* کیم تهیونگ عزیزم سومین نامه ام رو وقتی نوشتم که تورو توی کتاب خونه دیدم
نمیدونم وقتی که این نامه رو میخونی امروز رو یادت بیاد یا نه اما من تا آخر عمرم امروز رو توی قلبم که نیمش از تو پر شده نگه میدارم
امروز خیلی خوشحال شدم که چند کلمه ای باهام حرف زدی اما نمیتونستم توی اون مکان بمونم چون با عطر خوشبوی تو پر شده بود و باعث میشد معذب بشمکیم تهیونگ عزیزم عینکی که امروز برای اولین بار روی صورتت دیدم به زیبایی های بی پایان تو اضافه کرده و باعث شد بیشتر از اونچه که دوستت دارم، دوستت داشته باشم
شبیه نویسنده های کتاب های مورد علاقم شده بودیامیدوارم روزی فرا برسه که هردو توی کلیسا کنار هم نشسته ایم و لبخند دلنشینی به لب داریم
وقتی قلب هامون به هم پیوند میخوره و عهد میبندیم که تا آخر عمر باهم باشیم، اون روز روزیه که با افتخار سرم رو بالا میگیرم و میگم"اسم من کیم جونگ کوکه"
تهیونگ عزیزم وقتی که این نامه رو میخونی حتی اگه رفته بودم، قول بده که پیدام بکنی و احساستو رو رودر رو بهم بگی
حتی اگه فصل پاییز دوباره اومد اما من نبودم، برام نامه بنویس و پست کن
هرجای دنیا که باشم اون نامه رو میخونم و برگه رو روی قلبم نگه میدارم و مثل همیشه کلمه ی "دوستت دارم" رو زمزمه میکنم
کیم تهیونگ عزیزم اگه باد های پاییز من رو از این شهر برد، قول بده که فراموشم نمیکنی و دنبالم میگردیمن تا آخر عمر تو رو دوست خواهم داشت و حتی اگه از هم جدا بودیم تورو از یاد نخواهم برد
دوست دار تو جئون جونگ کوک*نامه ی سوم روهم کنار دونامه ی قبل گذاشت
کتابی که از کتابخونه امانت گرفته بود رو باز کرد و با عطری که توی اتاق پخش شد لبخند محوی زد
تهیونگ انقدر اونجا میرفت که کتاب ها بوی عطر تهیونگ رو میداد و جونگ کوک هروقت که کتاب میگرفت عطر تهیونگ رو به خوبی بو میکرد و بعد شروع به خوندن کتاب میکردتوی اون خونه ی خالی و کوچیک از خوندن کتابش لذت میبرد و هرلحظه بیشتر احساس خوشبختی میکرد
اما بهتر نبود که این خوشبختی با بودن تهیونگ بیشتر احساس میشد؟
تهیونگی که کنارش میشینه و در خوندن کتاب همراهیش میکنه
بوسه ای روی پیشونیش میزنه و میگه"دوستت دارم"
بخاطر جونگ کوک به قهوه علاقه مند میشه و هرروز که به خونه برمیگرده دوتا قهوه به دست داره
بوی عطرش کل اون خونه ی کوچیک رو فرا میگیره و باعث احساس عشق توی خونه میشهاما حالا تهیونگ نیست
جونگ کوک باید منتظر اون روز بمونه و تا اون موقع فقط در خیالش توی اتاق کوچیک مهمان با تهیونگ میرقصه و هرلحظه بیشتر بهش ابراز علاقه میکنهآیا روزی میاد که تهیونگ پاش رو توی اون خونه بزاره و بگه که تا ابد اینجا میمونه؟
بگه که هیچوقت جونگ کوک رو رها نمیکنه؟
آیا اون روز میرسه؟
هرچقدر که لازم باشه،هرچقدر طولانی و دور، اما جونگ کوک منتظر اون روز میمونه
حتی وقتی که عصا به دست داره و نمیتونه خوب روی پاهاش بایسته هم چشم به راه اون پسر میمونه
عشق جونگ کوک تموم نشدنیه
طولانی تر از موندگاری ماه و خورشید
طولانی تر از فصل ها
طولانی تر از سال ها
طولانی تر از هرچیزی توی دنیا
جونگ کوک اون پسر رو دوست داره و حتی اگه به دستش نیاره هم اون رو دوست خواهد داشت