دو هفته از ملاقات ناخوشایند تهیونگ با جئون میگذشت. مجبور شده بود سه روز مرخصی بگیره تا خودشو جمع و جور کنه. خودشو غرق پرونده ی لیسا کرد تا هم زودتر حلش کنه و هم به زنجیر دور گردن جئون فک نکنه.
میخواست فرض کنه اون زنجیر فرق داره، ولی خوب میدونست همونه، خودش جفتش رو تو کشوی کمدش داشت. وقتی دید نمیتونه ذهنشو کنترل کنه، تصمیم گرفت بره بیرون. میخواست به همسر لیسا سر بزنه. جکسون، ۳۴ ساله، یه بيزنسمن موفق که تونست ناممکن رو ممکن کنه و با سرتق ترین دختر شهر ازدواج کنه. کی میدونست سه سال بعد از ازدواجشون، لیسا میمیره؟
وقتی جلوی در خونه اشون رسید، در زد. چند ثانیه بعد دختر جوونی در رو باز کرد. تهیونگ شوکه شد، نه برای اینکه این دختر رو تا حالا ندیده بود، برای اینکه لباس لیسا تنش بود. دختر لبخند جذابی زد: «بله؟ شما از دوستای جکسون هستین؟» تهیونگ هنوز جواب نداده بود که جکسون از راه رسید:« تهیونگ شی!»
تهیونگ خودشو جمع کرد: «جکسون! »
جکسون با لبخند صمیمی دختر رو روونه کرد تا بتونه با تهیونگ حرف بزنه: «چیزی شده؟ »
تهیونگ با اخم به دختر که داشت توی آشپزخونه میچرخید اشاره کرد:« ایشون دوست صمیمی ان؟ »
جکسون سرشو تکون داد و آروم گفت: «اوه، بله. لطف کرده اینجا مونده تا من احساس تنهایی نکنم»کنترل اعصاب جدیدا براش خیلی سخت شده بود، ولی تمام تلاشش رو کرد تا پوزخند نزنه. ابروهاشو انداخت بالا و پرسید:« چینجا؟»
جکسون چشماشو ریز کرد:«چیزی هست بخوای بگی؟ »
تهیونگ چندثانیه مات بهش زل زد. بعد لبخند مودبانه ای زد و گفت:« آنی! فقط میخواستم حالت رو بپرسم. روز بخير!»بعد حتى منتظر نموند تا جکسون تعارف الکی کنه یا حتی به خاطر اومدنش ازش تشکر کنه. سریع از اونجا رفت. به همین زودی برای لیسا یک جایگزین پیدا کرده بود. حتی آورده بودش توی خونه ی خودشون. تهیونگ لحظه به لحظه عصبی تر میشد، باید قرصش رو زودتر میخورد.
ماشینش رو توی کوچه پارک کرده بود. وارد کوچه شد، ولی هنوز به ماشین نرسیده بود که از پشت سرش صدایی شنید.
+کار خودشه!
اولین واکنشش معمولا این بود که برگرده سمت صدا، اما این بار خشکش زد. جئون بود. برگشت سمتش، تکیه داده بود به دیوار و...
سیگار میکشید؟نتونست اخمش رو کنترل کنه و زل زد به دست تتو شده جئون که سیگار رو نگه داشته بود.
از کی سیگاری شده بود؟
مجبور شد به خودش یادآوری کنه که جونگکوک ۵ سال زندان بوده. خوب میدونست فضای زندان چطوره، پس انتظار داشت روی جونگکوک هم تاثیر بزاره، فقط امیدوار بود همین یک عادت بد رو از اونجا یاد گرفته باشه و اون تتوها که تازه متوجهشون شده بود. نگاهش رو از اون سیگار لعنتی گرفت، به جاش به گردن جئون زل زد تا با دیدن زنجیر توی گردنش قلبش با درد گرم بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/321633638-288-k810070.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
WINTER | TAEKOOK
Fanfic(کامل شده) خلاصه: بعد از آزاد شدن از زندان، جونگکوک از دوست پسر سابقش بیخبر بود. دیدار دوباره جئون جونگکوک و کیم تهیونگ پر تنش و پر نفرت بود. ولی چطور به این روز افتادند؟ چرا اینقدر از هم متنفرن؟ دلیل اینکه قلبهاشون با خشم میتپه چیه؟ شیپ: تهکوک ...