⇚چـپـتـر پنجم「تغییر دهندهی بازی」
━━━━━━「🃏」━━━
قبل از اینکه ووشیان فرصتی برای واکنش داشته باشد، دستهای لان وانگجی، سر عکاس را سفت گرفت و محکم به شیشهی ماشین کوبید و باعث شد شیشه در برابر آن ضربهی پرقدرت، ترک بخورد.
لان وانگجی در حالی که وضعیت درمانده و ناراحت ووشیان را با چشمان خالی از احساس خود نگاه میکرد، انگشتان باریک خود را روی صورت غرق در خون ووشیان کشید. بازیگر با دیدن مرد بیهوشی که به راحتی در آغوشش خوابیده بود -گویی که او فقط به آنجا تعلق دارد- به سمت گوش ووشیان خم شد و با رضایت زمزمه کرد:
"من دارم بهت لطف میکنم...!"هوای سرد شب از شکافهای دیوارهای سرد و سخت عبور میکرد و جسم رنگ پریدهاش را میگزید، ووشیان نالهی دردناکی کرد. باد سرد درد سر ضربه خوردهاش را به سادگی ده برابر کرد. ووشیان چشمان نقرهای خود را آرام آرام باز کرد. چند بار پلک زد تا تصویر جلوی چشمانش واضح شود، اما درد سرش باعث شد بیشتر در تاریکی مطلق غرق شود.
بالاخره چشمانش را باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت، نمیتوانست از فکر کردن به اینکه چگونه سر از این مکان درآورده خودداری کند.وی ووشیان حتی با وجود اینکه میدانست همهی این کارها زیر سر لان وانگجی است، اما نمیتوانست بفهمد که چگونه یک فرد بیگناه مانند لان وانگجی میتواند او را ربوده باشد. او کسی است که باید آدمربایی را انجام دهد، نه لان وانگجی. او درذهنش، تمام وقایع را دوباره با خود مرور و تحلیل کرد.
به نظر میرسید، این بازیگر به اندازهی ووشیان به هم ریخته و پیچیده است. شاید حتی بیشتر از ووشیان!اتاقی که ووشیان در حال حاضر در آن زندانی شده بود، یک زیرزمین معمولی نبود. دیوارهای سفید آنجا -دقیقا مثل دیوارهای تیمارستان- طوری طراحی شده بودند که عایق صدا بودند و هیچ صدایی از آن مکان بیرون نمیرفت، همچنین زنجیرهای زیادی روی دیوارها آویزان شده بود.
ووشیان برگشت و نگاهی به دیواری که به آن بسته شده بود، انداخت؛ بدن مرد، توسط مجموعهای از زنجیرها، محکم به دیوار بسته شده بود و او را در جای خود نگه میداشت.
ووشیان با خود زمزمه کرد:
"لان وانگجی! "قصد داری باهام چه کار کنی؟"ووشیان کمی تکان خورد و سعی کرد خودش را آزاد کند. تا جایی تقلا کرد که مچ دستش پوشیده از کبودی های بنفش رنگ شد. خسته از تلاشهای بینتیجه، آرام گرفت و به این نتیجه رسید که هیچ کدام از کارهایش فايدهای ندارد؛ چون زنجیرها خیلی ضخیم و محکم هستند و نمیتوان بدون کلید قفلها را باز کرد یا زنجیرها را پاره کرد. ووشیان آهی کشید و سرش را به نشانه شکست پایین انداخت. او که در زمینهی شیوههای قتل بسیار حرفهای بود، میتوانست بگوید این اولین بار نیست که لان وانگجی اقدام به قتل میکند بلکه، این بازیگر احتمالا دهها نفر را در اینجا نگهداری کرده و سپس به قتل رسانده است.
![](https://img.wattpad.com/cover/316447277-288-k863902.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
「𝐓𝐡𝐞 𝐏𝐡𝐨𝐭𝐨𝐠𝐫𝐚𝐠𝐡𝐞𝐫␋𝐌𝐨𝐝𝐞𝐫𝐧 𝐖𝐚𝐧𝐠𝐗𝐢𝐚𝐧」
Fanficﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ عکاس › ⌑ کاپل ‹ وانگشیان␋لانوانگجیتاپ › ⌑ ژانر ‹ هیجانی، ترسناک، مدرن، تخیلی، انگست، هپیاندینگ › ⌑ روز آپ ‹ شنبهها › ⌑ نویسنده ‹ VanillaGalaxiez › ⌑ مترجم و ویراستار ‹ Deniz ›