⇚چـپـتـر دوم「اولیـن ملاقـات」
━━━━━━「🔍」━━━
از آخرین باری که ووشیان چیز جدیدی برای اضافه کردن به مجموعهی هنریاش-که متشکل از انسان های بیخبر قربانی شدهی آویزان شده بر روی دیوارهای زیرزمین خود بود-پیدا کردهبود، چند ماهی میگذشت و وقت آن رسیده بود که به دنبال اثر هنری جدیدی بگردد؛ شاید در حین کار، به هدف جدیدی برخورد میکرد.
بله! کار...او یک عکاس حرفه ای بود، پس هنوز هم کاری برای انجام دادن داشت.
چند روز قبل، وی ووشیان، از منیجر یک بازیگر جوان به نام لان وانگجی تماسی دریافت کرده بود. و قرار بود امروز از این بازیگر جوان عکسبرداری کند. ووشیان بسیار هیجان زده بود، او تحقیقات زیادی درباره لان وانگجی انجام داده بود، مرد جوان زیبایی نفس گیر داشت؛ او فقط یک انسان با چهره زیبا نبود، بلکه لان وانگجی یکی از معدود بازیگرانی بود که به رفاه و آسایش دیگر مردم اهمیت میداد. این بازیگر چندین سازمان خصوصی خیریه داشت که بیشتر افراد نیازمند و البته خوش شانس از این سازمانها سود میبردند و کمک میگرفتند.
لان وانگجی...مردی جوان با زیبایی نفسگیر و قلبی مهربان!
او دقیقا تایپ ویووشیان بود!
شاید اگر آن دو با هم به توافق نظر میرسیدند، ووشیان به او نزدیک میشد تا با هم قرار بگذارند. اگر لان وانگجی به اندازه کافی خوش شانس باشد، ووشیان ممکن است به رابطه داشتن با او فکر کند، بالاخره مدت ها بود که ووشیان یک رابطه واقعی نداشت...با این حال، اگر این اتفاق نمیافتاد هم مهم نبود، چون عکاس همچنان میخواست پرتره بازیگر بر روی دیوار زیرزمین او آویزان باشد. چه لان وانگجی با این تصمیم او موافقت کند یا نه، این یک بازی برد-برد برای ووشیان خواهد بود.
ووشیان در حالی که به افکار کثیف و جنایی خود میخندید، آخرین وسایل خود را برداشت و با هیجان از در بیرون رفت تا با مرد جوان خوشتیپی که جیبهایش را پر میکرد ملاقات کند.
لان وانگجی در حالی که وارد استودیو عکاسی میشد، با تصور اینکه که صاحب عکاسی و دیگر افراد داخل هستند، مستقیم به سمت منجیرش، ژو یانگ رفت. او تمام مدت تلاش خود را میکرد تا آن مرد با ظاهر عجیب را نادیده بگیرد، اما نمیتوانست از نگاه کردن به مردی که یک عینک تیره به چشم زده بود و لبخندی عجیب و غریب اما بیگناه و مظلومانه صورتش را پوشانده بود دست بکشد. مرد با آن یک جفت دندان بامزهاش، درست مثل خرگوش ها، واقعاً شایان ستایش بود. لان وانگجی از ژو یانگ جدا شد و به استقبال ووشیان رفت.
"تو باید وی ووشیان باشی!"
لان وانگجی لبخندی زد و دستش را برای دست دادن با مرد بزرگتر جلو برد، ووشیان نیز با خوشحالی دست مرد جوان را در دست گرفت و تکان داد.
"از ژو یانگ خیلی چیزها دربارهات شنیدم، کار کردن با تو باعث افتخار منه. امیدوارم کار با من برات رضایت بخش باشه و توجهات رو جلب کنه و ما بتونیم بیشتر همدیگرو ببینیم!"
لان وانگجی در درون خود به این حرف، امیدوار بود.
"واقعا؟!"
لان وانگجی سری تکان داد.
"این یعنی چیزهای زیادی از شما بر میاد آقای لان!؟"
ووشیان پوزخندی زد و با هیجان دست مرد جوانتر را فشرد.
"کار کردن با شما باعث افتخاره...قربان!"
وانگجی پوزخندی زد، وی ووشیان ناخواسته توجه او را در لحظه ورود به استودیو جلب کردهبود و حالا صدای مرد بزرگتر را میشنید. لان وانگجی نمیتوانست به این فکر نکند که اگر روزی فرشتهها روی زمین بیایند، دقیقا شبیه وی ووشیان به نظر میرسند. با این حال، حتی اگر او میخواست عکاس را به شیوهای صمیمیتر بشناسد، نمیتوانست احساسات شهوانیای را که در درونش درحال موج زدن بود، نادیده بگیرد، به همین دلیل، اکنون او مثل یک شیر گرسنه به ووشیان نگاه میکرد؛ شیر آماده برای شکار و بلعیدن طعمه خود! اما وانگجی خبر نداشت که ووشیان نیز از قبل، برای انجام همین کار برنامهریزی کرده بود...!
اگرچه گرفتن عکسها به آرامی پیش رفت، اما ووشیان نمیتوانست از خیره شدن و فکر کردن به لان وانگجی، زمانی که بازیگر ژست اغواگرانه میگرفت، خودداری کند. صادقانه، او فکر میکرد، لان وانگجی عمدا او را اذیت میکرد...اما چرا؟━━━━━━「🔍」━━━
ممنون از مترجم و ویراستار عزیز این فیک که این پارت رو آماده کرده، با ووت و کامنتهای زیباتون بهش انرژی بدین🥰❤💚
Translator & Editor: deni_z26

ВЫ ЧИТАЕТЕ
「𝐓𝐡𝐞 𝐏𝐡𝐨𝐭𝐨𝐠𝐫𝐚𝐠𝐡𝐞𝐫␋𝐌𝐨𝐝𝐞𝐫𝐧 𝐖𝐚𝐧𝐠𝐗𝐢𝐚𝐧」
Фанфикﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ عکاس › ⌑ کاپل ‹ وانگشیان␋لانوانگجیتاپ › ⌑ ژانر ‹ هیجانی، ترسناک، مدرن، تخیلی، انگست، هپیاندینگ › ⌑ روز آپ ‹ شنبهها › ⌑ نویسنده ‹ VanillaGalaxiez › ⌑ مترجم و ویراستار ‹ Deniz ›