Happy Birthday Binnie [Chanbin]

961 76 31
                                    

Couple: Chanbin/Binchan
Genre: Smut
_______________________________________

به سختی با دست های پر در رو باز کرد و وارد خونه شد. با پاش در رو پشت سرش بست و وسایل توی دستش رو روی میز گذاشت.
نگاهی به خونه که هیچ‌ فرقی با از طویله نداشت، انداخت و نفسش رو به بیرون فوت کرد.

امشب تولد چانگبین بود و همه چیز باید عالی پیش‌ می‌رفت. یه شب آروم و‌ خاطر‌انگیز.

آستین‌های هودی مشکی رنگ ساده‌اش رو بالا زد و مشغول جمع کردن خونه شد.
.
.
.
.
نگاه چانگبین بین موبایلش و مانیتور در چرخش بود.
منتظر پیام یا زنگی از طرف چان بود که تولدش رو تبریک بگه.

توقع داشت صبح، وقتی که می‌خواست از خونه بیرون بره، چان با بوسه و زمزمه‌های شیرینی کنار گوشش بهش وعده‌ی یه شب خوب رو بده، ولی با دیدن یادداشت چان روی یخچال که نوشته بود امروز باید زودتر به کمپانی بره، ناامید شد.

شاید چان واقعا تولدش رو یادش رفته بود.

نفسش رو به بیرون فرستاد و سعی کرد همه‌ی حواسش رو به مانیتور رو به روش بده، اما با به صدا دراومدن گوشیش هیجان زده به سمتش حمله کرد.

با دیدن اسم Baby Channie سریعا تماس رو وصل کرد.

شنیدن صدای چان که با ترس و وحشت همراه بود متعجبش کرد و ترسوندش.

-چانگبین... سریع خودتو برسون خونه.

چانگبین لب‌هاش رو از هم فاصله داد تا بپرسه چی شده، ولی با شنیدن صدای بوق، فهمید که تماس قطع شده.

چند دفعه به چان زنگ زد ولی همشون قطع می‌شدن. بعد از آخرین تماس، پیامی از طرف چان اومد.

" نمیتونم جواب بدم، خودتو زود برسون "

چانگبین که خیلی ترسیده بود با برداشتن کتش راهی پارکینگ و سوار ماشین شد. بعد از روشن کردن ماشین با سرعت نسبتا زیادی به راه افتاد.
موقع رانندگی هم چند دفعه سعی کرد با چان تماس بگیره ولی تمام تماس‌ها رد می‌شدن.

با پیچیدن تو خیابون ماشین رو جلو‌ی خونه پارک‌ کرد.
به قدری عجله داشت که حتی فرصت نکرد ماشین رو به پارکینگ ببره.
از ماشین پیاده شد به سمت در دوید.
.
.
.

چان با دیدن ماشین چانگبین که توی خیابون پیچید
از دم پنجره کنار رفت و با برداشتن قوطی برف شادی پشت در خونه قایم‌ شد.

با صدای باز شدن در و چانگبین که چان رو صدا می‌زد، چان جلو پرید و با فریاد «تولد مبارک چانگبینی» کل قوطی برف شادی رو روی سر چانگبین خالی کرد.

چانگبین شوکه به چان نگاه می‌کرد.

چان نزدیک‌تر اومد و چانگبین رو بغل کرد، ولی چانگبین با همون حالت به چان خیره بود.
چانگبین رو از بغلش بیرون آورد و با نگاه شیطنت آمیزی بهش نگاه کرد.

~SKZ One Shots~Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora