part⁴:Sweet shop kjm

1.9K 316 48
                                    

تو می‌گذری
زمان می‌گذرد
چه کنم
با دلی که از تو
توان گذاشتنش نیست ..!
-جئون جونگمین
~~~~~~~~~
Jungkook

نگاهی به لپای پر از کوفته برنجیش انداختم ، لبخندی زدم . یکی از کوفته ها رو دهنم گذاشتم ، نگاهم بین اون چهار نفر ساکت چرخوندم ...

تو فکر بودن و دلیلش پیام ملکه جیسو بود ‌.

+کسی که باید ذهنش درگیر باشه منم ؛ شما چرا رایحه گندیتون بلند شده ؟

سوهی : چون از قضا لیدرمون بیش از حد بیخیاله !

با شنیدن صدای حرصیش اروم خندیدم

+ درگیری ذهنی نداره قراره با الفاهای کیم مواجه بشم و ....

صدای کریس باعث شد سکوت کنم

کریس: و بازهم بری تو هیت

نایون : و بازهم نقشه های چند سالت نقش برآب بشه

اون وو : و بازهم به جونگمین سابق برگردی

سوهی : و بازهم قرص خواب مصرف کنی

با شنیدن حرفاشون لبمو گاز گرفتم درسته، حرفاشون درسته
. ولی بازم از خود راضی جواب دادم ....

+ ولی این دلیل نمیشه استرس بگیرم ، سر این موضع تا وقتی شما رو دارم چه نیاز به پنیک کردن .

با دیدن لبخندشون خوشحال شدم من تمام هم و غمم رو باهاشون تقسیم کرده بودم کاملا منو میشناختن و وقتی که داشتم تو لجن غرق میشدم اونا نجاتم دادن ...
نمیدونم اگه این چهارتا احمق نبودن الان کجا بودم ..

بورا: اپا من سیر شدم ...

درسته ، دلیل ادامه دادنم و تلاش کردنم اشخاصی بودن که الان دورم جمع شده بودن . خانواده کوچک من

+پس بدو برو دندوناتو مسواک بزن ، لباساتو عوض کن بدو بدو ...

با ذوق خاصی اینو گفتم تا دوباره تو خودش نره ، بعد رفتنش دوباره جدی شدم .

+نقشه چیع ؟

کریس: هیونگ باید تا بعد مراسم ماه کامل منتظر بمونی

+ نمیشه باید یه حرکتی بزنیم ، اه چه رومخ ‌.

نایون : حق با کریسِ تو باید تا ماه کامل صبر کنی ، میدونی که بعد مدتها میخوای شیفت کنی امکان مداخله خون آشام یا ساحره ات وجود داره پس ما هیچ حرکتی تا ماه کامل انجام نمیدیم.

چشامو چرخوندم ، از اینکه حق با اونا بود متنفر بودم من فقط به یک چیز فکرمیکردم اونم انتقام بود .
انتقام قلب شکستم ،انتقام طرد شدنم ، سنگ شدنم
من ذهنم پی انتقام میگشت
ولی....
ولی قلبم بعد ۷ سال دیدنشون بازم تپش جا انداخت ...

چه مزخرف

بورا : اپا من اماده ام

نگاهی به اون خرگوش فرفری انداختم ، دومین یادگاری که برام مونده بود و با جونم ازش محافظت میکردم .

+ بزن بریمم 

لبخندی زدم و ازم جام بلند شدم ، بهتر بود روزی رو همراه این کوچولو بگذرونم تا ذهن همیشه درگیرم کمی اروم بشه .

سوار ماشین شدیم همینجوری داشتیم تو شهر میچرخیدیم تا لیدی کیم کوچک عرض کنن کجا میخواییم بریم .
نگاهی چشمای پر از اشتیاقش انداختم اونقد سرم شلوغ بود که گاهی وقتا فراموش میکردم بیارمش بیرون روزی رو پدر دختری بگذرونیم .

دنده رو عوض کردم

+خب لیدی جئون بفرمایید مقصدتان کجاست بانوی من ؟

نخودی خندید باعث شد لبخندم بزرگتر بشه !

صداشو صاف کرد و درست نشست ،

: عارضم با حضورتان بابای خوبم ، من میخوام برم شیرینی فروشیKjm .

زیر لب زمزمه کردم "Kjm" شیرینی فروشی کیم جیمین ، نمیدونم چه خوابی برام دیدی ملکه جیسو .

درسته اگه به خودم بود قبل مراسم صد کلیومتریشون رد نمیشدم ، ولی خواسته اون بود باید انجامش میدادم

: آپا اتفاقی افتاده

نمیخواستم امروز رو براش زهرمار کنم حتی اگه مجبور میشدم بازم با گذشته ام مواجه بشم .

+ پیش به سوی نون خامه ای ....

Jimin

مخلوط ارد و پودر شکلات رو به مواد اضافه کردم شروع کردم به همزدنشون.

صدای پچ پچ های بتاهای کاراموز رومخ بود ولی تحمل میکردم ....

محض رضای الهه ماه من تنها الفای موجودی بودم که شیرینی فروشی داشت.

البته

این شیرینی فروشی یه مجازات کاملا جدی از طرف پدرم بود ، برا مایی که جونگکوک رو تازه بعد رفتنش شناختیم ....

همین که بزرخ دلتنگی دست و پا میزدیم کافی بود !

خامه رو دست یکی از بتا ها دادم برای لحظه ای از اشپز خونه اومدم بیرون باید چک میکردم بیشترین فروش کدوم شیرینی بوده تا جایگزینش رو درست کنم...

لحظه ای که پشت پیش خوان رسیدم عطر که سالها حس نکرده بودم رو خالصا استشمام کردم گرگ احمقم داشت خود فاکیش رو نشون میداد .

سرمو بلند کردم صاحب عطر رو پیدا کنم با جراح جئون و دخترش ؟  مواجه شدم اون کوچولو انگار ساعتها جونگکوک اونو بغل کرده باشه بوی اون میداد .

بیشتر مخلوط کوکی شکلاتی رو توی دشت پر گل ارکیده همراه با چای گل حس میکردم ،

لحظه ای نگاهش به چشمام افتاد نمیدونم چی تو چشامو دید ولی
قدم جلو گذاشته عرض ادب کرد !

+ سلام عرض شد موسیو کیم !

~~~~
چطوره ؟

𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂 𝑹𝒐𝒚𝒂𝒍Donde viven las historias. Descúbrelo ahora