پارت ۳

41 14 0
                                    

ماشینی که از فرودگاه اوردشون جلوی هتل ایستاد.
لویی رفتن هری داخل هتل رو تماشا کرد.‌ بیشتر شبیه مدل ها بود تا یه خلافکار. اون و هری توی لابی منتظر زین موندن تا اتاق هارو بگیره.

_ بسیار خب بفرمایید. این کلید شماست.

زین کلید رو به هری داد و روبه لویی گفت : اینم کلید اتاق ماست. بریم.

لویی: چرا من اتاق جدا ندارم ؟

_ چون در مواقع اضطراری باید یاد بگیری با هم اتاقی کنار بیای.

هری گفت و مجله ای که مثلا می خوند رو روی میز گذاشت . کلیدش رو برداشت و قبل از اینکه بره گفت : زین برنامه رو برات توضیح میده.

لویی پا شد و با اخم رفتن هری رو تماشا کرد‌ . تو دلش فحشی بهش داد . تنها وایبی که ازش می گرفت وایب یه آدم خسیس بی تفاوت چرند بود. وقتی یادش افتاد قراره با زین برن بالا به خودش اومد و لبخند الکی بهش زد‌. زین هم متقابلا گفت : اگر غذا رو تموم کردی بریم.

لویی : غذا ؟ چه غذایی ؟

لویی منظور زین رو نفهمید و با اخمی از تعجب پرسید.

زین : هری رو میگم. با نگاهت داشتی می خوردیش.

لویی آهی کشید.

_ لطفا بهش نگو. همین اول کاری دردسر نمیخوام.

زین : پس دردسر درست نکن.

با شوخی گفت و زد به شونه لویی که راه بیوفتن.

   زین در اتاق رو باز کرد. اتاق نسبتا بزرگ بود. لویی نمیدونست چقدر پول دادن ولی از اتاق راضی بود.
زین ساک و کیفش رو گذاشت روی تختش و یه راست سمت حموم رفت.

_ تا من دوش میگیرم تو استراحت کن.

لویی بدون اینکه جواب زین رو بده روی تختش ولو شد . چشماشو رو هم گذاشت و نفس عمیقی کشید. تا چشاش رو باز کرد متوجه باز بودن کیف زین شد. یکم حالت نشسته گرفت و حواسشو جمع کرد زین کاملا داخل حموم باشه. آروم رفت جلو و محتویات داخل کیفش رو سرک کشید‌ . چندتا کاغذ اول رو نگاهی انداخت. مربوط به آزمایشگاه بزرگ دانکستر بودن‌  . اطلاعات کارکنان و آزمایش هایی که اونجا انجام شده بود. کار های دارویی ! لویی حدس زد شاید دارو ها درواقع دارو های قوی غیر قانونی باشن. تا خواست بقیه هم نگاه کنه حس کرد در حموم داشت باز می‌شد. فورا کاغذ هارو به کیف برگردوند و رو تخت لش کرد. گوشیش رو درآورد و خودش رو مشغول نشون داد.

_ آه این تیغ کجاست؟

زین گفت. بیشتر داشت از خودش سوال می پرسید پس لویی خیلی اهمیتی نداد.
زین بعد پیدا کردن وسیله مورد نظرش به حموم بر می گشت که متوجه باز بودن کیفش شد‌.

_ این زیپ خراب هیچ درست بشو نیست باید عوضش کنم.

نگاهی به لویی انداخت که بفهمه متوجه بوده یا نه و نگاه سریع هوشمندی به داخل کیف انداخت. یعنی لویی فضولی کرده بود ؟

His SecretWhere stories live. Discover now