part1

2.6K 199 19
                                    


+مستر جئون، آزاديد!
گوشه ی بازداشتگاه تکیه داده به دیوار. وقتی صداش زدند، دست از جویدن لبش برداشت. سرش رو بلند کرد و با اخم پرسید:« چطور؟»
سرباز جواب داد:«مسئول پرونده ضمانت داده»

"مسئول پرونده؟"
مسئول پرونده "اون" بود. چند وقت گذشته بود؟ چند سال؟ جونگکوک آمادگی روبرو شدن باهاش رو نداشت، ولی دست خودش نبود که سریع از جاش بلند شد. نمی‌خواست ببینتش، ولی دستهاش موقع امضا کردن تعهدنامه می‌لرزید. یکم الكل لازم داشت تا بهش شجاعت بده، یا حداقل یه نخ سیگار.

وقتی چرخید تا از اونجا فرار کنه، مسئول پرونده رو دید. دست به کمر ایستاده بود وسط راهرو. همون طور بود که جونگکوک به یادش می آورد...نه! بهتر از خاطراتش بود.
لباس شخصی پوشیده بود؛ کت مشکی، جین تیره، تیشرت و کفش سفید. اخم داشت. موهای تیره و حالت دارش روی پیشونیش ریخته بود، صورتش شیو شده و لباس هاش اتو کشیده و مرتب بودند. جونگکوک شرط می‌بست اگه بهش نزدیک بشه بوی عطر خنکش رو هم می‌تونه حس کنه. جونگکوک خودش رو نباخت. مهم نبود پاهاش میلرزن، قدم هاشو محکم برداشت تا بهش نزدیک بشه. شاکی بهش اخم کرد و چهره اش تلخ تر از همیشه شد. تلخیش از دیدن 'اون' نبود، تلخیش از این بود که نمی‌خواست بعد از این همه وقت تو همچین جایی ببینتش.
با اخم پرسید:« اومدی با چشمای خودت ببینی بهم دستبند زدن؟»
"اون" هم داشت بهش نگاه می کرد. درسته اخم کرده بود ولی نگاه خیره اش میگفت داره تمام وجود جونگکوک رو کنکاش میکنه. بعد از شنیدن حرف جونگکوک، اخماشو بیشتر تو هم برد، چشمهاشو ریز کرد و آروم تو پید: «همیشه همینی جئون! بی فکر و بی مسئولیت! برات مهم نیست عواقب کارت چیه، فقط انجامش میدی! سر صحنه ی جرم چیکار میکردی؟»

زنگ صداش همیشه اینطور خشن بود؟

جونگکوک سرش رو بالا گرفت: «داشتم کاری که توش واردم انجام می‌دادم»

جونگکوک چطور اینقدر نزدیکش ایستاده بود و روی زانوهاش نمی افتاد؟

افسر از بين دندوناش گفت:« این پرونده به تو مربوط نیست!»

جونگکوک سرشو تکون داد: «اون دوست منم بود کیم!»

مقتول دوست مشترکشون بود. آقای کیم مسئول پرونده قتل بود و جونگکوک می‌خواست خودش سردربیاره چی شده. اما همون طور که کیم گفت، این مسئله ربطی به جونگکوک نداشت و نباید دخالت می کرد.
کیم زبون روی لبش کشید، انگار داشت خونسردیش رو از دست میداد:«برو خونه ات جئون، بزار پلیسای واقعی کارشونو انجام بدن »
حرف کیم نیش داشت و شاید همین باعث شد جونگکوک بگه: « فعلا که "پلیسای واقعی" عرضه شو نداشتن!»
از کنارش که رد میشد، بهش تنه زد. می‌خواست حرصش رو خالی کنه و شاید... یک ثانیه بدنش رو لمس کنه!

سریع از ادارهی پلیس بیرون رفت. نمی دونست هوای داخل ساختمون اينقدر گرفته و داغ بوده، تا اینکه هوای سرد و آزاد زمستونی صورتشو خنک کرد. شب بود و هوا کاملا تاریک. هرنفسی که میکشید تو هوا رنگ می گرفت، پس تصور کرد سیگار میکشه و نفسش رو بیشتر بیرون داد. اما... نمی‌دونست چرا جریان هوا توی گلوش گیر می‌کرد. ملاقات کوتاهشون داشت مدام تو ذهنش تکرار میشد، حرف های تلخش، نگاه عصبیش، دست های مشت شده و رگ گردنش رو خوب به یاد می آورد. حالا پشيمون بود که چرا زود از اونجا بیرون اومده، پاهاش بی قرار شده بود که برگرده داخل، اما از طرفی می‌خواست فرار کنه.

WINTER | TAEKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang