part 1

876 67 0
                                    

تمامی اتفاقات داستان و شخصیت ها تخیلی بوده و به جز نقش های اصلی*
*از روی هیچ آیدلی الهام گرفته نشده*
...شاید یک قدم...
Author’s pov:
نوار زرد رنگ رو کنار زد و وارد محوطه شد.برخلاف دوقتل اتفاق افتاده تو چندماه اخیر که توی کوچه های تنگ و تاریک بودند اینبار تو یه محیط سرباز نزدیک به یک کوه این اتفاق افتاده بود. نزدیک به خیابان سئوکهیون مائول...
همزمان که دستکش هاش رو دست میکرد به سر صحنه جرم رسید که دید مامور های پزشکی قانونی جنازه رو دارن داخل کاور میذارن اخم کرد چون قبل از حضورش توی صحنه،بهش دست زده بودند؛با دست متوقفشون کرد و گوشه های کاور رو کنار زد.نگاهی به طول جنازه کرد، و زیرلب زمزمه کرد:مرد،قد حدود175-180 و اینبار با3ضربه چاقو خورده شده وسط قفسه سینه.
از جاش بلند شد و با دست اشاره کرد که میتونند برن و رو به سروانی که توی صحنه حضور داشت گفت:قاتل چیزی رو تو صحنه نذاشته بود؟
سروان سری تکون داد و گفت:بله قربان یک گل نرگس و یک حرف
پرینت شده...P
سری تکون داد و برگشت سمت مینهو و گفت:همون قاتله اما انگار اینبار بیشتر لذت میبرده از دنبال کردن مقتول...
مینهو هومی زیرلب گفت:آره ایندفعه احتمالا حتی دنبالش دویده...
و بعد اشاره کرد به سمتی و گفت:بچه ها یه رد پا اونجا پیدا کردن.سایز پاش40هه...حدسیات درمورد اینکه مرد قدکوتاهیه یا یک زن درسته تقریبا.
ابروهاش توی هم گره خورد و سوال اینکه چرا باید یک نفر ریسک اینکه توسط مقتول گیر بیوفته رو به جون بخره وقتی انقدر شانسش در برابرش کمه؟تو ذهنش پررنگ تر از قبل شد.
به سمتی که مینهو اشاره کرده بود رفت تا رد کفش رو ببینه...
موکپو شهر بزرگی نبود و رخ دادن سه قتل تو هفت ماه اتفاقی نبود که حتی توی سئول بیوفته چه برسه به اونجا.
قاتل،شخص اجیرشده یا حرفه ای نبود چون بین قتل اول تا دوم پنج ماه فاصله افتاده بود، اما انگار وقتی احساس کرده کسی پیداش نکرده قتل دوم رو انجام داد و اما اینبار تنها با گذشت دوماه قتل سوم رو انجام داده بود.
تنها ارتباط بین افراد از لحاظ ظاهر قدشون بود و از نظر صورت یا خصوصیت خاص چهره ای هیچ شباهتی بهم نداشتند...
به رد کفش باقی مونده روی گل ها نگاه کرد و گفت:کفش کوهنوردی پاش بوده...
و به شکل خاص عاج های کفش و مقداری که تو گل فرو رفت بار دیگه نگاه کرد...
اون شخص محلی شهر بود و میدونست ممکنه مقتول برای نجات خودش حتی از کوهی که نزدیکی اونجا بود بالا بره برای همین آماده هرکاری بود.
اون حاضربود هرکاری بکنه تا مقتول رو بکشه حتی اگه مجبور بشه از کوه بالا بره.
انگیزه...انتقام بود؟
با رسیدن به ایستگاه پلیس جونگهو سریع به سمتش اومد و گفت:این مقتول یعنی کیم چول مو هم با دو مقتول قبلی یعنی سادونگسون و کیم هیونکی هم مدرسه ای بوده. همشون از دبیرستان هونگ دو فارغ التحصیل شدند.
هیونجین دستی تو موهاش برد  وزیرلب گفت:مطمئنم انگیزه انتقامه...اما کی و چرا؟
سرش رو بالاآورد و به جونگهو نگاه کرد و گفت:همشون برای یه سال بودند؟
جونگهو به برگه تو دستش نگاهی کرد و گفت:بله و حتی تو یه کلاس بودند.
هیونجین برگه رو از دستش کشید و بعد نگاهی بهش دوباره داد به جونگهو و گفت:هماهنگی های لازم برای بازجویی از کل بچه های کلاسشون تو اون سال رو انجام بده.
و سمت میزش حرکت کرد و گفت:مینهو گزارشی از پزشکی قانونی نرسیده؟
مینهو سرش رو از صفحه مانیتور بلند کرد وگفت:نه فعلا...
هیون سری تکون داد رو به کل گروه کرد و گفت:همگی تا ده دقیقه دیگه جمع بشید اتاق کنفرانس برای جلسه.
و سرش رو روی میزش گذاشت.
این پرونده به شدت ذهنش رو درگیر کرده بود جوریکه حتی داشت روی رابطه اش با فلیکس هم تاثیر میگذاشت.کمتر هم رو میدیدن و حتی کمتر هم با هم وقت میگذروندند.
فلیکس اعتراضی نمیکرد اما حس تاسف همیشه با هیونجین بود.احساس ناکافی بودن و بی عرضگی رو توی تک تک سلول هاش احساس میکرد...
حتی قدرت تشخیص اینکه آیا قاتل خیلی ماهره یا خودش ناتوان رو از دست داده بود...
مطمئن بود قاتل تازه کاره از تعلل اولیه و نوع گرفتن چاقو تو دستش مشخص بود، اما این رو هم مطمئن بود که سالها داشته برای نقشه اش تلاش میکرده...کاملا به بازی ای که راه انداخته بود مسلط بود و خوب میدونست داره چیکار میکنه...
با ضربه که به شونه اش خورد سرش رو بلند کرد و مینهو رو دید که با یه کاپ قهوه کنارشه با لبخندی ازش تشکر کرد و به سمت اتاق کنفرانس حرکت کرد و قبل از اینکه وارد اتاق بشه گفت:هروقت گزارش پزشکی قانونی اومد سریع بیار بده بهم...و قبل از تایید مینهو وارد اتاق شد.
قبل از ورود به اتاق کنفرانس نفسی گرفت و حالت صورتش روبه جدیت همیشگی اش در آورد و وارد اتاق شد و پشت میز نشست بالحن جدی ای که تحکم خاص خودش رو داشت شروع کرد به توضیح دادن:هفت ماه و سه قتل تا به الآن...که تو قسمت های مختلف شهر و نزدیک خونه مقتولین رخ داده...پس قاتل اونها رو میشناخته یا حداقل چندوقتی این افراد رو زیرنظر داشته...باتوجه به سرعتی که قاتل پیدا کرده حتی ممکنه خیلی زود قتل چهارم هم رخ بده.هر سه مقتول یعنی سا دونگسون،کیم هیونکی و کیم چول مو هم مدرسه ای بودند و تو یک سال و یک کلاس درس میخوندند.انگیزه قاتل ممکنه انتقام باشه اما بخاطر چی؟
سکوتی کرد تا ببینه کسی نظری داره که وقتی دید سکوته ادامه داد:از اونجایی که با اطرافیان دو مقتول قبلی صحبت کردیم همه اونها گفتن که رفتار خیلی خوبی داشتند و مشکل رفتاری هم حتی تو پرونده دبیرستانشون و حتی دانشگاهشون ثبت نشده.
نکته ای که وجود داره اینه که اینبار سه ضربه زده شده مثل یک نماد دیگه که انگار قاتل داره مقتول هاش رو میشمره و به ما میفهمونه قراره ادامه داشته باشه...
از اونجایی که هرسه مقتول همکلاسی بودند ممکنه مظنون یکی دیگه از دانش آموز ها باشه و یا حتی مقتول بعدی یکی دیگه از اونها...
پس باید از تک تکشون بازجویی بشه و باید دید آیا همشون تو موکپو هستن و اگه کسایی که نبودند الآن کجان و آیا اونموقع تو شهر بودند...
در همون لحظه در باز شد و مینهو وارد شد و گفت:گزارش پزشکی قانونی رسید...
به سرعت برگه هارو از مرد تحویل گرفت و شروع به خوندن کرد:
دلیل مرگ:از دست دادن خون
هویت متوفی:کیم چول مو
زمان مرگ:ساعت 9:20 دو ساعت قبل از پیداشدن توسط پلیس و حدود چهل و پنج دقیقه بعد از حمله
شدت و شکل جراحت ها: سه ضربه عمودی که شش ها و رگ های اصلی اطراف قلب مقتول رو موردحمله قرار گرفته و ضربه ها در حدود10سانتی متر عمق داشتند.
سرش رو بلند کرد و گفت:مثل دو قتل قبلی گزارش یکسان بااسم های متفاوت...
اما نکته ای توی پرونده نوشته شده بود که جدید بود...
=آثار ضرب و شتم در دست ها و پای مقتول دیده شده که ممکنه در اثر لگد بوده...
هیونجین زیرلب زمزمه کرد:پس یعنی سه بار به مقتول ضربه زده و بعد وقتی مقتول افتاده بهش لگد زده...اما چرا؟
کیبوم دستش رو برد بالا و گفت:شاید مقتول با دست هاش قاتل رو گرفته بوده اون هم برای آزاد کردن خودش لگد زده به مقتول...
سری تکون داد و رو به مینهو گفت:از پزشکی قانونی بپرس اثری از نخ یا چیزی روی دست های کیم چول مو نبوده؟
پشتش رو به افرادش کرد نمیخواست اونها خستگی اش رو ببینند حس های مختلفی رو همزمان داشت احساس میکرد اما بیشتر از همه خستگی و کلافگی بودند که آزارش میدادن...نفس عمیقی کشید و با چهره ای جدی بدون نشونه ای از هرگونه احساسی برگشت و به افرادش نگاه کرد...
رو به جونگهو کرد و گفت:کارهای هماهنگی برای ملاقات با همکلاسی هاشون ترتیب بده.تا فردا عصر.
و به مینهو گفت:فردا باید با خانواده مقتول صحبت کنیم و با دوتا خانواده قبلی هم یک بار دیگه باید ملاقات کنیم تا ببینیم چیزی بنظرشون نیومده تو این چندوقت.
و رو به افسر کیبوم گفت:فردا با چندتا از مامورها یکبار دیگه صحنه رو بگردید و از مردم محلی سوال کنید که کسی نبوده تو اون ساعت اونجا و دوربین های امنیتی رو هم چک کنید.
نفسی گرفت و رو به همه گفت:خسته نباشید....
کتش رو برداشت و از محل کارش خارج شد.واقعا از بودن تو محل کارش داشت زده میشد مخصوصا که میدونست نمیتونه تغییری به وجود بیاره...
یه قاتل داشت توی شهر میچرخید اما هیچ نشونه ای نبود که بشه پیداش کرد...
سوار ماشینش شد.ساعت12:30رو نشون میداد.زیرلب گفت:حتما تاالآن خوابیده...
با حالتی عصبی دستش رو بین موهاش برد واقعا درک نمیکرد این پرونده چطوری حل نمیشه؟قاتل همه راه هارو بسته بود...
مسیر کوتاه تا خونه رو با سرعت بالایی رد کرد به طرز عجیبی دلتنگ فلیکس بود اما احتمال اینکه ببینتش یا اینکه اون بیدار باشه هم خیلی کم بود.
وارد خونه که شد چراغ ها خاموش بود...با خودش فکرکرداحتمالا فلیکس رفته خونه خودش اما قبل از اینکه فکرش بتونه ادامه داشته باشه جسم مچاله روی مبل نظرش رو جلب کرد.
لبخندی زد...بااینکه ناراحت بود که اونقدر پسر منتظرش بود اما با دیدنش احساس میکرد تمام وجودش پر از نشاطه...
کتش رو از تنش درآورد و به سمت پسر حرکت کرد.وقتی چهره معصوم و غرق خوابش رو دید احساس میکرد قلبش قراره تو سینه اش منفجر بشه...این حجم از خواستن یک نفر همیشه براش عجیب بود...
دست انداخت زیر کمر و گردن پسر و آروم توی بغل گرفتش...
اونقدر آروم اینکار رو انجام داد که خودش هم تعجب کرد...خوب میدونست پسر اختلال خواب داره پس موقعیکه خواب بود احتیاطش حتی صدبرابر میشد...
آروم روی تخت قرارش داد و پتو رو روش کشید...
از اتاق بیرون اومد...دلش میخواست بخوابه...میخواست کنارش باشه ولی ذهنش به شدت درگیر بود...بلوزش رو درآورد و با تاپی که از اتاق آورده بود عوض کرد...
یک لیوان آب برداشت و به کنار پنجره رفت...
وقتهایی که خونه نبود همیشه استرسش رو داشت،استرس اینکه اون قاتل واسه فلیکس یا بقیه مردم شهر خطر داشته باشه شب و روز رو ازش گرفته بود...
درسته رابطه اش با پسر به سال نمیرسید اما مطمئن بود عاشقشه و اون نیمه خالی زندگی اش رو کامل میکنه...
فلیکس برخلاف خودش خنده رو بود،آروم بود و اروم کردن رو بلد بود،همیشه به هیونجین توجه میکرد و اون رو اولویت میذاشت...
اون یه شخصیت ایده آل برای هیونجین بود اما برعکس، خودش شخص مناسبی برای پسر نبود مخصوصا تو این هفت ماه که بخاطر شغلش همه چیز پیچیده و خراب شده بود...
اما با تمام خودخواهی اش دلش نمیخواست حتی ذره ای از فلیکس فاصله بگیره...مطمئن بود بعداز جداشدن ازش با یه مرده متحرک فرقی نداشت...
با حلقه شدن یک جفت دست دور کمرش لبخندی زد و آروم زمزمه کرد:بیدارت کردم؟ببخشید...
چندثانیه سکوت بود اما بعد صدایی که در اثر خواب دورگه شده بود زمزمه کرد:دلم برات تنگ شده بود...
هیون آروم توی اون بغل چرخید و با دیدن چشمهای خواب آلود پسر لبخندی زد و بوسه ای روش پیشونی اش گذاشت و دستش رو زیرباسنش انداخت،
بلندش کرد و به سمت اتاق حرکت کرد.
میدونست پسر خسته است،خودش هم به خواب نیاز داشت...
آروم زیرلب گفت:منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم.
و قبل از گذاشتنش روی تخت لیوان آبش رو روی میز گذاشت...
خواست دراز بکشه روی تخت که دید فلیکس داره بلوزش رو درمیاره؛باتعجب ازش پرسید:گرمته؟
فلیکس طوریکه انگار نمیخواد کسی جز خودشون بشنوه گفت:نه،میخوام گرمم بشه.
هیون بالبخند به خجالت پسر تو بیان خواسته اش نگاهی کرد و تاپش رو از تنش درآورد... با خودش فکرکرد بعدا هم برای خواب فرصت بود...
با مینهو به ملاقات دو خانواده قبلی رفته بود اما اونها هیچ نظریه ای راجع به اینکه چه کسی میتونه قاتل باشه نداشتند...
و الآن جلوی در خونه کیم چول مو بودند...
همیشه ملاقات با خانواده مقتول ها جز نفرت انگیزترین کارها براش بود،اما مینهو همیشه کنارش بود...
با باز شدن در مردی با لباس سیاه و صورتی که از شدت گریه خیس و قرمز بود در رو باز کرد...
از اونجاییکه مینهو میدونست هیون تو این موقعیت ها گیج میشه سریع دست به کار شد و به مرد گفت:سلام.ما از پلیس مزاحمتون شدیم.افسرلی مینهو هستم.
و کارت شناسایی اش رو به مرد نشون داد و دوباره ادامه داد:فوت برادرتون رو تسلیت میگم.میدونم موقعیت مناسبی برای صحبت نیست اما تحقیقات واردمرحله حساسی شدن و برای جلوگیری از قتل های آینده باید هرچه زودتر باهاتون صحبت کنیم...
مرد بانگاهی ناراحت و سرزنشگر بهشون نگاه کرد جوریکه انگار میخواست یادآوری کنه برادرم بخاطر بی لیاقتی شما مرده حالا هم تو این وضع اومدین سراغ ما اما در عوض همه اینها گفت:اگه میشه خارج از خونه صحبت کنیم.حال مادر و پدرم اصلا خوب نیست...
مینهو سری تکون داد و گفت:بله حتما.
هیونجین که تاهمون لحظه ساکت بود با بسته شدن در رو به مرد پرسید:بنظرتون چه کسی ممکنه قاتل بوده باشه؟
مرد که از سوال هیون شوکه شده بود خواست اعتراضی بکنه که هیون سریع گفت:بدون هرفکری لطفا اسم اولین نفری که اومد توذهنت رو بگو...
اما جواب سوال رو مرد با نمیدونم پاسخ داد...
هیونجین از توی گاردش دراومد و گفت:برادرتون چطور آدمی بودند؟
مرد که گیج شده بود چرا مرد قبلی حرفی نمیزنه وکسی که هیچ حرفی نزده بود داره اینطور سوال پیچش میکنه؛آروم زمزمه کرد:اون پسر خوبی بود،همیشه میخندید و بقیه رو میخندوند،تو کارش خوب بود و کارش رو هم دوست داشت،حتی داشت برای ازدواج آماده میشد اما...
و بغض مانع از ادامه حرف مرد شد.
هیون سرش رو پایین انداخت؛خودش رو مسئول میدونست در قبال مرگ برادر مرد و این اشک ها...
مینهو که سر پایین افتاده هیون رو دید سریع وارد عمل شد و دستش رو روی شونه ی مرد گذاشت و زیرلب گفت:میدونم براتون خیلی سخته...اما لطفا کمکمون کنید شاید اون بیرون جون یک نفر دیگه درخطر باشه.
مرد نفس عمیقی کشید و گفت:من نمیدونم چیشده اما قبل از مرگ برادرم دوتا از دوست های دربیرستانش کشته شدند حالا هم خودش...
هیون انگار که به نکته ای رسیده باشه سریع گفت:دوست؟
مرد سری تکون داد و گفت:سادونگسون و کیم هیونکی دوست های برادرم تو دبیرستان بودند.اونها بچه های خوبی بودند مخصوصا دونگسون و هیونکی خیلی آروم بودند. حتی من و برادرم به مراسم هرجفتشون رفتیم.نمیدونم چرا یک نفر باید اونها رو بکشه...
و قطره های اشک دوباره روی صورتش سرازیر شد...
هیونجین اخمی کرد...هیچکس قبلا حتی اشاره هم نکرده بود که دونگسون و هیونکی باهم دوست بودند...
این یک سرنخ جدید بود...
بااخم رو به مردگفت:کسی باهاشون دشمنی نداشت؟یا اونها کسی رو اذیت نمیکردند؟
مرد سرش رو بامخالفت تکون داد وگفت:نه اونها بچه های بدی نبودند.
هیون سرش رو تکون داد و گفت:ممنون برای همکاری.براتون آرزوی صبرمیکنم...
و سریع به سمت ماشینشون حرکت کرد...
مینهو با دیدن حرکت هیجانی هیونجین سریع از مرد خداحافظی کرد و به سمتش رفت...گیج شده بود چون هنوز سوال هایی مونده بود که از مرد بپرسند اما درعوض هیونجین به سرعت حرفهاشون رو تموم کرده بود و به سمت ماشین رفته بود...
اون هیچوقت انقدر هیجان زده نمیشد؛مگر مواقعی که احساس میکرد یک قدم تو پرونده پیشرفت کرده...
با رسیدن به هیونجین گفت:چیشده؟
پسر با سر اشاره کرد که بشینه.
با حرکت ماشین قبل از اینکه مینهو حرفی بزنه هیونجین سریع به حرف اومد و گفت:اون مرد گفت دونگسون و هیونکی خیلی آروم بودند با توجه به تعداد ضربه ها مشخصه که اونها یک کاری در حق یک نفر کردند و اون داره براساس میزان بد بودن کارشون با تعداد ضربه های بیشتری اونها رو میکشه...
مینهو سریع وسط حرفش پریداین نظریه ها رو هیونجین داشت اما دلیلی بر اثباتشون نبود بارها این حرفها رو زده بودند اما بازهم گفت:اما اینطوری که بخواهیم حساب کنیم غلطه چون دونگسون و هیونکی خیلی بیشتر طول کشیده تا بمیرن پس عملا زجرکش شدن...
هیونجین لبخندی زد و گفت:دقیقا نکته همینه...اونها بی گناه نبودن از نظر قاتل برای همین درد لحظه ایشون رو کم میکنه اما میذاره درد بیشتری بکشن...
مینهو اخمی کرد و گفت:حتی اگه اینها درست باشه چه فرقی میکنه؟مدل مردن اونها مدرکی برای پیدا کردن قاتلشون نیست...
هیونجین سری تکون داد و گفت:اونها با هم همکلاسی بودند و حتی دوست، احتمال اینکه الآن قاتل تو اداره پلیس باشه هست.
بااخم به دوستش نگاه کرد و گفت:یعنی چی؟
پسر مشتی زد به شونه دوستش و درحالیکه به شیشه جلو نگاه میکرد توی خیابانی پیچید وگفت:امروز جونگهو قراره از بچه های کلاسشون بازجویی کنه...
.
.
.
با وارد ایستگاه پلیس شدن دو زن و یک مرد رو دیدند که روی صندلی ها نشسته بود.همون موقع مردی با قد متوسط و کت شلوار از اتاق بازجویی خارج شد حسابی هم عصبانی بود انگار وسط کارش مزاحم شده باشی بعد از اون مرد یکی از زن ها که موهای بلند و بلوندی داشت بلند شد و وارد اتاق شد.
هیونجین به مینهو اشاره کرد و گفت:من میرم تو اتاق پیش جونگهو.اگه کیبوم برگشته بود گزارشش رو بگیر بعد بازجویی بهم بده...بعد هم ببین پزشکی قانونی درمورد نظریه لگد و  دست ها گزارشی نفرستاده.
مینهو سری تکون داد و به سمت میزش رفت...
هیونجین نفس عمیقی کشید تصمیم گرفت قبل از اینکه بره داخل اتاق با فلیکس تماس بگیره،امروز نوبت مشاوره داشت...
فکرش رو از همه چیز دور کرد دلش میخواست وقتی با فلیکس حرف میزنه تمام توجهش معطوف اون باشه.
وقتی صدای گرمش رو از پشت تلفن شنید لبخندی زد:سلام عزیزم خوبی؟
با همون لبخند جواب داد:من خوبم.کجایی؟مطبی؟
چندثانیه سکوت شد و کاملا مشخص بود پسر رفته جایی تا راحتتر صحبت کنه:آره مطب ام.کسی که داخله بیاد بیرون بعد نوبت منه.
هیون لبخندی زد و با صدای آرومی پرسید:کمرت خوبه؟درد نمیکنه؟
از پشت تلفن هم میتونست سرخ شدن گونه های پسر رو حس کنه بااینکه پیشنهاد خودش بود و بارها انجامش داده بودند اما بازهم خجالت میکشید:خوبم.درد ندارم...
هیونجین لبخندی زد و گفت:بعد مشاوره ات زود برو خونه عزیزم.مراقب خودت باش من باید برم سرکارم فعلا...
-تو هم مراقب خودت باش...
نگران فلیکس بود...میترسید قاتل پرونده برای اینکه هیونجین بهش نرسه از معشوقه اش سواستفاده بکنه و حتی بهش آسیب برسونه...
اما فعلا بایداین افکار رو از خودش دور میکرد و تلاش میکرد برای جلوگیری از این اتفاقات پیدا میکرد...
هیونجین گوشی رو گذاشت توی جیبش و وارد اتاق شد...
-من به آرا مشکوکم...
هیون باشنیدن این حرف اخمی کرد و گفت:منظورتون چیه؟
زن که از دیدن یک نفر دیگه تو اتاق شوکه شده بود سرش رو بالا آورد و با تعجب به جونگهو نگاه کرد...
هیونجین به جونگهو که میخواست احترام نظامی بذاره بهش، با دست اشاره کرد راحت باشه و بادقت به چهره زن نگاه کرد و گفت:چرا به اون کسی که میگی مشکوکی؟
زن که فهمیده بود هیونجین یک مقام بالادست جونگهو هستش گفت:اون دختر تو کلاسمون خیلی ساکت و عجیب بود...مطمئنم میخواد برای انتقام بابت عقده هاش هممون رو بکشه...
مرد به صندلی اش تکیه داد و با بی تفاوتی گفت:فقط همین؟
زن که فکرمیکرد چیزخاصی گفته با این حرف بادش خالی شد و گفت:فقط همین...
هیون سری تکون داد و رو به جونگهو گفت:اگه صحبت ها تموم شده نفر بعدی رو بگو بیان تو.
جونگهو سریع برگه هاش رو مرتب کرد وگفت:بله قربان.ممنون از همکارتون خانم چویی میتونید تشریف ببرید.
وقتی زن از اتاق خارج شد هیونجین سریع به جونگهو نگاه کرد و گفت:با این کسی که اسم برد صحبت کردی؟
جونگهو سریع سرش رو به نشونه نه تکون داد و گفت:نفربعدیه قربان...
هیونجین لبخندی زد و گفت:و دیگه کی؟
جونگهو برگه آخر رو نگاه کرد و گفت:نفر آخر...لی سونگجین هستش...
--------------
Killer’s pov:
+خیابان سئوکهیون مائول-دان
+نفر بعدی؟
+خیابان سینگ گی...


{You or U, Full}Onde histórias criam vida. Descubra agora