Felix POV:
از روی تختم به سقف زل زدم: الان تنها راهم اینه که... هولی شت اینا چه افکاریه..
سرمو توی بالش میکوبم: خدایا... من و افکار پاک و معصومانهم...با احساس غرغر شکمم از اتاق بیرون رفتم تا شام بخورم که با فکری که به ذهنم رسید لبامو آویزون کردم: هیونجینم حتما گشنشه.. امیدوارم حالش خوب باشه.
مقداری غذا توی بشقاب میریزم و برای احساس نکردن رایحه شدید هیونجین یقمو روی بینیم میکشم و با قدم های کوتاه سمت اتاقی میرم که کراشم موقتا توش ساکنه.
با شنیدن غرش آروم و دردناک آلفا به خودم میلرزم و ناراحت سرمو تکون میدم: به نظر نمیاد هیونجین خودش کاری کنه.. فکر کنم فقط درد میکشه تا راتش تموم شه.
سینی غذارو روی میز کنار در میذارم و با دست آزادم در میزنم: هیونگ؟ غذاتو آوردم.
صدای آرامش بخش هیونجین لبخندی به لبم آورد: ممنونم فلیکس.. تو برو که اذیت نشی، خودم برش میدارم.
لحظه ای مردد دهنمو باز میکنم تا چیزی بگم ولی بعد پشیمون عقب گرد میکنم و سمت اتاقم میرم.
Hyunmin POV:
کلافه دستمو توی موهام میکشم: الان چه غلطی کنم؟ اگه به بابا بگم احتمالا جنازمو پر از کاه میکنه و از در عمارت اویزون میکنه.. اگه بابا یهو هیونجینو خواست باید چیکار کنم؟..
بعد از ساعت ها دنبال هیونجین گشتن خودمو روی تخت پرت میکنم و زانوهامو توی سینهم جمع میکنم: جینی خواهش میکنم خوب باش..
زیرلب می غرم: هان.. هر بلایی سرم اوردی رو تلافی میکنم.
با تقه ای که به در خورد ترسیده به در زل زدم.
خدمتکار با صدای آرومی گفت: آقا، ارباب باهاتون کار دارن.نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم: برو، خودم میام.
Writer POV:
فلیکس از اتاق هیونجین به سمت اتاق خودش رفت.
قبل از رسیدن به اتاقش، بخاطر سرگیجه دستشو به دیوار گرفت و کمی تلو تلو خورد.دستشو روی سرش گذاشت: من که تا جای ممکن رایحه هیونجینو نفس نکشیدم.. ممکن نیست که بخوام هیت شم که نه؟ اصلا مگه الان فصل جفت گیریه؟ ولی فاک از احتیاط ضرر نمیکنم یه قرص میخورم.
با پیدا نکردن قرص توی اتاقش پوف کلافه ای کشید: خیلی خب امشب اشکال نداره احتمالا چیزیم نیست اگه فردا بازم اینجوری شدم از اولیویا قرص میگیرم.
و بعد رفت تا زنگ بزنه به اولیویا.
-اوپا؟
+زهرمار ساعت دوازده نصفه شبه بیرون چه غلطی میکنی..
-اوپا خونه هانا شیم.
(هانا تلفنو از دستش میگیره)
*انیونگ فلیکس اوپا. میشه امشب لیو پیش من بمونه؟ خانوادم با خانواده مینهو شی و چانگبین شی رفتن خارج از سئول. من تو عمارت تنهاام.
ESTÁS LEYENDO
Sorry, I Love You(Hyunlix/Minsung)
Fanficآپ: یه روز درمیون تعداد پارتا قرار نیست خیلی زیاد باشه -------------------------------------- با بغض گفت: یا! کی بهت اجازه داد بری؟ مگه نگفتم باید همیشه پیش خودم باشی؟ دستشو روی نوشته سنگ قبر کشید و درحالی که اشکاش صورتشو خیس میکردن گفت: پس منم میام...