:Leeknow POV
هی! بازم یه روز فاکی دیگه تموم شد. البته وقتی میتونم تموم شده بدونمش که بتونم با موفقیت و بدون دخترای هرزهای که بهم میچسبن خودمو به در مدرسه برسونم و برم.
داشتم از تو حیاط رد میشدم و سعی میکردم جلب توجه نکنم.
صدای زد و خورد از گوشه حیاط باعث شد نگاهمو به اونور بدم.اینبار هان جیسونگ... نمیدونم این عوضیا از امگاها چی میخوان که هرروز هرروز این شو رو برپا میکنن.
طبق معمول، وسایلشو ریخته بودن روی زمین و خودشم زیر باد مشت و لگداشون گرفته بودن.نمیفهمم چرا هیونمین و رفقاش انقدر عوضین که اینکارو با امگاهای پسر که تعدادشون تو کل این مدرسه به 10 نفرم نمیرسید بکنن.و جایی میره رو اعصابم که برای همه عادیه و با یه نگاه کوتاه رد میشن.شنیدم خانوادش اصیل زاده و خیلی پولدارن ولی مادر خودش مرده و هم پدر و هم مادرناتنیش آلفاان و این باعث ننگشونه که پسرشون یه امگا باشه.به صورت معمول امگاهای پسری که اینجاان برای خانوادشون خیلی اهمیت ندارن چون همه میدونن اینجا برای اونا مناسب نیست و کسایی هستن که بهشون دست درازی کنن و کساییم هستن که براشون قلدری کنن. هان جیسونگ روهم رسما خانوادش از سرشون باز کردن و براشون مهم نیست چه بلایی سرش میاد.مدیر مدرسه ام که با رشوه هایی که از پدر هیونمین میگیره جرئت نداره بهش بگه بالای چشمت ابروئه، چه برسه به اینکه بخواد بهش گیر بده.با ناله های ضعیف جیسونگ که با برخورد پای یکی از پسرا به پهلوش تبدیل شد به جیغ، به خودم اومدم و تصمیم گرفتم کاری بکنم.
بین جیسونگ و پسرا قرار گرفتم و رومو سمت سردستشون هیونمین چرخوندم: مگه قحطی کیسه بوکسه؟نیشخند زد و گفت: مینهو به نظرم زمان و مکان اشتباهیو برای قهرمان بازی انتخاب کردی!حرکتیو پشت سرم احساس کردم و وقتی برگشتم دوستامو دیدم.
هیونجین با لبخند ملیحی به سمت هیونمین رفت: اتفاقا، فکر کنم تویی که زمان و مکان اشتباهیو برای قلدر بازی و نشون دادن مشکل مغزیت انتخاب کردی!قبل از اینکه هیونمین فرصت جواب دادن داشته باشه، مشت هیونجین وسط صورتش فرود اومد و اونو روی زمین پرتاب کرد.شوکه به هیونجین نگاه کرد و سریع به خودش اومد و از سرجاش بلند شد.غرید: چه غلطی میکنی هوانگ هیونجین؟هیونجین قدمی به سمتش برداشت و متقابلا غرید: بهتره اینو از تو بپرسیم هوانگ هیونمین.
هیونمین نیشخندی زد: میدونی که اگه بابا خبردار بشه بدبخت میشی نه؟صورت هیونجین توی ثانیهای تغییر حالت داد و با لبخند ملیحی مشت بعدیشو توی شکم هیونمین فرود اورد: پس تو راپورت دادن موفق باشی هیونگ.
ازشون کمی فاصله گرفتیم و من بالاخره تونستم کسایی که کنارمنو ببینم.فلیکس، که جیسونگ ترسیده و رنگ پریده رو توی بغلش گرفته بود و اروم موهاشو نوازش میکرد.سونگمین و جونگین، که داشتن وسایل پخش شدهی جیسونگو از روی زمین جمع میکردن و داخل کیفش میریختنشون.اولیویا و هانا که با چهره های عصبی و چشمای ریز شده به هیونمین و دوستاش خیره بودن.چانگبین که با تاسف به جیسونگ نگاه میکرد و هرازچندگاهی فحش زیرلبی به هیونمین میداد.و در اخر چان که جلوی همه وایساده بود تا کسی جرئت نکنه سمتمون بیاد.
هیونجین با خنده نگاهم کرد: امشب باید تو خیابون بخوابم هیونگ.فلیکس سرشو کج کرد: میتونی بیای خونهی ما.اولیویا با ابروی بالارفته بهش خیره شد: ممنون که منو به یه ورت میگیری اوپا.هیونجین بخاطر غرغرای اولیویا خندید و لبخندی به فلیکس زد: ممنونم.نفس عمیقی کشیدم: چرا به بابات نمیگی؟هیونجین لبخند تلخی زد: چون رنگ موهام مثل مامانمه و اخلاق و رفتارو حتی اسمم شبیه اونه بابام ازم بدش میاد چون وقتی بابام منو میبینه یاد مامان میوفته و یادش میاد اینکه ما به دنیا اومدیم باعث مرگش شد ولی یکیمونو به عنوان وارث لازم داره و لااقل هیونمین کامل به خودش رفته... نمیخواد منو ببینه و اگه هیونمین بره راپورتمو بهش بده راحت از خونه میندازتم بیرون... هرچیم درباره هیونمین بهش بگم میگه تو بهش حسودی میکنی و دروغ میگی.
بعد از راهی کردن هیونجین، بلند شدیم تا بریم.جیسونگم بالاخره به کمک فلیکس وایساد. فلیکس خواست باهاش تا بیرون مدرسه بره ولی جیسونگ اصرار کرد که میتونه راه بره.اما به محض اینکه اولین قدمو برداشت، با نالهای افتاد: فکر... فکر کنم پام در رفته...
سریع سمتش رفتم و دستشو گرفتم: بذار کمکت کنیم.چان به سرعت سمت دیگهش قرار گرفت و کمکش کردیم که از مدرسه بیرون بره و بقیهام پشت سر و کنارمون میومدن.وقتی از در مدرسه بیرون رفتیم به یکی از ماشینا اشاره کرد و گفت: اون ماشین رانندمه.. ممنونم ازتون بچه ها.
Hyunjin POV:
در خونه رو پشت سرم محکم کوبیدم و به سمت اتاقم رفتم.عصبی وسایلمو توی کیفم ریختم تا قبل از رسیدن هیونمین برم و دیگه قیافشو نبینم.از خونه بیرون زدم و برای آخرین بار نگاهی بهش انداختم، نمیخوام برگردم. نه تا وقتی که بابا چشماشو روی حقیقت باز نکرده.
حالا باید کجا برم؟ فلیکس گفت میتونم برم خونشون اما خیلی قشنگ به نظر نمیاد.خونهی مینهو؟ گزینه بهتریه.شمارهی مینهو رو گرفتم و با شنیدن صدای اپراتور که میگفت گوشی خاموشه زیر لب فحشی نثارش کردم.
دست به سینه تکیه دادم به دیوار: اصلا همینجا منجمد میشم بعدش میان جسدمو جمع میکنن اونوقت هم بابا پشیمون میشه هم هیونمین هم بقیه.بالاخره شمارهی فلیکسو گرفتم.با شنیدن صدای بم ولی کیوتش ناخوداگاه لبخندی زدم: بله هیونگی؟-لیکس، من دارم یخ میزنم. اولیویا مجوز میده بیام خونهتون؟صدای اولیویا بلند شد: یا اوپا! خودتم میدونی من شوخی کردم.فلیکس خندید: پس لوکیشنو برات میفرستم.-مرسی جوجه ها.صدای معترض هردوشون بلند شد که گوشیو قطع کردم.پیاده سمت خونهشون راه افتادم که وسط راه بارون گرفت. زیرلب فحشی دادم: موقع توزیع شانس من تو صف قیافه بودم. حیف.سعی میکنم سرعتمو بالا ببرم تا خیس تر نشم ولی همین الان موش آب کشیدهام.با عطسه به سمت در خونهشون میرم که نگهبان براندازم کرد: بفرمائید آقا؟پلکی میزنم: من دوست فلیکس شی و اولیویا شیام.نگهبان مردد نگاهم کرد: ببخشید، نمیتونم همینجوری راهتون بدم.فلیکس از جلوی در داخلی عمارت سرک کشید و داد زد: دونگیول شی، ایشون دوستم هیونجینه. اجازهی ورود داره.نگهبان سریع معذرت خواهی کرد و درو باز کرد.
فلیکس سمتم شیرجه زد و چترو بالای سرم گرفت: هیونگ خیس آب شدی.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Sorry, I Love You(Hyunlix/Minsung)
Hayran Kurguآپ: یه روز درمیون تعداد پارتا قرار نیست خیلی زیاد باشه -------------------------------------- با بغض گفت: یا! کی بهت اجازه داد بری؟ مگه نگفتم باید همیشه پیش خودم باشی؟ دستشو روی نوشته سنگ قبر کشید و درحالی که اشکاش صورتشو خیس میکردن گفت: پس منم میام...