leaving

18 7 0
                                    


*کیم تهیونگ عزیزم، دو هفته ای میشه که هیچ نامه ای برات ننوشتم اما بالاخره یکم بهتر شدم و تونستم قلمم رو به دست بگیرم
راستش موهام کمی سفید شدن و لب هام کمی کبود اما امیدوارم برای تو زیبا به نظر بیام

تهیونگ عزیزم در طی این دو هفته حتی یکبار هم کتاب خونه نیومدم که تو من رو نبینی که این شکلی شدم اما امروز قراره به کتاب خونه بیام
دلم برای لبخند هات،عینک، چشم هات و لباس های زیبا و خوش بوی تو تنگ شده
بیشتر از این نمیتونم توی خونه بمونم و تمام وقتم رو صرف فکر کردن به تو بکنم
باید از نزدیک ببینمت
میدونم با دیدنم متعجب میشی اما الان فقط رفع دلتنگیم مهمه
درضمن نمی‌خوام قبل از مرگم حسرت دیدن دوبارت به دلم بمونه
کیم تهیونگ عزیزم برای هزارمین بار میگم که تا ابد دوستت دارم و امیدوارم توهم همینطور باشی
اگه دوستم داشته باشی،چهره ی خسته و موهای سفیدم تاثیری توی احساست نداره
باز هم بهم لبخند میزنی؟
باز هم برام نوشیدنی میخری؟
باز هم حاضری من رو ببینی؟
حاضری باهام حرف بزنی؟
حاضری حتی با چهره ی زشتی که دارم  رو به رو بشی و بگی من زیبام؟

کیم تهیونگ عزیزم، انگشت هام ضعیف شدن و بیشتر از این نمیتونم برات بنویسم
خیلی دوست دارم به اندازه ی روز های فصل پاییز درباره ات بنویسم اما انقدر انگشت هام درد میکنه که انگار اندازه ی کل سال برات نوشتم

امروز در کتابخونه هم رو ملاقات میکنیم
دوست دار تو جئون جونگ کوک*

لباس هاش رو عوض کرد و به سمت کتابخونه راه افتاد
دیگه نمیتونست تا اونجا قدم بزنه و از پاییز لذت ببره

دردی که توی پاهاش بود این اجازه رو نمی‌داد
پس سوار اتوبوس شد و با ناراحتی به بیرون خیره شد
هنوز زمان زیادی از پاییز نگذشته اما جونگ کوک برای از دست دادن هوای بیرون ناراحته
یعنی بعدا اصلا میتونه روی پاهاش بایسته؟

به کتابخونه که رسید تهیونگ رو درحال خوندن کتابش دید
خواست سریع دور بشه و از دور نگاهش کنه اما تهیونگ اون رو دیده بود
- جئون جونگ کوک تویی؟خیلی وقته ندیدمت!

جونگ کوک لبخندی زد و سمتش رفت
تهیونگ با کنجکاوی پرسید: چرا کلاه سر کردی و ماسک زدی؟
-......چیز خاصی نیست
- پس ممکنه که درشون بیاری؟ چهره ی تو زیباست و موهات خوش حالته! دوست دارم بعد از این همه وقت ببینمت!
- ......اما فکر نمی‌کنم از دیدنم خوشحال بشی
- برای چی؟اتفاقی افتاده؟

جونگ کوک بدون حتی یک کلمه ماسک و کلاهش رو در آورد
با دیدن چهره ی خسته و ریشه ی موهای سفیدش لبخندش محو شد و تبدیل به اخم کوچیکی شد
- چه بلایی سرت اومده جئون جونگ کوک؟
- چیز خاصی نیست
- اما حتما چیز خاصیه که انقدر تغییر توی چهر ات ایجاد کرده
- زشت شدم؟
-  نه! منظورم این نبود! اما خیلی تغییر کردی
- مریضی دو هفته پیشم رو یادت میاد؟
- اوه آره
- اون یه سرماخوردگی ساده نبود! یه ویروس نامشخصه که هرروز ضعیف تر و زشت ترم میکنه!
- من‌....من واقعا متاستفم! اما تو زشت نشدی جئون! تو همیشه زیبایی! چهره ات حتی این شکلی هم زیباست!

جونگ کوک لبخند غمگینی بهش زد و گفت: ممنونم که واقعیت رو جلوی چشمام نمیاری کیم تهیونگ

تهیونگ دستش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت و گفت: نه تو واقعا زیبایی! سعی نمی‌کنم بهت امید بدم!تو واقعا زیبایی جئون! خودت رو نباز! حالت خوب میشه!

جونگ کوک چیزی نگفت
شاید تهیونگ راست می‌گفت
شایدم دروغ میگفت

به سختی از روی صندلی بلند شد و گفت: نظرت به یه نوشیدنی گرم چیه؟
تهیونگ هم بلند شد و گفت: موافقم

هردو به سمت پله ها رفتن
جونگ کوک به سختی پای راستش رو بلند کرد و با کمک میله روی پله گذاشت
تهیونگ که دید براش سخته، بدون هیچ تردیدی جلوش نشست و گفت: میبرمت تا بالا

جونگ کوک که دید تهیونگ میخواد کولش کنه سریع اعتراض کرد:اوه نه! کمرت درد میگیره نمیشه!
- جئون بهت نمیخوره سنگین باشی! لطفا بزار کمکت کنم
- اما...
- لطفا جئون جونگ کوک

جونگ کوک با تردید دوتا دستهاش رو روی شونه های تهیونگ‌گذاشت و تهیونگ هم با دست هاش زیر زانو های جونگ کوک رو گرفت و بلندش کرد

- برای امروز ممنونم کیم تهیونگ! خیلی کمکم کردی!
- خوشحال شدم جئون! متاستفم که توی این وضعی اما نگران نباش! به زودی خوب میشی!
جونگ کوک لبخندی زد و هردو به مسیر خودشون رفتن

autumn Where stories live. Discover now