تهیونگ با قدمهای مسمم و طوریکه انگار خوب میدونست ماشین جونگکوک کجا پارکه، به سمتش قدم برمیداشت.
اون اسم بین موج افکارش این ور و اون ور میرفت و بنظر میرسید به واسطه وحشتِ بوجود اومده توی دل و ذهنش برای ملاقات با فردی که صاحب اون اسم بود، تمام شب مشغول تکرار اون اسم لعنت شده پیش خودش بوده.
باید از اصطلاحاتی که پشت تلفن ازشون استفاده کرده بود حدس میزد، در ضمن...سنش. بجز خودش و اون پسر هیچکدوم از افرادی که توی مهمونی حضور داشتن اونقدر جوون نبودن.
تهیونگ بدون اینکه به پسری که با قدمهای کند پشت سرش راه میرفت نگاهی بندازه، وسط افکارش پرید:
" تا حالا آکوا رفتی؟"
جونگکوک برای اینکه خودش رو به پسر برسونه قدمهاش رو تند کرد.
تهیونگ ادامه داد:
"جای باحالیه برای وقت گذروندن، چندتا بلوک اون ور تره، میتونیم با مترو بریم."
"ماشین دارم، علاوه بر این، باید برم جایی. پس وقتی برای دیدن مکان های پیشنهادیِ تو رو ندارم."
بدون اینکه متوجه بشه مدتی میشد که داشت نگاهش میکرد. واقعا جذاب بود و حالا میفهمید چرا مادرش اینقدر از تهیونگ خوشش اومده. همیشه درباره اینکه جونگکوک باید با یه دختر زیبا از خانواده اصیل ازدواج کنه براش سخنرانی میکرد که با مخالفت جونگکوک درباره اینکه هیچوقت قرار نیست با دختری سر قرار بره یا ازدواج کنه، نظر مادرش به (یه پسر جذاب و اصیل) تغییر پیدا کرده بود. احتمالا این تنها چیزی بود که حاضر بود بخاطرش وراثت اون همه مال و منال رو به خطر بندازه.
تهیونگ جواب داد:
"مشخصا همینطوره. به این خونه نگاه کن، حتی لباسات. اینجور که پز ماشینتو میدی باید خیلی پولدار باشی، مگه نه؟"
جونگکوک کنایه توی حرفای پسر رو گرفته بود.
آرنج تهیونگ رو گرفت تا به سمت ماشینش راهنماییش کنه. مادرش توی تور کردن آدمای سکسی چشمای تیزی داشت. خیلی دوست داشت بدونه چند روز و چند ساعت باهم صحبت کردن که مادرش تصمیم گرفته تهیونگ رو به پسرش معرفی کنه. از طرفی حس میکرد باید با تهیونگ درباره تمام فکرایی که توی سرش بود صحبت میکرد.
یعنی تهیونگ دلیل پشت آشنایی با پسر جئون جونگهو رو میدونست؟ یعنی با این تصمیم موافق بود یا مخالف؟ و یعنی جونگکوک باید بهش میگفت به هیچ طریق و دلیل فاکیای قرار نیست تن به این ازدواج بده؟
جونگکوک دست پسر رو رها کرد و با لحنی طعنه آمیز جواب داد:
"ببین کی داره برای من نطق میکنه، پسر کیم داهه، بزرگترین سرمایهدار کره جنوبی. و صد البته، پسر زنی که جایگاه دوم روتوی نظام سرمایهداری پر کرده."
تهیونگ سرش رو خیلی آروم تکون داد و لبخند ملیحی روی لب هاش نشوند. برخلاف تصورات جونگکوک اصلا از خود راضی بنظر نمیرسید، فقط داشت حرفلای پسر مقابلش رو تایید میکرد.
"ولی برخلاف یه بچه خرپول مثل تو، من ماشین ندارم."
"بیا بریم یکم سواری کنیم تهیونگ شی. میتونی از روی مسیریاب بخونی دیگه؟"
برای نشون دادن موافقتش آرنجش رو به بازوی جونگکوک زد. از نزدیکی بیش از اندازشون بهم اصلا معذب نبود، درست برخلاف جونگکوک.
جونگکوک خیلی از تماسهای فیزیکی خوشش نمیومد برای همین خیلی آروم کنار کشید تا به نحوی تهیونگ رو متوقف کنه.
تهیونگ درحالیکه انگشتش رو سمت جونگکوک گرفته بود پرسید:
"پس میتونم برونم؟ از اونجایی که جفت پا پریدی وسط یه تماس کاری خیلی مهم فقط برای اینکه از مهمونی شام پدرت جیم بزنی، بهم بدهکاری آقا پسر!"
جونگکوک نیشخندی زد، ولی همونطور که کلیدها رو از جیبش بیرون میکشید و به سمت تهیونگ می گرفت گفت:
"لعنت بهت، تو بی اجازه توی اتاقای خونه من سرک کشیدی."
تهیونگ بدون اینکه کلمهای حرف بزنه فقط ابروهاش رو بالا پایین کرد. جونگکوک نفهمید منظور پسر از اون حرکت چی بوده ولی اهمیتی هم نمیداد و فقط دنبال قدمهای بلند تهیونگ راه افتاد.
**
YOU ARE READING
Symbiosis
Fanfiction- قرارداد خوبیه، هم برای خانواده من و هم برای خانواده تو. + وقتی گفتم برای بوسیدنم به بهانه نیاز نداری از ته دلم بود. +دوست ندارم فقط چون ازت خواستم، از روی اجبار باهام وقت بگذرونی. - تا حالا یه مرد رو بوسیدی؟