اولین روز کاری

13 2 0
                                    

Writer POV

با صدای الارم گوشیم که ساعت ۶ صبح رو نشون میداد از خواب پریدم . هوا سرد تر شده بود و اب یخ حمام باعث شد به خودم بلرزم! هیچ وقت تحمل سرما آسون نمیشد چرا؟

لباسهام رو پوشیدم و با موهای نم دارم سریعا به راه افتادم ؛اصلا دوست نداشتم روز اول کاریم دیر برسم.
نیم ساعت قبل از ساعت مقرر به محل کار جدیدم رسیدم .
به قسمت مدیریت فروشگاه رفتم و خودمو معرفی کردم. کار سختی به نظر نمی رسید، فقط باید انواع کنسرو ها رو با نظم سر جای خودشون می چیدم.

مدیر فروشگاه فردی به اسم نایل بود، منظم و کم حرف اما احتمالا خوش اخلاق...حد اقل اینطور به نظر می‌رسید که قرار نیست سرم داد و بیداد کنه. بهم خوش آمد مختصری گفت و وظایفم رو توضیح داد و رفت.

ساعت یک ظهر بود و یه استراحت کوتاه برای ناهار بهمون دادن. شکمم داشت قاروقور میکرد. به سمت سلف رفتم و غذامو گرفتم_از خوبی های این کار این بود که ناهار رو از سمت شرکت بهت میدادن _و نیاز نبود هزینه ای بدی ، شاید ناچیز به نظر بیاد ولی باعث میشه کلی تو هزینه هام صرفه جویی بشه و این عالیه! شاید بتونم ی کتونی جدید بخرم یا یه شلوار جین ... اخه همه پولم واسه اجاره خونه میره مگر اینکه پاداش یا هدیه ای از صاحب کارم گیرم بیاد تا بتونم چیز اضافه ای بخرم.

ناهار که تموم شد برگشتم سر کار ،وقتی که داشتم کنسرو های ماهی رو میچیدم متوجه شدم تاریخ انقضاشون نزدیکه...تا جایی که من میدونم اینا رو باید توی قفسه های تخفیف خورده ها بچینن نه اینجا !

به سمت دفتر نایل حرکت کردم که نفهمیدم چی شد ،بالا رفتم و تاپ! با باسن نقش زمین شدم. دیروز هیچی نخورده بودم صبحم همینطور واسه همین سقف داشت دور سرم می چرخید.

Mr Dalton Pov

چشمامو که باز کردم ساعت هشت صبح بود فاک دیرم شده . سریع ایمیل گزارش کار های امروزم رو چک کردم و وقتی مطمئن شدم قرار ملاقات مهمی نداشتم با خیال راحت سمت حمام اتاق خوابم راه افتادم. اصلا حوصله دوش گرفتن نداشتم اما عطر هرزه ی دیشب بدجوری رو اعصابم بود اخه این چه عطر مضخرفیه!
دلم یه سکس پارتنر ثابت درستو حسابی میخواست، یکی که کاملا باب میلم باشه و خواسته هامو مو به مو انجام بده . قبلا امتحان کردم اما با شکست مواجه شدم چون زیادی پا پیچم شد !
وقتی توی اب گرم وان نشستم آهی از لذت کشیدم ، هیچی به اندازه اب داغ عضله هامو خوشحال نمیکنه.

چهل دقیقه بعد توی دفترم بودم و کارای عقب موندم رو انجام میدادم ...
صدای زنگ تلفن اومد:
_بله لارا

+جناب دالتون مادرتون تماس گرفتن و برای شام دعوتتون کردن

_بهش بگو نمیتونم بیام

+چشم و اینکه شعبه جدیدمون آماده افتتاح هست منتظر دستور شما هستند

_فایل های مربوط به شعبه جدید رو برام بیار لارا چیز دیگه ای نبود؟

Maby Some Day!Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang