میبینمت کنارم.
دستهام رو گرفتی؛ توی هوا تکونشون میدی و با شوق، از لباس جدیدی که به روهی، خواهرزادهی تازه متولد شدهات، هدیه دادی میگی.
توی دست دیگهات، بستنی کاکائویی هستش؛ که موردعلاقهاته.هوا سرده. لباسهات کمه. از سرما قرمز شدی و لپهات، مثل بستنی شاتوتی شدن. حرف میزنی و بخاره که از بین لبهات بیرون میاد.
میخندی؛ جوری که انگار، شکوفهی گیلاس، وسط زمستون در اومده. خندههات، همینقدر قشنگن جونگینم.
نگاهم که میکنی، ستارهها هستن که ازشون بیرون میان. نورِ ستارههای چشمهات، تاریکیِ شب رو که هیچ، تاریکیِ زندگیام رو هم محو میکنه.
راستی جونگین، گفتم که میخوام تغییر دین بدم و جونگینیسم بشم؟
لبخندِ روی لبهام، تمام وجودم رو روشن کرده؛ از بس که تو، شیرین و قشنگی. وجودت توی این سرما، قهوهی کنار شومینهست. همونقدر دلچسب.
انقدر محوت شدم، که یهو، دستت رو از توی دستم در میاری، جلوی صورتم تکونش میدی و میگی: «کجایی سهونا؟ گوش میدی اصلاً؟»
سرم رو به معنای آره تکون میدم.ادامه میدی. این دفعه از مادرت میگی که هفتهی پیش، با هم رفتین یه رستوران باکلاس، و استیک و شراب خوردین. گفتی که گارسون رستوران، تیونگ، همکلاسی دبیرستانمون بوده؛ همون نخبهی آشپزی. گفتی که نمیدونی چرا تیونگ، باید با اون همه هوش و تبحرش توی آشپزی، گارسون رستوران بشه. آخه انصاف خدا کجا رفته؟
خدا.
خدا؟!
بنگ!
برگشتم به واقعیت.توی رستورانم. دارم استیک و شراب میخورم. تیونگ، بهم لبخند میزنه. از اون لبخندهای دلسوزانهاش که میگه: "سهونا، باز که اینجایی."
برف میاد. بیرون میرم. دستهام رو توی پالتوی خاکیم میبرم تا یخ نزنن؛ آخه این دفعه دستهای تو نیستن که گرمشون بکنن.
رد پاهام، روی برفهای سفید نقش میاندازن.
بستنی کاکائوییای که گرفتم رو، توی سطل زباله میاندازم.روی نیمکتِ رو به روی سینما میشینم. سینمایی که اولین قرار رسمیمون رو توش گذروندیم.
لبخند میزنم. بعد از چند لحظه، مرواریده که از توی چشمهام، دونهدونه پایین میافته. آخه تو گفتی اشکهام، مثل مرواریدن.
مرور خاطرات، مثل موادن؛ و من، معتادِ مرورِ خاطراتِ بعد از رفتنِ توام.
این دفعه هم، میبینمت کنارم؛ اما ندارمت، ای عزیز از دسترفتهی من.
Rest now, my love
حالا استراحت کن، عشق من
It's alright
همه چیز خوبه
The dark is gone
تاریکی رفته
I am here
من اینجام
I hold you
بغلت میکنمآهنگ I hold You از CLANN
YOU ARE READING
..•𝐀𝐠𝐞𝐥𝐚𝐬𝐭𝐢𝐜 𝐌𝐢𝐧𝐝•..
Romance。تراوشاتِ ذهنی که هیچوقت نمیخنده。 غم عزیزه. پس مینویسم واسهات؛ از غم، از عشق، از زندگی...