Couple: Minsung
Genre: Comedy, Slice of life, Fluff
_______________________________________توی ایستگاه اتوبوس ایستاده بود و مدتی میشد که منتظر بود. خیابونهای شلوغ سئول، توی روزهای بارونی شلوغتر از همیشه بودن و توی این روزها خبری از اتوبوس نبود.
نگاهش رو از سنگفرش نم خوردهی زیر پاش گرفت و به خیابون دوخت. هیچ اثری از هیچ اتوبوسی نبود شاید واقعا باید بیخیال میشد و پیاده به سمت خونه راه میفتاد، حداقل اینطوری شاید زودتر به خونهای که کیلومتر ها ازش فاصله داشت میرسید.
با برخورد قطرههای آبی به صورتش، سرش رو بالا گرفت و به ابرهای خاکستری رنگ نگاه کرد. برخورد قطرههای بارون نم نمی که تازه شروع شده بود، کاری میکرد تا حس بهتری پیدا کنه.
با صدای بوق اتوبوس و همهمهی افرادی که از اتوبوس پیاده میشدن، سرش رو پایین آورد و به سمت اتوبوس آبی رنگ دوید. به سمت صندلی تک نفرهی دم پنجره رفت و نشست. هندزفریش رو از کولهی پارچهایش درآورد و با وصل کردنش به گوشیش، اونهارو توی گوشش گذاشت و آهنگی رو پلی کرد.
سرش رو به پنجرهی بزرگ اتوبوس تکیه داد و برخورد قطرات بارون به شیشه رو تماشا کرد.
نمیدونست آخرین باری که تونسته بود زیر بارون قدم بزنه کی بود. از وقتی که به سئول اومده بود، به قدری سرش رو با دانشگاه و کار گرم کرده بود که خبر نداشت، آخرین باری با خودش وقت گذرونده، کی بوده.
بعد از قبول شدن توی دانشگاه ملی سئول باور کرد که شاید واقعا همهی تلاشهاش آخرش به یه نتیجهی قشنگی میرسن، ولی با گذروندن چهار سال دور از خانواده و دوستهای دوران کودکیاش به این باور رسید که اون نتیجهی قشنگ، واقعا ارزش این همه تنهایی رو نداشت.
چهار سال بود که از خونه رو ترک کرده بود تا به آرزوهاش برسه. به سئول اومد و بعد از ثبت نام توی دانشگاه با پول پساندازش خونهی کوچیکی توی حومهی شهر خرید. درسته که طی کردن فاصلهی خونه تا دانشگاه توی یه روز عادی حداقل دو ساعت طول میکشید، ولی مینهو کسی نبود که بخواد توی خوابگاه بمونه و سعی کنه تا با هم خوابگاهیهاش کنار بیاد.
کمتر از یکسال تونست توی کافهی نزدیک دانشگاه مشغول به کار بشه و خرج خورد و خوراکش رو دربیاره.
ولی همهی اینها باعث شده بود تا مینهو به قدری سرگرم مشغلههای روزانهاش بشه که فرصتی برای همکلام شدن با کسی رو نداشته باشه.هر روز مستقیم بعد تموم شدن کلاسهاش به سمت کافه راهی میشد و بعد تموم شدن کارش، با اتوبوس به خونه برمیگشت و رختخوابش رو در آغوش میکشید.
این ماجرا نزدیک به سه سال بود که جریان داشت و مینهو هیچ راه فراری ازش نمیدید.
YOU ARE READING
~SKZ One Shots~
Fanfictionاینجا وانشاتهایی که برای اسکیز مینویسم رو میتونین بخونین^^ از همه کاپل ها. اگر کاپل پیشنهادی هم داشتین میتونین بهم بگین.