Him & I (kookmin ver)

172 30 3
                                    

Last

^یکسال و نه ماه بعد از روز اشنایی"

ضربه های محکم و سریعی که متحمل میشد برای جثه ای که بعد از فارق شدنش ضعیف تر شده بود کمی زیادی بود اما چه کسی حاضر بود لذتی که الفاش بعد از هشت ماه میتونست بهش بده رو پس بزنه بزنه

با ناله های اروم و اهنگین جیمین رو به خشن تر کردن ضربه هاش تشویق میکرد و با ناخون های بلند و کشیده اش زخم های سطحی روی کمر آلفا می انداخت
نشونی از خودش که بهش ثابت بشه هنوز جونگکوک رو از دست نداده

چون احساس خطر میکرد
بعدش از حاملگی و ممنوع شدن شبهای هاتی که کوک براش رقم میزد حس میکرد خیلی از آلفا دور شده و این برای قلبی که به تازگی برای مردش بیتابی میکرد یکم سنگین بود

میدونست تقصیر خودشه
از همون ابتدا میتونست شیفتگی و دوست‌داشتن ی که بعد ها به عشق تبدیل شد رو تو چشماش ببینه و همین بیشتر میترسوندش و برای اینکه آلفا بیشتر از این بهش وابسته نشه فاصله اش رو به طور آزار دهنده ای با همسرش زیاد کرد

کودکی محدود و نوجوانی پردردسری که داشت باعث شده بود نسبت به همه چیز محتاط و آروم باشه
با پا گذاشتن به دانشگاه انگار که دنیا رو بهش داده باشن بعد از کلاس اولش تو حیاط پشتی دانشگاه زانو و با خوشحالی اشک می‌ریخت و میخندید
حس آزادی که داشت رو با هیچ چیزی عوض نمیکرد
حالا که میتونست کمی روی پای خودش بایسته و وابسته بهشون و مطیع زور گویی های خانواده ش نباشه
چند ماهی که به بهترین شکل گذشت و بهترین تولد عمرش رو با دوستاش گذروند
بیست سالگی شیرینی داشت
رویا هاش در نهایت به یه خانواده کوچیک و دختر مورد علاقه اش تو یه خونه کوچیک با یه باغچه کوچیک ختم میشد در عرض سه ماه تبدیل به یه ازدواج اجباری اونم با یه آلفای مرد تبدیل شد
جوری ‌که از خانواده اش انتظار داشت فقط یک بار به نظرش احترام بذارن و خواستگار سمج و ثروتمندش رو رد کنن
اما نه خانواده خودش راضی به رد کردن میشدن و نه خواستگارش کوتاه می اومد

در نهایت.....

اون فقط کمی به فرصت نیاز داشت تا بتونه کمی با زیرورو شدن و از دست دادن زندگی شاد چند ماهش کنار بیاد

ولی حتی فکرشم نمیرد قلبشو ببازه...
فقط کمی دیر....

چشم های های اشکی و درشتش رو به جونگکوک دوخت که بخاطر نزدیک بودن به اوجش نفش های کوتاهی میکشید و گاهی با صدای خمار و بمش ناله میکرد
در دل زیبایی الهه مانندش رو تحسین کرد اما با یادآوری اینکه اوایل ازدواجشون چقدر موقع سکس از طرف کوک ستایش میشد نور روشن چشماش رنگ باخت
بنظر می‌اومد دیگه برای الفاش مهم نیست
چون حتی دیگه خبری از یه بوسه ساده هم نبود

در نهایت کوک با ضربه محکمی درون پسر به اوج رسید و جیمین برای اینکه حتی نتونسته گرمای کامش رو بدون مانع حس کنه حسرت خورد
حتما دیگه مثل قبل حس تمام و کمال گرما و خیسی درون امگا براش مهم نبود که اینجوری باهاش تا میکرد

little book Where stories live. Discover now