Chapter 2

46 0 0
                                    

𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒-𝟏

نور آفتاب از پرده های مخمل آبی اتاقش
عبور کرد،و به چشم های عسلیش رسید.
کلارا چشم هاش رو دور تا دور اتاق رو با چشم هاش چرخید و به مادرش رسید.
ایمی ویتون،با باز شدن چشم دخترش نفس راحتی کشید.از روی صندلی چوبی سالخورده اما مرغوب کنار پنجره بلند شد. دامن لباس بنفش و پفی ش رو جمع کرد و روی تخت کنار دخترش نشست.
دست های کشیده و سفید کلارا رو توی دست هاش گرفت
-کلارا،نباید خودت رو اذیت کنی.لئوکیک همیشه میخواست تنها پسرش مثل خودش جادو رو ادامه بده.
،
تام ریدل پشت در پنهان شده بود،کلارا نالید:چون تنها پسرش،تنها برادر من،وارنا از دست رفته قراره من جاش بشم یه ادم وحشتناک که حالم ازش به هم میخوره ؟
،
تام ریدل ابرویی بالا انداخت و به راهرو ی فرش شده با فرش های مرغوب ابریشمی سفید خالی نگاه کرد.

ایمی ویتون،موهای فر سیاهش رو پشت گوش داد و به دخترش گفت:«تو نمی تونی با پدرت اینطوری حرف بزنی.»
و با عصبانیت از در بالکن به باغ رفت.

کلارا روی تخت نشست،نور افتاب موهاش رو طلایی کرده بود.اشک های پی در پی اش رو پاک کرد و زمزمه کرد :«من نمیخواستم جادوگر باشم.من فقط میخواستم با یه قایق چوبی هر روز برم توی دریاچه و با نیلوفرها حرف بزنم.»
نور به وسط اتاق رسیده بود .
.
متیو ریدل کنار لئوکیک نشسته بود .توی باغ سرسبزی که یه میز بزرگ دایره ای کنار یه رودخونه ی کوچیک اونجا بود .

—متئو ریدل!پسر مروپ گانت.مادرت از قدرت مند ترین های هم دوره ی خودش بود .
متیو سری تکون داد و گفت:«برادرم تام،از اون...»

دور تر از اونها،کلارا گریه هاش بند نمی اومد.روی تخت خم شده بود و شونه هاش می لرزید.
تام ریدل از سر جاش قدمی برداشت،روبروی تخت کلارا ایستاد و کلارا سیخ سر جاش نشست.تام ریدل بی توجه به اشک های پی در پی دختر،با تن
صدای اروم گفت :«دعوتم رو به قایق سواری قبول کن .»


شکوفه های بنفش،روی سبزه ها،کم کم برف ها رو کنار می زدند.کلارا مشغول پرسه زدن توی باغ بود و بی هدف،این طرف و اون طرف می رفت.

لئوکیک؛از پشت  بزرگ‌ترین پنجره، به تنها دخترش خیره شده بود.
تام ریدل پشت سرش ایستاد و صداش زد:
- آقای ویتون؟
.
کشیش کلیسا برای دومین روز متوالی شاهد صلیب های برعکس و وجود دوباره ی شیطان بود و سنجاب ها همچنان از قصر ویتون ها، فراری.
درب کلیسا به شدت بسته شد و متیو ریدل وارد شد،صلیب ها به برعکس ترین حالت رسیده بودن.
کشیش زیر لب گفت: یا مریم مقدس!
.
-تو تنها کسی هستی که من قراره بهش جادوی سیاه رو اموزش بدم،ریدل.مسیر تاریکیه.بسیار تاریک.اما در چشم های تو چیزی می بینم که هرگز در کس دیگری ندیدم.
و لئوکیک، تام ریدل رو تنها گذاشت.

کلارا اما،گوشه ی جنگل پوشیده شده از برف،پشیمون از اینکه درخواست قایق سواری تام ریدل رو رد کرده،با تنه ی درخت صنوبر، حرف می زد.

pluie légèreDonde viven las historias. Descúbrelo ahora