⇚چـپـتـر سوم-بخش اول「اسـتاکر」
━━━━━━「🗝」━━━
وی ووشیان میدانست که خوش قیافه است، و لعنت! جذابیت او هات و کشنده بود. با این حال، لان وانگجی، چیزی جز یک اثر هنری نبود، مجسمهی شاهکاری که از چینی شکننده ساخته شده بود و آماده برای تسخیر در دستان گناهکار ووشیان بود.
ووشیان به این نتیجه رسید که لان وانگجی هرگز به مرد کوچکی مثل او رضایت نمیدهد. با این وجود، حتی اگر بازیگر نمیخواست به او متعهد شود، به این معنا نبود که لان وانگجی نمیخواهد با او بخوابد. چه کسی این را نمیخواست؟ بنابراین، وی ووشیان به جای تلاش برای ایجاد یک رابطه پایدار که محکوم به اتمام و شکست بود، تنها با داشتن یک شب هات در تختش با بازیگر، یا شاید حتی دو شب، راضی بود. و پس از آن، پرتره نفس گیر لان وانگجی درست وسط استودیوی ووشیان، درون کلکسیون هنریش، قرار میگرفت.
"فردا میبینمت آقای لان"
ووشیان لب پایینش را گاز گرفت، چشمهای طوسی رنگ و براق او به طرز اغواکنندهای مرد جوانتر را که به نظر میرسید کمترین آزاری به او نمیرساند، سوراخ کرد.
"اگه مجبور بشم تمام شب روی ادیت عکسهات کار میکنم."
"لطفا..."
لان وانگجی گلویش را صاف کرد و به ووشیان همان نگاه اغواکنندهای را که مرد بزرگتر به او نشان داد، کرد.
"لان جان صدام کن! و من باید تورو چی صدا کنم؟"
لان وانگجی با ابروهای بالا رفته، صبورانه منتظر پاسخ ماند. او با کنار گذاشتن احساس شهوت خود، به دلایلی نامعلوم، نمیتوانست انکار کند که از بودن در کنار عکاس احساس راحتی میکند. شاید او را ساده لوح خطاب میکردند، چون او به تازگی با آن مرد آشنا شده بود، اما نمیتوانست جلوی این احساس را بگیرد، بازیگر میدانست که این احساسی است که به این زودی ها از بین نمیرود.
ووشیان با صدایی کودکانه گفت:
"وی یینگ!"
لان وانگجی اسم عکاس را زیر لب زمزمه کرد. او عاشق صدای جذاب مرد بزرگتر، هنگام گفتن نامش شد. صدای موزیکال و دلنشینی که بازیگر هرگز از آن سیر نمیشد. لان وانگجی بیشتر از این نیاز به شنیدن آن صدا داشت.
اگرچه آنها فقط برای یک روز کوتاه یکدیگر را میشناختند، اما هر دو مرد يکديگر را میخواستند و هوس بودن با همدیگر را داشتند، و این از طرز نگاه های آن دو به یکدیگر واضح بود، هر دو چشمانشان با گرسنگی روی بدن دیگری میچرخید و بی صبرانه منتظر این بودند تا طعم دیگری را بچشند...یکی امیدوار به یک رابطه طولانی مدت، و متاسفانه، دیگری ایدهی کار شوم و کثیفی را در سر داشت.
آنها در سکوت ایستاده بودند و در جای خود همانند یخ زدهها مانده بودند و با نگاه با یکدیگر صحبت میکردند تا اینکه، ژو یانگ وارد شد تا لان وانگجی را از قرار ملاقات بعد از ظهر خود مطلع کند، و آن زمان بود که آن دو، راه خود را از هم جدا کردند و با یکدیگر خداحافظی کردند.
ووشیان، همانطور که به بازیگر قول داده بود، تمام شب را بیدار ماند و فوتوشات های لان وانگجی را آماده کرد. او امیدوار بود که بازیگر از زحماتش قدردانی کند، زیرا او تلاش زیادی کرده بود تا مطمئن شود که عکسها بینقص باشند، درست به اندازه خود لان وانگجی!
ووشیان در حال رفتن به سمت استودیو بود تا خود به شخصه و از نزدیک، مردی که توجه او را به عنوان قربانی احتمالی بعدیاش، به خود جلب کرده بود، ببیند.
نگاه وی ووکسیان به سمت درب ورودی استودیو، جایی که از او خواسته شده بود تا منتظر بماند، منحرف شد؛ بالاخره مرد جوان وارد شد. دیدن لبخند معصومانهای که روی صورت لان وانگجی نقش بسته بود، ووشیان را وادار کرد که با اشتیاق بیشتری به زیبایی مجسمه بینظیرش نگاه کند.
"وی یینگ، بابت تاخیرم منو ببخش."
لان وانگجی جلوی مرد بزرگتر ایستاد و دستش را برای دست دادن با مرد، جلو برد. مرد بزرگتر به او چشمکی زد و گونههای بازیگر جوان، ناخودآگاه سرخ شد.
"حالا ببینیم اینجا چیا داری؟"
ووشیان آرام سری تکان داد و لان وانگجی را به سمت میز و صفحه نمایش مرکزی که در آن فوتوشاتها را به نمایش گذاشته بود هدایت کرد، تمام پرتره هایی که روز قبل از بازیگر جوان گرفته شده بود، روی صفحه بود.━━━━━━「🗝」━━━
ممنون از مترجم و ویراستار عزیز این فیک که این پارت رو آماده کرده، با ووت و کامنتهای زیباتون بهش انرژی بدین🥰❤💚
Translator & Editor: deni_z26
![](https://img.wattpad.com/cover/316447277-288-k863902.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
「𝐓𝐡𝐞 𝐏𝐡𝐨𝐭𝐨𝐠𝐫𝐚𝐠𝐡𝐞𝐫␋𝐌𝐨𝐝𝐞𝐫𝐧 𝐖𝐚𝐧𝐠𝐗𝐢𝐚𝐧」
Fiksi Penggemarﻬღ ترجمه فارسی فیک ‹ عکاس › ⌑ کاپل ‹ وانگشیان␋لانوانگجیتاپ › ⌑ ژانر ‹ هیجانی، ترسناک، مدرن، تخیلی، انگست، هپیاندینگ › ⌑ روز آپ ‹ شنبهها › ⌑ نویسنده ‹ VanillaGalaxiez › ⌑ مترجم و ویراستار ‹ Deniz ›