part¹⁴: past¹

1.4K 208 13
                                    

Oh, simple thing where have you gone
آه، ای خوشی های ساده کجا رفتید

I'm getting old
من دارم مسن تر میشم

And I need something to rely on
و به تکیه گاهی نیاز دارم

So tell me when?!
پس بهم بگو چه زمانی؟!

You're gonna let me in?!
بهم اجازه ورود آزادی میدی ؟!

I'm getting tired
دارم خسته میشم

And I need somewhere to begin
و نیاز به جایی برای شروع دوباره دارم

Oh , simple thing
آه، ای خوشی های ساده
~~~~~~~~
Lili✏️

نمیدانست کجاست تنها چیزی که میدید تاریکی بود،از وقتی فهمیده بود امگای سلطنتی‌ـست از قصر فرار کرده بود، برای اولین بار در تمام عمری که داشت.

نمیدانست باید چیکار کند !کجا برود؟! ادرس خانه رئیس قبیله کیم را میدانست اما، اصلا انجا به او خوش امد میگفتند؟

خودش را رو به روی دریا پیدا کرد، قدم قدم بیشتروارد شده و از ساحل فاصله گرفت .

او نیز مانند قایقی سوراخ در اقیانوس بود خواست قدمی بردارد بیشتر به قعر نزدیک بشود،که صدا و عطرهای مضطربی را شنید و حس کرد .

با آبی شدن چشمانش وزمزمه کلمه - جفت- توسط گرگینه درونش باعث شد شوکه شود!

امروز فهمیده بود مسئولیت. سنگینی به دوش دارد اما؛
همین امروز نیز جفتش را پیدا کرده بود؟ یا بهترست بگوییم شش الفایش را، عقب هدایت کردن گرگ درونش را اموزش دیده بود اما!

واقعا میتوانست ان گرگ را کنترل کند تا گندی نزند؟

یونگی: هعی پسر ببین ! ما اهمیت نمیدم تو الان چت میشه ولی امروز سالگرد ازدواج پدرمادرمونِ نمیخوایم بخاطر مرگ یکی نزدیک محل جشن همه چیز بهم بخوره .

نگاهش را به شخصی داد که او  مخاطب‌ـش قرار داده بود .
چتری های قرمز رنگش دلیلی بود در ذهنش لقب نعنا فلفلی را به او بدهد .

با شنیدن صدای اهنگ نگاهش را از ان الفا _که از عطرش میشد فهمید خون خالص است_گرفت به محل جشن داد.


خ

واست به سمت ساحل قدم بردارد که موجی باعث فرو رفتنش درون دریا شد .

جیمین اولین نفری که از شوک بیرون امد و خودش را به پسری که داشت خفه میشد رساند و او را سمت ساحل برد .

𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍Where stories live. Discover now