Part 5

27 6 0
                                    

خیلی خسته شدم کلی تست زدم و با اعداد و ارقام سر و کله زدم
_هانی من میخوام برم یکم بخوابم
هان: وایستا منم بیام خیلی خستم
_باشه بیا بریم
یه اتاقک کوچیک کنار سالن بود میتونستیم اونجا یکم استراحت کنیم،رفتیم داخل و درازکشیدیم
همین که چشمامو روی هم گذاشتم خوابم برد
نمیدونم چند دقیقه گذشت با درد شکمم از جا بلند شدم نا خودآگاه یه اسمو به زبون اوردم
نمیدونم چرا ولی همون لحظه برگشتم به در ورودی نگاه کردم
خودشه ، اسمی که همین الان گفتم ، چانگبین داشت از جلوی در اتاقک رد میشد
با خودم میگم این چه حسیه چرا وقتی میبینمش یه دردیو احساس میکنم ،چرا اسمشو به زبون اوردم ، از کجا میدونستم که اون اومده؟چطوری حسش کردم؟خیلی برام عجیبه
سریع هان رو بیدار کردمو براش ماجرارو تعریف کردم
هان : چی داری میگی؟! جدی؟!پشمااام!
_به نظرت چشم شده؟
هان : چمیدونم ؟ لابد عاشقی
بعد جملش ریز خندید ، هان شوخی میکرد ولی من جدی بهش فکر کردم
_ اگه این عشقه ، چرا انقدر دردناکه ؟
هانی یه اه نسبتا بلندی کشید و برگشت سمتم
هان : هی لیکسی، لیکسی، خیلی بهش فکر نکن شاید داشتی کابوس میدیدی یادت نمیاد ها؟
_ نمیدونم ممکنه
انگار ته دلم هیچ احتمالیو قبول نمیکرد سریع نیم خیز شدم که بلند شم
هان : چی شد؟ کجا؟
_میخوام باهاش حرف بزنم
هان : میخوای چی بگی؟
به هانی توجه نکردم و راهمو کشیدم رفتم
_چانگبین، میشه حرف بزنیم؟
چانگبین ازین که یهو جلوش ظاهر شده بودم شکه شده بود با اینحال سرشو بع معنای البته تکون دادو دنبالم اومد.
چانگبین : چی شده فلیکس ؟
سریع و بدون وقفه رفتم سر اصل مطلب
_ میشه دیگه نیای اینجا؟ یا میای یه جوری بهم خبر بده که من نباشم یا ازینجا برم
میتونستم شوکو تو تمام اجزای صورتش ببینم.
چانگبین : فلیکس...

Dostali jste se na konec publikovaných kapitol.

⏰ Poslední aktualizace: Aug 31, 2022 ⏰

Přidej si tento příběh do své knihovny, abys byl/a informován/a o nových kapitolách!

Give up love Kde žijí příběhy. Začni objevovat