part 1

144 29 27
                                    

گاهی به افراد نابینا حسودی میکنم . زورگویی و تجاوز و بی رحمی سر تا سر این جهان را فرا گرفته است . روز به روز خبر های ناگوار و غیر قابل باور تری به دست آلفای پک میرسد.  کشته های  بیشمار از مردم عادی‌‌،‌نزول خوری ‌و غم و وحشت این ها چیز هایی است که ترجیح میدادم هرگز نبینم .  نشنوم و حس نکنم . کاش کور و نا شنوا بودم و در این رعب و وحشت زندگی نمیکردم  البته که آرزویی که تا قبل از به دنیا آمدن زیبا ترین امگای پک داشتم چنین بود . امگای دوست داشتنی پکِ کیم ، تهیونگ  گل نیلوفر آبی  تازه شکفته ای میان این لجنزار کثیف بود . گلی که تنها آرامش و دلگرمی ما مردم عادی است .
گروهی بر این باورند که دست‌ها و پاهای خدا مانند نیلوفر آبی است و چشمان او همانند گلبرگ‌های آن است و نگاه و نوازش خداوند به نرمی غنچه‌های نیلوفر آبی است.
به راستی که چه تعریفی دقیق تر از این برای الهه زیبایی پک کیم ؟
...

زمین  بارر ها به دور خورشید می‌چرخد و زمان میگذرد
  این 6570مین  طلوعی است  که کیم تهیونگ را از خواب خوش ۷ پادشاهش بیدار می‌کند .خمیازه ای می‌کشد از جایش بلند می‌شود و تختش را مرتب میکند به قول پدرش مثل یک امگای خوب به آشپزخونه میرود و مشغول به آشپزی برای نهار میشود.  کاری که ازش متنفر است اما به طرز معجزه آسایی توش میدرخشد .  بعد از اون یواشکی به اتاق خدمتکارش میرود و لباسش رو با لباس خدمتکارش  عوض میکند  و به طور مخفیانه راهیه شکارگاه میشود . جایی که این ۱۸ سال از زندگیش را در تنهایی مشغول تمرین شمشیر زنی و تیر اندازی بوده چرا که یادگیری اینجور چیز ها برای امگاها  مجاز نیست . امگا ها تنها میتوانند وسیله ای برای بارداری جفت یا در صورت روشن فکر بودن جفتشون یک سری شغل های  امگاوارانه مثل آشپزی و خیاطی را بیرون از خونه  انجام بدهند.

تفکر عموم مردم از امگاها توی سه کلمه خلاصه میشود 
احمق ضعیف ترسو
چیزی که تهیونگ باهاش فرسنگ ها فاصله دارد.
هرچند کسی از این موضوع باخبر نیست .

تهیونگ.

قدم هامو با احتیاط برمی‌داشتم تا این که مبادا شکارم رو فراری بدم . هدف گیریم کاملا دقیق به نظر میاد و ..
درست قبل از کشیدن ماشه ..
توی پاهام احساس سستی میکنم بوی چوب سوخته ترکیب شده با نم بارون همم .

کلمه جفت توی مغزم ویراژ میره . فقط خداروشکر میکنم که اون نمیتونه بوی منو تشخیص بده.
یواشکی زیر چشمی بهش نگاهی میندازم به نظر کوچیکتر از من میاد پوست روشن تر و قد بلند ترو صورت خشنش توی چشم میزنه . از اون جایی که یک امگای خجالتی نیستم با قدم هایی آهسته به سمت اون فرد میرم . لباس های برند و گرون قیمتی به تن داره .نفس عمیقی میکشم و با لبخند متانت واری
سلام میکنم .

حتی نیم نگاهی هم بهم نمیکنه .فکر کرده خیلی آدم خاصیه؟امان از دست این آلفا ها که گمان می‌کنند زمین و زمان به دور سرشان میچرخد‌.

+میتونم کمکتون کنم؟ شما وارد زمین های کیم شدید و به نظر اهل اینجا نمی آیید.

نگاه خالی از احساسش لحظه ای به نگاه تهیونگ گره میخوره . آیا تهیونگ توهم زده یا واقعا  لحظات دارند از همیشه کند تر میگذرند؟

گزینه ۱ منطقی تر است .

-منو ببر به عمارت کیم .

از اونجایی که هم مقصد بودیم پس اشکالی وجود نداشت که کمی با جفتش قدم میزد و سعی بر شناختن او می‌کرد؟

+یه شرط داره

نوع حرف زدن تهیونگ به نظر به مزاق آن فرد خوش نمی آمد  چراکه با هر کلمه اش چروک های بین ابرویش بیشتر می‌شد.

-بگو

+باید در طول راه به ۳ تا سوال من جواب بدی

- قبوله فقط عجله کن.

به سمت عمارت حرکت کردند.

+عام تایپ مورد علاقت چیه؟

-هرچیزی جز تو . از امگاها متنفرم

حالا این اون فرد بود که با هر کلمه اش اخم ابروهای تهیونگ رو پررنگ تر میکرد؟

+ با کسی تو رابطه ای؟‌

-بهتره خودتو آویزون من نکنی . امگای هرزه میدونی که این که الان داری با فرد مهمی مثل من صحبت میکنی چقدر باید خدات رو شکر کنی؟‌امگای سطح پایین ‌ .

تهیونگ بعد از حرف های اون فرد  از یک چیز مطمئن شد .فاک به هرچی الهه ماه میگه و جفته . اون فرد یک بی ادب بیشعوره.

هرچند همونطور که از امگای متین پک انتظارمیرفت  تنها با لبخند ملیح و بدون هیچ حرفی تا عمارت ادامه داد و وارد شدنشون به عمارت هم زمان شد با چشم تو چشم شدن کیم نامجون آلفای پک و اونفرد و بعد از دقیقه هایی که  ساعت ها گذشتند  این تابلو دیوار بود که روی سر آلفای غریبه خورد شده بود ‌.

-از امگای من عذر خواهی کن
.‌....
سلام بچه ها من گفتم یه فنفیک امگاورس هم بنویسم
اول اول قبل هرچیزی

منو فالو کنید
Anya.hit
توی اینستا.
بوس به کلتون

اگر فالو نکنید قهرم . پارت بعد نمی‌ذارم. توروخدا:(
آهاااا میخواستم بگم که تو این فیک فقط امگا ها متوجه بوی جفت  آلفاشون میشن  و آلفا ها تشخیص نمیدن جفتشونو(بورو میفهمنا نمیفهمن جفتشونه)
و تنها در یو شرایط بوی جفتشونو میفهمن که بعد ها میگم🥰

water lily Where stories live. Discover now