part⁹:Hanahaki

1.7K 234 30
                                    

بعضی وقتا سرنوشت بازیش میگیره
دونفری که نمیتونن بهم برسن رو دلبسته میکنه!
-چا اون وو
~~~~~
Eun woo

شروع کردم به بررسی بخیه های امگای که به تازگی بخاطر سهل انگاری اصتلاحا همسرش مجبور به خارج کردن رحمش شده بودیم .

با ندیدن عفونتی لبخندی به بیمار زدم و پیراهنش رو پایین کشیدم ، این دختر قرار بود از این به بعد بیشتر از بدنیا اوردن بچه مونث که احتمال ۸۰٪ امگا بود اذیت بشه .

با شنیدن صدای قدمهای دویده یک نفر نگاهمو به در دادم .

باز شدن در باعث نمایان شدن صورت خسته سرپرستار کانگ بود ، که دست هاش رو روی زانوهاش گذاشته بود تا نفسش تنظیم بشه .

+اتفاقی افتاده سرپرستار کانگ ؟

گذاشتم نفس های تندش تنظيم بشه ولی سوال رو پرسیدم چون شدیدا بهم ریخته بود .

: هان... هاناهاکی‌ .

این حرفش باعث شد شوکه به سمت اورژانس بدوم ، فاک این ماه بیشتر از ۵ نفر شده بودن .

با دیدن مردی که روی تخت خوابیده بود تقریبا توی جام خشکم زد.

+ این یوپ ؟

In-yeop

با دیدن پسری که توی روپوش پزشکی می‌درخشید لبخندی زدم .

البته سرفه های خونیم باعث قطع اون لبخند کمرنگ شد .

عطر غمش رو احساس میکردم اوه خدایا من باعث نشستن غم روی صورتش بودم .

بعد از قطع شدن سرفه هام با چونه خونی نگاهش کردم ، داشت پشت سر هم به پرستارها چیزی میگفت .

مارکی که داشت به محو شدن میرفت داشت میسوخت ، همسرم حتما جایی داشت برای خودش خوش میگذروند .

دست بیجونمو بلند کرده گوشه روپوشش رو گرفتم .

+دلم برات تنگ شده بود .

چرخید منو نگاه کرد این نگاه رو نمیخواستم من این ترحم رو نمیخواستم .

چندتا دستمال کاغذی برادشت چونه ام رو تمیز کرد ، صدای غمگینش رو حس میکردم .

: عزیزم،منم دلم برات تنگ شده بود هیونگ .

میدونم نمیتونه باور کنه من ! هوانگ این یوپ کسی که همسرش رو عاشقانه میپرسته الان به این روز افتاده .

: هنوزم جذابی پیرمرد .

نگاهشو کل صورتم چرخوند پوزخندی زدم قفسه سینه ام تیر میکشید ، میخواست حواس منو پرت کنه .

𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang