Ch3 | یه صبح عالی

337 56 11
                                    

صبح بود اما نه ساعتی که گائون بخواد توی روز تعطیلش بیدار شه. وقتی که غلتی زد و به سمت دیگه ی تختش رفت، خیس بودن ملحفه ی زیرش باعث شد بعد از پلک های پی‌درپی سرجاش بشینه و با تعجب به قسمت پررنگ پارچه‌ی سبز رنگ خیره شه.

همچین چیزی ممکن نبود اتفاق بیوفته! گائون حتی تو بچگیشم شب ادراری نداشت.

درست وقتی داشت سعی میکرد با مغزی که هنوز نیمه‌ بیدار بود به دلیل خیسی پی ببره، کومی خرامان خرامان وارد اتاق شد.

گربه ی پشمالو به محض نزدیک شدن با جهش کوچیکی روی تخت پرید
بعد از مالیدن خودش به پای صاحبش، به سمت خیسی رفت و با بو کردنش با گذشت چند ثانیه پای راستش رو بلند کرد.

همون لحظه بود که گائون متوجه شد چه اتفاقی افتاده. همه چیز سریع اتفاق افتاد و حتی خودش نفهمید چطور از جاش پرید. به محض بالا اومدن پای گربه، از روی تخت بلندش کرد

"نه نه نه!"

اونو روی زمین و بیرون از اتاق گذاشت و حیرت زده نگاهش کرد. این اتفاقی نبود که تا حالا افتاده باشه..و دقیقا چرا توی تخت؟

در مقابل چشمهای گشاد شده ی پسر، گربه بدون اهمیت دادن به چیزی خرخری کرد و راهش رو به سمت آشپزخونه در‌پیش گرفت. انگار در حال حاضر پر کردن شکمش براش پر اهمیت ترین چیز دنیاست.

گائون حتی نمیدونست چطور این اتفاق افتاده بود اما میدونست نمیتونه قبل از دوش گرفتن و برداشتن اون ملحفه به هیچ چیز دیگه ای فکر کنه.

°°°°°°°°°°°°°°°

حالا دیگه خبری از بوی تند و اون گردی خیس روی تختش نبود. به محض اینکه دوش گرفته بود و خودشو تمیز کرده بود، بعد از عوض کردن ملحفه در حال چک‌کردن بقیه ی خونه بود تا بفهمه گربه ی عزیزش بجز تخت کجارو با ظرف خاکش اشتباه گرفته.

میدونست که ممکنه گاهی این اتفاقات بیوفته ولی کومی مشکلی با ظرف خاکش نداشت. حتی قبل از اینکه گائون اونو به سرپرستی بگیره خیلی وقت بود که یاد گرفته بود هر جایی کارشو نکنه.

هیچ جای دیگه ای نبود که نم داشته باشه یا حداقل بوی بدی بده پس امیدوار بود که همینطور باشه. نگاهی به گربه انداخت که تصمیم گرفته بود روی مبل سبز رنگ لم بده و با تنبلی مشغول لیسیدن بدنش شه اما چند ثانیه بعد با بلند شدن زنگ گوشی کنارش، از کارش دست کشید و از روی مبل پایین پرید.

گائون با دیدن اسم جینجو روی صفحه، تماس رو وصل کرد:
"الو؟"

"صبح بخیر گائوناا"

پسر با شنیدن لحن شاد همکارش لبخندی زد:
"صبح بخیر، صدات برای این وقت صبح خیلی خوشحال بنظر میاد."

درمواقع عادی جینجو ترجیح میداد کل روزشو داخل تخت باشه. این عجیب بود که مثل اغلب مواقع توی روز تعطیلش خواب نبود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 18, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The devil's captive Where stories live. Discover now