با گربه‌هاش آشنا شد.

*فلش بک سه ماه پیش*

مینهو توی کلاس نشسته بود. گوشیش رو روی میز گذاشته بود و به فیلم و عکس هایی که از سونی،دوری،دونگی گرفته بود، نگاه می‌کرد.

~SKZ One Shots~Where stories live. Discover now