"فکر می کنم اولین بوسمون باید توی خلوت خودمون باشه"
برای یک لحظه گوشه های لب تهیونگ به خنده باز شد، اونقدر سریع بود که حتی جونگکوک هم مطمئن نبود واقعا این اتفاق افتاده یا نه.
یک قدم به سمت جلو برداشت و خیلی آروم یکی از دستهاش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و جایی نزدیک گوشش زمزمه کرد:
"اگه باعث میشه احساس راحتی کنی و اضطرابت رو کم میکنه ..."
جونگکوک آروم سرش رو تکون داد، داخل لپش رو گازهای ریز می گرفت. فکر نمی کرد که انجام این کار باعث آب شدن یخهاش کنار تهیونگ و مقابل جمعیت بشه ولی به هرحال یکم از سردی و فیک بودن رابطهشون رو از جمعیت پنهان می کرد.
انگشتش رو روی خط فک جونگکوک کشید و آروم زمزمه کرد:
"بیا اینجا."
فقط یه لمس ساده بود ولی دل پیچه بدی به جونش انداخته بود.
چشمهاش تک تک اجزای صورت تهیونگ رو برانداز می کردن، از چشم های تیره و عمیقش تا لبهای گوشتیش. جوری که زبونش رو روی لبهای فاصله دارش می کشید که بیشتر شبیه حرکتی برای جلب توجه جونگکوک بود تا یه عادت معمولی.
به محض رسیدن دستهای تهیونگ روی سینش متقابلا زبونش رو روی لبهاش کشید و ریههاش رو با هوای بینشون پر کرد.
از قبل بهم نزدیک تر بودن، اونقدر نزدیک که با نفس کشیدن قفسه سینههاشون باهم برخورد می کرد.
تقریبا باهم هم قد بودن، البته که کفش های تهیونگ پاشنههای پهن تری داشتن و باعث بلندتر دیده شدن قد مرد می شدن.
"تا حالا یه مرد رو بوسیدی جونگکوک شی؟"
پشت چشمی برای تهیونگ نازک کرد و دستش رو به بازوی مرد رسوند. با اینکه ژاکتش ضخیم بود ولی هنوز هم میتونست حجم بازوش رو حس کنه.
"معلوم که بوسیدم."
دستش رو از روی سینه جونگکوک تا کنار گردنش رسوند و فشار کمی به گردنش وارد کرد، فقط به اندازهای که بتونه سر پسر رو جلو بکشه.
"پس چرا اینقدر مضطرب بنظر میرسی؟"
همزمان با خروج بازدم گرمش زمزمه کرده بود.
بدون جواب دادن به تهیونگ خودش رو جلو کشید و لبهاش رو روی لبهای تهیونگ کوبید.
هردو نامطمئن بودن، فقط لبهاشون روی هم قرار گرفته بود تا اینکه تهیونگ اولین حرکت رو انجام داد و لبهای جونگکوک رو بین لبهای گوشتیش گرفت. بدون هیچ حرکتی فقط پوست بینیهاشون بهم کشیده و فشار لبهاشون روی هم بیشتر میشد.
با اینکه عمر اون بوسه فقط به اندازه چند ثانیه بود ولی برای هردو به درازای قرنها طول کشیده بود تا اینکه تهیونگ کمی فاصله گرفت و قبل از بیشتر کردن فاصله بینشون، بوسه نرمی روی گوشه لبهای جونگکوک گذاشت.
دستش رو گوشه لب جونگکوک کشید و پوزخندی زد:
"متعجب بنظر میرسی. میدونی که جلوی اون جمعیت باید باحوصلهتر ببوسیم تا باورشون شه که واقعا از وجود این رابطه خوشحالی."
جونگکوک انگشتهاش رو دور بازوی تهیونگ محکم کرد و بدن مرد رو جلوتر کشید.
بیشتر از اون چیزی که بشه تصور کرد از فیت شدن بدن تهیونگ و خودش غرق لذت میشد.
"فکر نمیکنم جنگ بین زبونای دوتا عاشق جلوی نزدیکترین دوستا و خانوادههاشون چیز جالبی باشه."
همزمان با خندهای صدا داری که تمام فضای دفترکار رو پر کرد، بدنش با فشار بیشتری به بدن جونگکوک تکیه کرد و چشمهاش از شدت خنده کاملا بسته شدن.
"نه،نه. اینجوری باید ببوسیم."
ته مونده خنده تهیونگ با تماس دوباره لبهاشون باهم، توی سینش خفه شد. دستهاش رو دور گردن جونگکوک حلقه کرد و جونگکوک هم بی هیچ اختیاری، دستهاش رو به کمر تهیونگ رسوند.
حس می کرد تمام بدنش درحال آب شدن توی آغوش جونگکوک بود.
با اینکه درست مثل قبل فقط لبهاشون روی هم قرار گرفته بود، ولی این بار نفس جونگکوک بریده بود.
طوریکه انگشتهای کشیده تهیونگ توی موهاش فرو میرفتن، طوریکه گرمای تنش رو حس میکرد، طوریکه برای نفس گرفتن لبهای گرمش رو از هم فاصله می داد و دوباره لبهای جونگکوک رو بینشون می گرفت همه و همه نفس پسر رو توی سینش حبس می کردن.
تهیونگ بیشتر به سمت جلو متمایل شد و جونگکوک هم متقابلا به سمت عقب خم شد و لبهاش رو روی لب پایینی مرد قفل کرد.
نمیتونست نفس بکشه و شاید نمیخواست که نفس بکشه تا از خشن جلوه کردن بوسهشون جلوگیری کنه.
از طرفی قلبش با تمام توان توی سینش می کوبید تا بلاخره با رسوندن .
تهیونگ دست آزادش رو به بازوی جونگکوک رسونده و انگشتهای کشیدش رو دورش حلقه کرده بود، با اینکه فقط یه لمس ساده بود ولی باعث رخ دادن اتفاقات جذابی توی دل جونگکوک میشد.
جونگکوک چیز تازهای از تهیونگ دستگیرش شده بود و باید طوریکه تهیونگ هربار لمسش می کرد رو جایی گوشه و کنار ذهنش یادداشت می کرد؛ اون دستهای پر قدرتی داشت و همین باعث میشد هربار که لمسش میکرد انگار که خود جونگکوک این درخواست رو ازش کرده باشه، متوجهش بشه.
نفسش رو درست روی لبهای جونگکوک آزاد کرد.
"اینطوری."
و یکبار دیگه لبهای جونگکوک رو بوسید.
جونگکوک درنگی کرد و بعد از چند ثانیه متوجه شد که باید دستهای قفل شدش رو از دور کمر تهیونگ باز کنه.
همونطور که چتریهاش رو از روی پیشونیش کنار میزد، سرخی محوی روی گونههاش به چشم اومد.
"حالا راحت تری؟"
جونگکوک خودش رو به لبه میز رسوند.
از اینکه فقط با یه بوسه ساده خمار شده بود حس حماقت می کرد.
"همینطوره، ممنون."
تهیونگ نیشخندی زد و دستکشهاش رو از جیبش بیرون کشید و دستش کرد و جونگکوک هم به پروسه پوشیده شدن اون انگشتهای باریک و کشیده توسط دستکش چرمی خیره شده بود.
"امشب میبینمت، عشقم."
**
توی بهترین اتاقشون بودن. جانگکوک آخرین باری که اونجا بود رو به یاد نمیاورد. اون کسی نبود که با خانوادش غذا بخوره چون که پدرش همیشه در حال کار کردن بود، و همینطور که جونگکوک کلا از کنار اونا بودن و وقت گذروندن باهاشون متنفر بود.
تهیونگ درست روبهروش نشسته بود، چشم هاش همه جا دنبال جونگکوک میگشتن. مادرهاشون کنارشون بودن و پدرهاشون دو طرف میز نشسته بودن. جیهیون هم اونجا بود، اما جانگکوک از قصد به حضور برادر اعصاب خوردکنش بی اهمیتی می کرد.
تا اون لحظه همه ی صحبت ها روی عروسی و ناراحتی از نبود ماه عسل و احتمال واقعی شدن برنامه ریزیهای دو خانواده برای فرستادن تهیونگ و جونگکوک به ماه عسل در آینده متمرکز بود. اما صحبت های کاری دائما مزاحمت ایجاد می کردن و اونقدری طولانی شده بودن که باعث ایجاد مزاحمت برای مادر جونگکوک درباره بحثهای عروسی شده بود.
" رو به عهده گرفتی؟ DK تهیونگ، شنیدم وکالت کِیس "
جانگکوک نگاهش رو روی پدرش که چشم های کنجکاوش تهیونگ رو نشونه گرفته بودن، چرخوند. تهیونگ به آرومی لب هاش رو قبل از این که دستمال رو روی میز برگردونه، تمیز کرد.
با همون لباسی که توی دفتر جونگکوک رو دیده بود توی مهمونی شام حاضر شده بود، با این تفاوت که کتش رو داخل کمد گذاشته بود. جانگکوک حالا میتونست فرم بدنشو بهتر از قبل تشخیص بده، خصوصا با وجود یقه اسکی ای که به تنش چسبیده و فیت بدنش بود.
"فکر کنم همگی اینجا جمع شدیم تا راجع به عروسی حرف بزنیم، نه کار."
با اینکه مادر جانگکوک زیرلب گفته بود، اما صداش توجه همه رو جلب کرد.
پدرش گلوشو صاف کرد و ببخشیدی گفت. تهیونگ بلافاصله دستش رو به نشونهی معذرتخواهی تکون داد، و نگاهش یکبار دیگه روی جونگکوک افتاد.
نمیتونست حرفهای توی نگاههای تهیونگ رو بفهمه وقتی که یکی از ابروهاش رو بالا میداد و یه تیکه گوشت رو به دهنش نزدیک میکرد. خیلی آروم تیکه گوشت رو با دندونهاش از روی چنگال جدا و وارد دهانش کرد و تمام مدت نگاهش رو از جونگکوک نگرفته بود.
جونگکوک صورت جذابی داشت و وقتی پدرش شروع به حرف زدن کرد نگاهش رو از پسر گرفت.
"مراسم عروسیمون قراره شبیه به یه دورهمی خصوصی باشه، ولی انتظار میره جونگکوک و تهیونگ هردو درش صحبت کنن. هرچه زودتر بهتر."
"شاید بهتر باشه یه چند روزی، به تازه دومادامون وقت بدیم تا از ازدواجشون تو حریم شخصیشون لذت ببرن."
تهیونگ با دیدن نگاه خیره جونگکوک روی خودش، پوزخندی زد. لبهاش چرب بود و به همین خاطر قبل از خوردن لقمهی بعدی از نودلش، لبهاش رو لیسید و قبل از این که نودل رو داخل دهانش ببره، زبونش رو بیرون آورد.
تماشای حرکت زبون تهیونگ از داخل دهانش و تماسش با لب پایینیش برای مزه کردن نودلها باعث گرم شدن گوشهای جونگکوک میشد. و مطمئنا این حرکت تهیونگ غیر ضروری بود.
"حالا که صحبتش شد، بنظرم اینکه اون کار هرچه زودتر انجام بشه بهتره."
شرابی که از قبل کمی ازش نوشیده بود با شنیدن این حرف توی گلوش پرید ولی بدون تکون دادن جامی که نزدیک لبش گرفته بود، کمی بیشتر ازش خورد تا به نحوی از شر محتویات گیر کرده توی گلوش خلاص بشه.
مادر تهیونگ با فشار آوردن به مچ همسرش سرزنشوارانه گفت:
"عزیزم .."
بهم ریخته بنظر میرسید
"اینجا جای مناسبی برای این حرفا نیست."
آقای کیم اصلا ناراحت بنظر نمیومد، ولی به هر حال زیر نگاه های نگران و تیز همسرش، کمی از موضع قبلیش فاصله گرفت.
"از نظر قانونی منظورمه. "
تهیونگ همونطور که لبخند ساختگیای روی لبهاش نشونده بود، چشمهاش رو توی کاسه چرخوند. ریلکس بنظر میومد، درست مثل همیشه.
"جای تعجب نداره پدر. من و جونگکوکشی قبلا راجع بهش صحبت کردیم."
صورت جونگکوک در حال آتیش گرفتن بود اما داشت با تمام توان جلوی خودش رو میگرفت تا ریکشن بخصوصی نشون نده.
منظور تهیونگ رو از رسوندن پاش روی پای خودش و وارد کردن اون فشار کم متوجه نمی شد.
راجع بهش صحبت نکرده بودن. اما اگر تهیونگ تا به اینجا تا این حد روی رضایتمندی جونگکوک برای سر گرفتن این رابطه اصرار داشت، مطمئنا سر روابط جنسی هم همینقدر حساسیت به خرج میداد.
جونگکوک فقط نمیخواست راجع بهش با خانوادهش صحبت کنه. ترجیح میداد راجع به سکسلایف جنجالیش نظراتش رو مخفیانه به گوش خانوادش برسونه و پدرش رو تا حد مرگ عصبی کنه تا اینکه جلوی خانواده و مخصوصا خود تهیونگ و تا این حد واضح دربارش صحبت کنه.
آقای کیم سرش رو برای پسرش تکون داد و با نگاهی جدی گفت: "خوبه
میتونیم راجع به این که چرا سمت چپ آپارتمانتون رو کاملا بازسازی کردین صحبت کنیم، تهیونگ شی؟"
تهیونگ واضحا خشک شد، اما فقط چند لحظه طول کشید تا دوباره شونههای منقبضش رو ریلکس کنه و صورتش حالت عادی بگیره.
"من و جونگکوک فقط در حد چند ساعت کنار هم وقت گذروندیم. دلم میخواست فضای شخصی خودش رو داشته باشه که هروقت خواست بتونه بدون مزاحمت توش وقت گذرونی کنه."
فضای سالن یکدفعه پر از تنش و اضطراب شد، و چشمهای جیهیون همونطور که به سمت پدر و مادرش کشیده میشد، رنگ شیطنت گرفت.
مادر جونگکوک بی مقدمه وسط پرید:
"وقتی من و شوهرم ازدواج کردیم، اوایل ازدواجمون همین کار رو کردیم. خیلی مضطرب کنندهست که یکدفعه یه خونه رو با کسی که حتی به خوبی نمیشناسی شریک بشی."
پدر و مادر کوک هیچوقت راجع به روابطشون حرف نمیزدن، یا حداقل جونگکوک هیچوقت ازشون چیزی در این باره نپرسیده بود.
تهیونگ با نظر مادر جونگکوک موافقت کرد.
"بله، من میخوام نامزدم تا جایی که ممکنه راحت باشه و وظیفه خودم میدونم که این راحتی رو به هر نحوی براش فراهم کنم."
نگاهی که تهیونگ بهش انداخت خیلی آروم بود و درواقع کاملا متفاوت از نگاهی که از وقتی نشسته بودن بهش دوخته بود. جونگکوک همزمان با برداشت یک قاشق از سوپ جلوش، نگاهش رو طوری روی بشقاب سوپ و محتویاتش منحرف کرد که انگار مسئله جذابتری از بحث شکل گرفته بین خانوادهها پیدا کرده.
تهیونگ بی مقدمه گفت:
" اگر ممکنه من رو ببخشید "
صندلیش رو طوری عقب داد که صدای جیغ کشیده شدن پایه ، همه رو از اون تنش خارج کرد.
" جونگکوک شی، ممکنه دستشویی رو بهم نشون بدی؟"
جونگکوک همونطور که از روی صندلیش بلند میشد تا راه رو به تهیونگ نشون بده، کنایه های برادرش رو که زمزمه وار زیر گوشش بیان میشدن رو نادیده گرفت.
تهیونگ از زمانی که اتاق رو ترک کرده و به دنبال جونگکوک به راه افتاده بود، احساس اضطراب و ناآرومی عجیبی تمام وجودش رو فرا گرفته بود.
جونگکوک میخواست سوالی بپرسه اما چشمهای بی احساس و خیره تهیونگ به مسیرشون این اجازه رو بهش نمیداد.
جانگکوک شروع کرد:
" ته،... تهیونگ "
تهیونگ بلافاصله به حرف اومد:
" در واقع دنبال دستشویی نبودم "
چشمکی زد.
"به جاش اتاقت رو نشونم بده. برام جالبه بدونم همونقدر که تصور میکنم دکوراسیون اتاقت حوصله سربر هست یا نه."
جونگکوک پوزخند تمسخرآمیزی زد و باعث از بین رفتن جو متشنج بینشون شد.
"اما فکر میکنم بین ما دوتا اونی که از همه حوصله سربر تره، تو باشی تهیونگ شی!"
تهیونگ ابرو و شونههاش رو بالا انداخت. این جو زیادی برای هردوشون آشنا بنظر می رسید.
راه رو نشون بده، عزیزم" "
دستش رو به مچ تهیونگ رسوند و انگشتهاش رو دورش حلقه کرد و با تعجب تکرار کرد:
" عزیزم؟ "
بازم آرامش بی حد و مرزِ تهیونگ اتمسفر اطرافشون رو پر کرده بود:
"دارم امتحانش میکنم. بهم بگو کدومو بیشتر دوست داری. چون هرموقع عسل میخورم جوش میزنم، خیلی دوست ندارم بهت بگم عسلم."
جانگکوک زیر لب غرغری کرد و حرف تهیونگ رو جایی گوشه ذهنش ثبت کرد.
" از عزیزم خوشم نمیاد "
تهیونگ خنده ریزی کرد و نفس سنگینش رو بیرون داد:
" بهت میخوره از لفظ بیبی خوشت بیاد. "
جانگکوک حس میکرد لو رفته:
"چی باعث شده همچین برداشتی داشته باشی؟"
تهیونگ همیشه بیشتر از اون چه که باید درباره آدما میدونست.
قبل از اینکه جونگکوک در اتاقشو نشون بده، به سمت پسر برگشت. درحالیکه لب پایینش رو به دندون گرفته بود، با سر انگشتهاش چونه جونگکوک رو لمس می کرد:
"بهش میگن حس شیشم و منم توی حدس زدن علایق و شخصیت مردم بدون اینکه دربارش صحبت کنن، زیادی خوبم."
همینطور بود ولی جانگکوک چیزی رو درباره اینکه لفظ (بیبی) مورد علاقشه ، به روش نیاورد و یک جورایی دلش میخواست یکبار دیگه اون لقب رو درست وقتی از بین لبها و همراه با صدای بم تهیونگ بیرون میاد، بشنوه.
برخلاف تصوراتش، دستش رو به سمت در اتاقش برد و بازش کرد.
تهیونگ بدون تلف کردن وقت اطراف رو از زیر نظر گذروند. بیشتر وسایلش رو جمع کرده بود، اما اتاقش خیلی هم دکور به خصوصی نداشت. تنها چیز قابل توجه ،قاب عکسی از خودش و یونگی و هوسوک بود که روی پاتختیش جا گرفته بود.
تهیونگ یکدفعه گفت:
"بابت این که پدرم موقع شام چنین موضوع شخصیای رو مطرح کرد متاسفم."
نگاهش رو از دیوار به جونگکوکی که در اتاق رو میبست داد
"و همینطور بابت اینکه بهت نگفتم دربارش با پدرم صحبت کردم میدونستم بشدت اذیتت می کنه."
جونگکوک همونطور که دستهاش رو میون موهاش میبرد و شونههاش رو بالا مینداخت گفت:
"مشکلی نیست."
تهیونگ نفس عمیقی کشید، دوباره خسته بنظر میومد. با ساعت بسته شده دور مچش دستش بازی کرد، کاری که تمام شب مشغول انجام دادنش بود.
"الان دیگه عهد بوق نیست و کسی هم قرار نیست شب ماه عسلمون ما رو تماشا کنه، اما بازم موقع دروغ گفتن درباره چنین موضوعاتی باید ازت اجازه بگیرم. اگر مشکلی نداری میخوام به پدرم بگم با هم سکس داشتیم."
جونگکوک گلوش رو از خشکی ناگهانیش صاف کرد، به در تکیه داد و به این فکر کرد که آخرین زمانی که اینطوری راجع به سکس مثل یه قرارداد کاری حرف زده کِی بوده.
هر وقت صحبت از رابطهش با تهیونگ میشد به خودش باید یادآوری میکرد که اینم یه قرارداد کاری بود...
**
سلام قشنگا، امیدوارم پارت این هفته رو دوست داشته باشید و کلی از خوندنش لذت ببرید.
اولی از همه از میکای عزیزم که توی ترجمه این پارت کمکم کرد واقعا ممنونم چراکه اگر میکا کمکم نمی کرد ممکن بود توقف بزنم آپ فیکشن رو. دیگه درجریانید چقدر سرم شلوغه ولی بازم به هر طریقی هست سعی می کنم آپ کنم براتون.
درباره تعداد صفحات باید بگم که منم دوست دارم تعداد صفحات هرپارت بره بالا ولی در اون صورت کیفیت ترجمه میاد پایین. یعنی میشه یه متن ترجمه شده بی کیفیت و غیرقابل فهم، ولی ترجیح میدم دیرتر و تعداد ^^صفحات کمتر آپ کنم ولی با کیفیت بالاتر
و میخوام یه تشکر خیلی خیلی ویژه داشته باشم از ادیتور عزیزم شیدا که واقعا همه جوره از ثانیه اول استارت ترجمه فیکشن کنارم بوده و ساپورتم کرده چرا که اگه بخاطرش نبود هیچوقت ترجمه این فیکشن رو شروع نمی کردم.
^^ببخشید که کمی صحبتام طولانی شد...منونم که همراهم هستید
YOU ARE READING
Symbiosis
Fanfiction- قرارداد خوبیه، هم برای خانواده من و هم برای خانواده تو. + وقتی گفتم برای بوسیدنم به بهانه نیاز نداری از ته دلم بود. +دوست ندارم فقط چون ازت خواستم، از روی اجبار باهام وقت بگذرونی. - تا حالا یه مرد رو بوسیدی؟