Deep End [Hyunlix]

563 22 9
                                    

Couple: Hyunlix
Genre: Angst, Romance
_______________________________________

روزهایی بود که ما می‌خندیدیم. کنار همدیگه اوقات خوشی رو ثبت می‌کردیم و به کوله بار خاطرات قشنگمون اضافه می‌کردیم.
اوقات خوشی که نتیجه‌ی هر کدوم قاب عکسی روی دیوار خونه‌ی خیالیمون بود.

روزهایی بود که ما هنوز به آینده‌ی پیش رومون امید داشتیم. آینده‌ای که کلی براش برنامه‌ریزی کرده بودیم و قرار بود تک تک اون لحظه‌ها رو با شادی کنار هم، بگذرونیم.

نمی‌دونم چه اتفاقی افتاد. شاید فقط می‌تونیم بگیم کار سرنوشت بود. همون سرنوشتی که مارو کنار هم قرار داد و هر دومون رو به زندگی برگردوند. بهمون نشون داد خوشبختی چطوریه، خوشحالی چطوریه. کاری کرد تا قلب‌هامون برای همدیگه بتپه، ولی حالا همین سرنوشت غم‌انگیز مارو از هم جدا می‌کنه!

دلم می‌خواست بگم کاش هیچ‌وقت باهات آشنا نمی‌شدم. کاش هیچوقت دعوتت رو به اون کافه‌ی کوچیک و دنج ته خیابون قبول نمی‌کردم.

کافه‌ای سرتاسر چوبی بود و همیشه آدم‌های زیادی به اون رفت و آمد داشتن. دست هم‌دیگه رو می‌گرفتن و درحالی که بوسه‌ای روی لب های همدیگه می‌کاشتن، طعم قهوه‌های مورد علاقشون رو باهم به اشتراک می‌ذاشتن. همون کافه‌ای که وقتی پس‌اندازهامون رو روی هم گذاشتیم هم نتونستیم، پول قهوه‌هایی که خورده بودیم رو حساب کنیم و صاحب کافه با دیدن چهره‌هامون که بدبختی ازش می‌بارید، ازمون پول قهوه‌هارو نگرفت و گفت هر وقت قهوه خواستیم می‌تونیم به اونجا بریم و مهمون اون باشیم.

کاش دعوت اون روزت رو قبول نکرده بودم. کاش دلم رو به چشم‌های قشنگت که همیشه برق شوق توشون نمایان بود، نباخته بودم.

حالا من اینجام و تویی که با چشم‌های بسته روی تخت بیمارستان دراز کشیدی. چینی که بین ابروهات افتاده، نشون می‌ده تا چه حد درد می‌کشی و من از خودم متنفرم که نمی‌تونم هیچ کاری کنم.

من اینجام ولی کاری نمی‌تونم بکنم پس اصلا بودنم چه فایده‌ای داره؟ اینطوری فقط به تو درد بیشتری می‌دم، فقط کاری می‌کنم تا تو بیشتر به تظاهر کردن ادامه بدی. تظاهر به اینکه چیزی نیست، همه چیز درست میشه.

من اینجام ولی فقط دارم تورو بیشتر عذاب می‌دم تا روح و روان خودم رو آروم تر کنم. میشه بذاری خودخواه باشم و تا آخرین لحظه کنارت باشم؟

در حالی که دستت رو توی دست خودم قفل کردم و با دست دیگه‌ام نوازشت می‌کنم، سعی می‌کنم صداهایی که توی سرمن رو خفه کنم.

می‌دونی، من بارها به آینده‌ای که تو توش نیستی فکر کردم، ولی چیزی جز سیاهی ندیدم. آره، بدون تو من هم دیگه نیستم. مثل این می‌مونه بخوام بدون اکسیژن نفس بکشم.

~SKZ One Shots~Onde histórias criam vida. Descubra agora