chapter 3

146 47 16
                                    

نفس عمیقی کشید و سمت عمارت راه افتاد.
حس خیلی بدی داشت، حس کنار گذاشته شدن،  اون هم از طرف کسی که انتظارش رو نداشت.
فکر میکرد وقتی به چین بیاد ژان دوباره با اون نگاه گرم و حرف های صمیمی ازش میزبانی میکند، اما انگار اشتباه فکر میکرد.
هوفی کشید و قبل وارد شدن به عمارت با خودش زمزمه کرد: ژان ژان حتما فردا میاد دنبالم و از دلم در میاره.
با لبخندی ساختگی وارد عمارت شد و سمت میز حرکت کرد.
خانم شیائو متعجب از آمدن ییبو چنگالش رو روی بشقاب گذاشت: ییبو...تو هنوز اینجایی؟
ییبو لبخند سر سرکی زد و گردنش رو خاروند: ژان یکم کار داشت.
آقای وانگ لبخندی زد: چه بهتر، حداقل با یکی از نوه هام شام میخورم.
به صندلی خالی کنار خودش اشاره کرد: بیا پسرم ...بشین
ییبو سمت صندلی رفت.
مدتی نگذشت که خدمتکار با بشقابی اضافه وارد شد.
ییبو حالش زیاد مساعد نبود، با غذا بازی میکرد. از بی توجهی به شدت بیزار بود اون هم از طرف کسی که این همه مدت انتظار دیدنش رو داشت، اصلا ژان از دیدنش خوشحال شد؟؟
خانم شیائو : ییبو عزیزم چرا غذاتو نمیخوری؟
ییبو لبخندی زد: گرسنه ام نیست..
.....
بوسه ای به لب های هوس انگیز پسر مقابلش زد و با پوزخند باسنش رو چنگ انداخت.
پسر تو دهان ژان ناله ریزی کرد و ژان راضی از کاری که انجام داده بود گاز ریزی از لب های دوست پسرش گرفت.
جیانگ با حرص غرید: ژااان.
ژان دستی به موهای نرم و ابریشمی جیانگ انداخت: جانم
جیانگ دردمند لبش رو لمس کرد: چرا امشب انقدر وحشی شدی؟
ژان بوسه ای به گردن سفید جیانگ زد: چون امشب خیلی منتظر موندم برای این لحظه...
کمی پایین تر رفت و عمیق تر بوسید: نمیدونی وقتی سر اون میز کوفتی نشسته بودم...
دوباره گردنش رو بوسید: با فکر بوسیدنت ،تحملم تموم شده بود....
دکمه های لباسش رو باز کرد و دستی به بدن سفید و نرم جیانگ کشید: از انتظار بدم میاد.
گاز ریزی از نیپل سمت چپش گرفت و صدای ناله جیانگ رو بلند کرد.
جیانگ نگاهی به چشمای بی قرار ژان انداخت و اون رو به بوسه طولانی و عمیقی دعوت کرد.
با ولع همدیگر رو میبوسیدند طوری که وسط بوسه نفس کم می آوردند.
جیانگ به محض جدا شدن از لب های ژان نفس عمیقی کشید و با شیطنت گفت: دوستت دارم ژان.
ژان کمر جیانگ رو گرفت و به خودش نزدیک تر کرد : منم دوستت دارم.
و دوباره با ولع مشغول بوسیدن جیانگ شد.
....
یک ساعتی میشد که به خونه رسیده بودند.
خانم شیائو لیوان همسرش رو پر کرد.
شیائو لبخندی زد: ممنون
لیوان خودش رو هم پر کرد: پدرم بالاخره تصمیم گرفت از صحنه کنار بره.
شیائو پوزخندی زد: بالاخره هر امپراطوری یه روز به پایان میرسه، پدرت باید خیلی وقت پیش صحنه رو ترک میکرد.
وقتشه پسرم بدرخشه.
خانم شیائو ابرویی بالا انداخت: از کجا معلوم، شاید ییبو جانشین پدر بشه!
شیائو قهقه ای بلند سر داد: بهت قول میدم ژان جانشین پدرت میشه.
خانم شیائو پوزخندی زد: زیادی به پسرت مطمئنی.
شیائو پیکش رو بالا داد: بیشتر از خودم.
لیوان خالی اش رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد: دیر وقته میرم بخوابم.
همسرش سری تکان داد و شیائو با قدم های آرام سمت اتاقش رفت.
.....
ژان موهاش رو خشک کرد و لباسش رو پوشید.
سمت تخت رفت و روش نشست.
بدن عریان جیانگ رو پوشاند و بوسه ای به موهای بلوطی رنگش زد.
جیانگ تکانی خورد و کم کم چشماش رو باز کرد.
ژان لبش رو گاز گرفت: شرمنده بیدارت کردم.
جیانگ دست ژان رو گرفت و فشرد: دوست دارم هر روز اینطوری بیدار شم.
ژان دست جیانگ رو بالا آورد و بوسه ای روش زد.
جیانگ لبخندی زد: دیگه انقدر لوسم نکن.
ژان قهقه ای کوتاه زد: اگه بخوام بیشتر از اینا لوست کنم چی؟
جیانگ نیشخندی زد: اون موقع با یه دوست پسر فوق العاده لوس سر و کار داری.
ژان موهای جیانگ رو نوازش کرد: عواقبش رو با جون و دل میپذیرم.
با لبخند از جاش بلند شد و سمت آینه رفت: به نظرت امروز موهامو به سمت بالا حالت بدم یا همینطوری پایین بمونه؟
جیانگ آروم بلند شد: بالا خوشتیپ تر میشی.
ژان سری تکون داد و مشغول حالت دادن به موهاش شد.
جیانگ با قدم های آروم خودش رو به حمام رساند.
....
سمت آینه رفت و از خودش پرسید: بالا یا پایین؟
تو فکر بود که جیا با لبخند گفت: هردوش بهت میاد.
ییبو برگشت و با دیدن مادرش لبخندی زد: صبح بخیر.
مادرش نزدیک تر اومد و دستی به موهاش کشید: صبح توام بخیر پرنس ، امروز سحر خیز شدی.
ییبو لبخندی زد: میخوام برم شرکت.
جیا با شوق گفت: این عالیه، پدرت میخواست باهات حرف بزنه که این رقابت رو جدی بگیری، خوشحالم که خودت اهمیت موضوع رو فهمیدی.
ییبو پوزخندی زد و آروم زمزمه کرد: من که برای کار شرکت نمیرم.
جیا چینی به ابروهاش داد: پس برای چه کوفتی میری؟
ییبو سمت آینه برگشت و موهاش رو مرتب کرد: میرم تا ژان رو ببینم.
جیا پوفی کشید: کی عقل میاد تو کلت؟ اون الان بزرگ ترین رقیب توعه!!!
ییبو همونطور که به موهاش حالت میداد گفت: رقیب؟
من و اون تو یه تیمیم!!!!!!
جیا با حرص خندید: ژان هم چنین عقیده ای داره؟
ییبو نگاهی به موهاش انداخت: نمیدونم، اگه نداشته باشه هم به زودی اونم به این نتیجه میرسه!
_______________________________________
هااااااای گایز.
دلم لک زده برای نوشتن بلو رز ولی چه کنم که شرط ووتش کامل نشده😂💔
این فیک قراره یه مینی فیک مثل مای استار باشه، البته نه اونقدر آبکی😂😂😅
باشد تا دوستش داشته باشید♥️🥰

Who will be the heir?Where stories live. Discover now