part 2

121 43 5
                                    

هاییییی خب من اول از همه یه چیزی میخوام بگم اونم اینه که ممکنه یکم اولای این پارت همچی براتون خسته کننده باشه چون لوکیشن‌ها ی داستان تغییر نمیکنم اما
آخرش فکر کنم بهتر از اولش باشه . و اینکه لوکیشن داستان تو پارت سه عوض میشن که پارت ۳ امروز ظهر یا شب براتون می زارم و آخرین چیز اینه که مجبور شدم آپلود هارو براتون نزدیک تر کنم تا هم رید هاش بیشتر بشه هم شما خسته نشید
........‌.........................................‌..........................‌.‌
شنیدن این کلمه بقدری شگفت آمیز بود که انگار بهم شوک الکتریکی وارد کردن .برگشتم تا چریونگ رو ببینم اما اون بهتر از من نبود بجوری بود که انگار بهش گفتن :تو قراره به بدترین شکل ممکن بمیری البته که حرف لالیسا با این برابری میکرد
خودم رو جمع کردم و گفتم : این یه درخواست بود نه؟
خب متاسفانه من درخواستت رو رد میکنم
و بعدش لالیسا جوری زد زیره خنده انگار داره برنامه ی کمدی میبینه و من بی تفاوت به قه قه های آزاردهندش گوش میدادم با خنده ای که معلوم بود قطع نمیشه گفت :ت تو خودتو چی فرض کردی کوچولو و باز خنده ی شدید تری کرد به این فکر افتادم حالا که انقدر می‌خنده بهتره بزنیم به چاک اما پاهام یاری نمی‌کرد انگار که باهام متصل شده بود زمین .
پس همونجا موندم حدود یک دقیقه بی تفاوت به لالیسا زل زدم تا اینکه خودشم خسته شد و به صورت من نگاه کرد و شروع کرد حرف زدن "گفت تو دختر خوشگلی هستی حیفه به این زودی بمیری .دلم برات میسوزه .
تو اصلا به حرفای من توجه نکردی بهت گفتم موقت میخوام فقط نیازه خواهرت به مدت ۱هفته دست من باشه و بعد تو و خواهرت برای همیشه بدون وی ار زندگی میکنید"
دلیلش رو نمی‌دونم اما هر حرفی که این دختر میزد وسوسه کننده
با صدایی آروم که به زور شنیده میشد گفتم چرا اون چرا من نه؟
لالیسا گفت :هوم
می‌دونی شاید دلیل خاصی داره که تو نباید بدونی به هر حال برای تو که فرقی ندارن تو که فردا قرار نیست بمیری قراره؟ پس وقت برات زیاده تا بفهمی چرا
و پشت سرش گفت: من کار های مهم تری دارم یا قبول میکنید یا فردا میکشمتون و در این باره هیچ شوخی نمیکنم با کلمه ی میکشمتون بدنم به لرزه افتاد
توی این لحظه نظر چریونگ زره ای برام مهم نبود پس سرمو پایین آوردم تا اون لبخند نفرت انگیز لالیسا رو بخاطر پیروزیش نبینم و گفتم
قبوله
زیرچشمی چریونگ رو دیدم انگار دنیا زیر سرش خراب شده بود . فقط بهم نگاه میکرد و می‌گفت :چرا؟؟
و من همه ی چرا هاشو بی جواب گذاشتم تا اینکه چریونگ سرمو گرفت بالا و جیغ زد چرا؟ و من با اشکی که می‌ریخت پایین هیچی نمیگفتم
تا اینکه لیسا گفت :خب آبغوره بسه
و بعد رو کرد به چری و گفت: تو هم سخت نگیر کلا یک هفته پیش منی .
چریونگ برای آخرین بار به من نگاه کرد . از اون نگاه هایی که نفرت ازشون پره ‌
و بعد رفت توی ماشین مجازیه لالیسا
و دیگه به من نگاه نکرد
لالیسا برگشت سمت من و بهم گفت :کوچولو نترس کمی عجیب و ترسناکه ولی عادت می‌کنی
و بعد وی ارمو در اورد
بعد ۲۴سال.
هیچوقت تصور آنچنانی از دنیای واقعی نداشتم اما فکر نمی‌کردم انقدر وحشتناک باشه کلی بدن رو زمین بود و کلی مایع قرمز رنگ
پس خونی که میگن‌ اینه‌.جلوی خودم رو گرفتم تا جیغ نزنم قبل از اینکه بفهمم لیسا داشت می‌رفت و بهم گفت:چریونگ رو همینجا بهت میدم و بعد ناپدید شد .
و من هم مثل اون با کوله پشتی خودمو چریونگ ناپدید شدم....‌
۶ روز بعد...‌‌
تو کل این شش روز بقدری نگران بودم که شبها نمی‌تونستم حتی به مدت ده دقیقه بخوابم
راستش دلم برای وی آرم تنگ شده
اینجا مثل یک سردخونه است
پر از جسد.
هنوز هم از ترس ق.م ها بیرون نرفتم البته بهتر که نرفتم
ق.م ها همیشه پولدارن
و لباس های قشنگ دارن
ولی من به مدت ۱ ماهه که این لباسو عوض نکردم
دلم بدجور یه حمام آب داغ میخواد
قبل اینکه یادآوری بدبختیام منو تو خودش غرق کنه چشمامو بستم
۸ ساعت بعد
چشمامو باز کردم نمی‌دونم از کی پلک زدن انقدر دردناک شده بود به هر حال اهمیت نداشت فعلا تنها چیزی که اهمیت داشت چریونگ بود پس قبل از هرکاری وسایلمو جمع کردم کمی غذا خوردم و رفتم
بین راه سیع کردم به هیچکس نگاه نکنم
امروز برخلاف یک هفته پیش خیلی خلوت بود
امیدوارم به چریونگ غذا هم داده باشم اما اونا ق.م ئن
ممکن نیست .
بعد از فکر کردن درباره ی موضوعات مختلف
فهمیدم خیلی وقته به مکان رسیدم
پس نشستم رو زمین و گذاشتم لباسام خاکی بشن
حدود ۴۰ دقیقه منتظر موندم تا بلاخره یکی اومد
لالیسا بود.
اول بعد از مدت ها لبخند زدم اما یک مشکلی بود
چریونگ همراهش نبود
قبل از اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم
یقیه ی لالیسا رو گرفتم و گفتم: عوضی خواهرم کجاست
لالیسا با اون نیشخند احمقانش گفت :آروم باش کوچولو یه خیرابی دارم برات
من حوصله ی مقدمه ندارم پس یقشو محکم‌تر
گرفتم و گفتم :بنال زودتر
و لالیسا گفت : نه تا وقتی که ولم نکنی
تسلیم شدم و یقه ی لعنتیشو ول کردم
گفت آفرین دختر خوب حالا حواست من باشه
دو تا خبر دارم
اولیش اینه که جای خواهرت امنه
و دومی اینه که:...
قبل اینکه حرف بزنه گفتم :انقدر دروغ نگو عوضی اگر جاش امن بود که پیش شما نبود
لالیسا که انگار حرفم براش مهم نبود ادامه داد
و اون یکی خبر اینه که : خواهرت به انتخاب خودش یه ق.م شد اون معتقده اگر با تو همراه میشد ممکن بود بمیره پس منم بهش پیشنهاد دادم به جمع ما بپیونده و اون هم استقبال خوبی ازش کرد
باورم نمیشد
زل زده بودم به صورت زیبای لالیسا
چطور ممکن بود
درسته که چریونگ همیشه باور داشت ق.م شدن بهترین راهه اون همیشه درباره ی ق.م شدن با من صحبت میکرد
اما هیچوقت فکر نمی‌کردم اینطوری منو فریب بده
من تمام زندگیم میخواستم از اون محافظت کنم و این بود جوابم .
لالیسا گفت: خواهرت یه آدرس هم بهت داده و گفته فقط خودت بازش کن
و بعد قبل از اینکه بفهمم لالیسا رفت و من با خیانتی که دیدم
تنها موندم ‌.
من دیگه هیچی واسه از دست دادن ندارم .
به معنای واقعی کلمه هیچی .
چریونگ همیشه به من می‌گفت : ما همیشه با همین حتی اگر بمیریم
تو مواظب منی و من هم مواظب تو
اره به مرور زمان مشخص شد کی مواظب کیه
اما
درسته چریونگ دیگه نیست اما من به اون مدیونم
اون نمیدونه من همیشه چقدر دوست داشتم طعم انتقام رو بچشم
............................................................................
ووت فراموش نشه لطفا♥️

virtual worldWhere stories live. Discover now