part5
(_نامجون)(×جیهوپ)(+جونگ کوک)(÷جیمین)(*یونگی)(=تهیونگ)(~جین)...پایان فلش بک...
اون شب تهیونگ تمام زندگے نامه ے یونگے رو براش پیدا کرده بود فهمیده بود که رغیب هاے پدرش ،مادرش رو به قتل رسوندن و بعد مرگه مادرش پدرش افسرده شده و بعد مدتے به کل ورشکست شدن اخرشم پدره یونگے یڪ قمار باز شده همیشه برنده تمام بازے ها بوده اما یڪ بار ...یکی اونُ تویه مسابقه ے شکست میده پدره یونگے از دوسته قدیمیش اقاے جانگ سوبین پدر همکلاسے یونگے .یعنے جانگ هوسوڪ کسے که ادعا میکرد یونگے رو دوست داره پولے ازش به عنوان قرض گرفت بعد مدتے پدر جیهوپ که دید دوستش نمیتونه پولش رو برگردونه یونگے رو در اعضاے پولش خواست پدره یونگے بدون هیچ مخالفتے قبول کرداون موقع خون خونم رو میخورد اینقدر اون روز عصبے بودم که تمام وسیله هاے اتاقم رو شکوندم پدره جیهوپ و خودش همیشه در حال ازار و کتڪ زدنه یونگے بودن از پدره یونگے هیچ خبرے نبود تا وقتے که جسدش رو داخل رودخانه پیدا کردن خودشکے یا قتل معلوم نبود!!! یونگے با جین فرارکردن ولے جیهوپ هنوزم همه جا دنبالشه ولے من دیگه نمیزارم یونگی رو ازم دور کنن به مدت چند سال جدایی ازش بسمه
=:واقعا چطور طاقت اوردی؟
با تعجب نگاش کردم
÷:چی؟
=:دیروز موقعے که جیسونگ یونگے رو زد
اخمے کردم
÷:نکنه فکر کردے مدیر از ناکجا آباد پیداش شده
=:صبر کن تو خبرش کردے اخه چطورے تو پیشم بودی!!!!
جیمین:کارے نداره به یکے از افرادم گفتم که خبرش کنه حالا چجوریش رو دیگه بماند چون حوصله ندارم صحبت کنم
و دوباره سرم رو رویے میز گذاشتم
=:جیهوپ دوباره پیداش کرده
سرم رو محکم بالا اوردم و با خشم داد زدم
÷:چیییییی؟؟!!!...یونگی...
~:حالا چیکار کنیم؟؟؟*:بسه این همه فرار از دستش بیا باهاش روبه رو بشیم
با بهت بهم نگاه کرد دوباره ویبره ے گوشیم رو حس کردم کیم تهیونگ داشت زنگ میزد!!!!!!...یڪ ساعت بعد...
یونگے و جین:چیییییی؟؟؟
=:یواش تر کر شدم
*:منظورت چیه که جیمین میخواهد کمکمون کنه
اهے کشید
=:ببین هیونگ ما از کل زندگیت باخبر داریم حالا چطور و چراش بماند بعدا خودت میفهمے جیمین میخواهد تمام بدهے هاے پدرت رو بده ولے در عوضش...
*:چے میخواهد ؟؟...
=:میخواهد تو نقش دوست پسرش رو با مدت چهار سال بازے کنی.!!
جین و یونگی:چییییییییی؟؟؟!!!!!
=:همین که شنیدید
*:هه اون وقت کے گفته من قبول میکنم!!!
=:اینش برام مهم نیست میله خودته فقط باید بدونے جیمین ازت در برابر جیهوپ محافظت میکنه و یا حتے از جیسونگ از همه
به جین نگاه کردم
*:بهم محلت فکر کردن میدی؟
=:ارهشمارم رو دارے بهم زنگ بزن
سرمو به نشونه ے باشه تکون دادم ؛ تهیونگ از پیشمون رفت
~:حالا میخواهے چیکار کنی؟؟
سرمو میونه دستام گرفتم
*:نمیدونم
....تهیونگ....
داشتم سمت ماشینم میرفتم که صداے یڪ نفر رو شنیدم
+:اوهے جغله.
برگشتم سمته صدا
=:با منی؟؟
+:مگه بجز تو اینجا کسے میبینی
به اطراف نگاه کردم کسے نبود
=:چیکار داری؟
+:چیه اون پسره میشے ؟؟
=:کدوم پسره؟؟
+:همونے که باهاش داشتے حرف میزدے ؟؟
دو هزاریم افتاد فکر کنم یکے از افراده جیهوپ باشه
=:همکلاسیمه همین
+:هه دروغ نگو جغله اون از تو بزرگ تره
=:من چرا باید دروغ بگم اونم به تو؟؟خواست جواب بده کهگوشیش زنگ خورد چشمکے بهمزد و یکمے از فاصله گرفت و به تلفنش جواب داد
+:بله؟!
+:اره پیداش کردم
+:چیییی؟؟
+:چرا اون وقت؟
+:اوف باشه میام
خندید و تلفن رو قطع کرد و سمتم اومد کارتے از جیبش در اورد و سمتم گرفت
YOU ARE READING
Suger cat and daddy park
FanfictionAuthor: Lorena / Aphrodite کاپل : minyoon خلاصه: تا خواستم اولین لقمه امو بخورم صدای افتادن سینی و یک فرد را شنیدم .صاحب صدا کسی نبود جز جیسونگ. جیسونگ:به به تازه وارد .به دانشگاه ما خوش اومدی . حوصله نداشتم سرمو بچرخونم وببینم داره با کی حرف میزنه...