Writer POV
سیبی از یخچال خالیش برداشت و همونطور که اگهی های کار رو نا امیدانه رد می کرد گاز می زد.
یهو جرقه ای تو ذهنش زد و دنبال شلواری که دیشب پوشیده بود گشت ، وقتی کارت لاکچری مرد غریبه دیشب رو پیدا کرد سریعا روی گوشیش پرید و شمارش رو وارد کرد .
بوق اول
بوق دوم
+بله؟
صدای بم و جدی مرد توی گوشش پیچید
_اممم سلام ببخشید مزاحم شدم ...دیشب... شما ...اممم یعنی من..
+ساعت 9:25 دقیقه بیا به ساختمون اصلی شرکت وال مارت(Walmart)و قطع کرد.
«اون الان گفت وال مارت؟ همون وال مارت معروف یعنی؟ شاید سر کارم گذاشته»
با خودش فکر کرد... اما با یاد اوری ماشین مرد که حتی متوجه نشده بود اسمش چیه احساس کرد زیادی بد بین شده.
«شاید قراره زندگیت عوض شه! اگه بتونی فروشندگی یه شعبه دور افتادشم به دست بیاری میتونی کلی پیشرفت کنی حالا شانستو امتحان کن»
دستشو مشت کرد و زیر لب فایتینگ گفت.به لباساش نگاهی کرد و اهی کشید ، مطمئنا برای حضور توی ساختمون اصلی شرکت مناسب نبود اما خب... حد اقل تمیز و بدون پارگی بودن. طبق معمول اب ساختمون سرد بود پس سریع دوش گرفت و بیرون اومد ؛باکسر تمیزی پوشید و موهاش رو با حوله خشک کرد و با شونه حالت داد . از اونجایی ک سشوار نداشت بعد از پوشیدن لباس هاش موهای نم دارش مشکیش رو دید که موج دار توی صورتش ریخته
شونه ای بالا انداخت و بی اهمیت هودی بنفشش که کمی رنگ و رو رفته بود با جین مدادی گشادش پوشید، آل استار قدیمیش رو هم پاش کرد .کارت مترو و کارت پولش رو برداشت و از خونه بیرون زد .ربع ساعت زودتر از زمان مقرر شده رو به روی ساختمونی بود که با دهن باز و گردنی به سمت آسمون کج شده نگاهش میکرد. اب دهنش رو قورت داد و جلو تر رفت که یکی از نگهبان ها با یونیفرم شیک جلوش رو گرفت:
+میتونم کمکتون کنم؟
_اممم من برای استخدام اومدم.
+به ما فراخوان استخدامی گزارش نشده جناب
+راستش من داشتم به یه کارخونه میرفتم که یه مرد به زور منو نگه داشت و داشت امممم ... ببخشید منظورم اینه که اه خدای من چی دارم میگم
قسمت اخر رو با زمزمه گفت و دستش رو توی موهاش فرو برد
با کمی مکث کارت مرد رو درآورد و به سمت نگهبان گرفت و تو دلش دعا کرد کل قضیه سر کاری نباشه!
نگهبان چشماش رو گرد کرد و کمی هول شده گفت:+ببخشید جناب نمیدونستم دعوت از شخص مدیر عامل دارید بفرمایید من واقعا عذر میخوام !
الان چیشد دقیقا؟ مدیر عامللللل؟؟؟ شت
سعی کرد به محیط بیش از حد شیک شرکت توجه نکنه تا تیپ مسخرشو به یاد نیاره. به سمت پذیرش رفت و دوباره قبل از اینکه تمام جریان دیشبو شرح بده جلوی دهنش رو گرفت و فقط کارت رو نشون داد
خانمی که توی پذیرش بود هم چشمای آبی ارایش کردش رنگ تعجب گرفت :
+روزتون بخیر جناب خیلی خوش اومدید! تشریف ببرید طبقه ۳۰ ام قسمت مدیریت
_ممنونAvesta POV
در اسانسور که باز شد عین افتاب پرست رنگ عوض کردم شت شت شت
اسانسور شیشه ای رو کجای دلم بذارم نفس عمیق بکش اوستا تو میتونی فایتینگگگگگگگ
با حالت تهوع و رنگ پریدگی شدیدی از اسانسور تقریبا خودم رو پرت کردم بیرون
سرمو که بالا گرفتم تازه متوجه موقعیت شدم
خجالت زده به سمت خانم شیک و فوق العاده زیبایی که احتمالا منشی مدیر عامل بود و با تعجب به من نگاه می کرد رفتم
از فرط خجالت باز هم لکنت گرفتم:
_س...لام روزتون...بخیر اممم من فکر میکنم شخصی که دیشب این کارت رو برای استخدام به من دادن مدیر عامل هستن حالا... باید کجا برم تا بتونم مصاحبه بشم؟
منشی به ساعت مچیش نگاه کرد و جواب داد+سلام خوش اومدید جناب بله این کارت شخصی جناب والتون هست لطفا با دقت مراقبت کنید تا گمش نکنید چون یک کارت ویزیت عمومی نیست و از اونجایی که این کارت رو به شما دادن احتمالا برای مصاحبه باید با خودشون ملاقات کنید!
تا دو دقیقه دیگه میتونم تماس بگیرم و پاسختون رو بدم پس لطفا بنشینید تا صداتون کنم .
با استرس روی مبلمان چرم داخل دفتر نشستم و به اتاقی که با فونت زیبایی کلمه« مدیریت-مستر دالتون» زل زدم
کمی بعد با صدای منشی از جام بلند شدم و به سمتش رفتم.
+جنابِ مدیر عامل فرمودند میتونید وارد شید لطفا زنگ ورود رو بزنید .
سعی کردم چشمامو نچرخونم براش انگار من خودم عقلم نمیرسه در بزنم
زنگ رو زدم صدای تیک نشون داد در باز شده ، سعی کردم دست هام رو به هم گره بزنم تا لرزششون متوقف بشه در حد فاک استرس دارم!
داخل رفتم ، فایتینگ
نگاه سریعی به دفتر لوکس و بزرگش انداختم و سرم رو پایین گرفتم
_س..لام جناب من... خب.. برای..
+هنوز هم که لکنت داری! بشین.
وقتی نشستم سرش رو از برگه ها بالا اورد و نگاه جدی و عجیبش به چشم هام گره خورد.
+من دیشب مست بودم فکر کنم فهمیده باشی...رک بگم نمیدونم چرا کارت شخصیم رو به تو دادم ؛بهر حال طبق قولم میتونی توی یکی از شعبه ها مسئولیت چینش طبقه های کنسروی رو به عهده بگیری... از اونجایی که فراخوان ندادیم هر شعبه ای که به محل زندگیت نزدیکه رو انتخاب کن و به منشیم اطلاع بده برای من مهم نیست ، همینطوریش هم کلی از وقتم هدر رفته!
قسمت اخر رو زیر لب گفت و به در اشاره کرد
با اینکه حس میکردم با رفتارش خورد شدم اما تشکر نصفه نیمه ای کردم و سریع از اتاق خارج شدم .
به منشی شعبه مورد نظرم رو گفتم ، فرم هایی که بهم داد رو پر کردم و باز با اون آسانسور کذایی پایین اومدم و به سمت خونه حرکت کردم .
«دیگه غم و غصه بسه امروز زین دوست داشتنیم قراره هم خونه من بشه»
زین همکلاسی مدرسم بود و بهترین دوست منه! گر چه اینکه خونوادش پرتش کردن بیرون اتفاق خوبی نیست اما کام آنننننن بهترین دوستم داره میاد با من زندگی کنه ! البته کمی هم از نصف شدن اجاره خونه خوشحال بودم اما بیشترش بخاطر این بود که دیگه مجبور نبودم تنها باشم. من شبها میترسیدم تنهایی بخوابم و لامپ رو روشن میگذاشتم.Mr Dalton POV
از شرکت بیرون زدم هوا تقریبا تاریک شده بود .ماشین رو از نگهبانی دم در تحویل گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم . حسابی خسته بودم و نیاز به الکل داشتم ، با فکر به الکل فکرم به سمت دیشب رفت، اون پسره چهره عجیبی داشت ... یعنی زیبا بود درسته اما انگار آمریکایی یا حتی اروپایی نبود.
دیشب خجالت اور بود! اریک دالتون مست کارت ویزیت شخصیش رو به یه کارگر ساده داده توی خرابه ی اون غریبه از خواب بیهوش شده و امروز مجبور شده شخصا ازش مصاحبه بگیره .سعی کرد قسمت مجبور شده رو بیشتر به خودش تاکید کنه!
به محض رسیدن به خونه به قسمت سرو مشروب رفتم و یه بطری شراب گرون قیمت « هایدیسک» رو باز کردم
با لیام تماس گرفتم تا یکی ازون هرزه های لعنتیشو برام بفرسته و بعد از تاکید برسی ازمایش ها و سالم بودنش ادرس اینجا و بهش بده قطع کردم . بی دلیل فکرم باز سمت اون پسر مو شلخته و مژه های مشکی بلندش رفت. دستی توی موهام کشیدم و جامم رو پر کردم .سلام مجدد 😈
چطورین؟
پارت جدید آپ شد ...یه پارت معرفی میذارم و عکس شخصیت هارو اپ میکنم براتون حتما
ماچ به کلتون💋
YOU ARE READING
Maby Some Day!
Romanceشاید یک روزی از خواب بیدار شم و دنیا خودشو برای من تغییر داده باشه!