شیفت کاری صبح

64 8 0
                                    

شکلات های فندقی؛ چیزی که تهیونگ از همه چیز توی دنیا بیشتر دوست داشت و اونو میپرستید. اخیرا خیلی شکلات خورده بود برای همین جین شکلات هارو قایم کرده بود. ولی از اونجایی که تهیونگ کسی نبود که به این راحتیا کوتاه بیاد، جای شکلات هارو یاد گرفته بود و برای رسیدن به کابینت بالایی روی اوپن رفته بود و سعی میکرد دستشو به شکلات ها برسونه که صدای بچگونه‌ای اونو متوقف کرد.

_ هییییی! دالی چیکال میکنی؟؟

تهیونگ بلافاصله پرید پایین با دستپاچگی گفت: «هیچی!»

جیمین با حرص گفت: «میخواستی دوباله شکلات بلدالی آله؟! الان میلم به مامان میگم!»

و خواست از آشپزخونه بیرون بره که تهیونگ زودتر عمل کرد و موهاشو از پشت کشید...

و کشیدن مو همانا و صدای جیق بنفش همانا.....

****

«مامااااااااااااننننننن! هققققققق!»

صدای پاهای تپلی که سعی در تند راه رفتن داشت بلند تر میشد که نشون میداد صاحب پاها داشت به این سمت حرکت می‌کرد.

«مامانی ته ته منو زددددد!»

صدایی که از پشت سرش میومد گفت: «بچه ننه لوش»
تهیونگ از پشت سرش دراومد و مثل همیشه حرف س رو نتونست ادا کنه و به ش قناعت کرد.

جین اخم کرد: «کیم تهیونگ! این حرف زشتو از کی یاد گرفتی؟»

تهیونگ کپ کرد. وقتی مامانش اسمشو کامل صدا میزد یعنی تو بد دردسری افتاده بود؛ درواقع شکمش تو دردسر بود.

«آممم آممم خب... من از...»

جیمین بلند و رسا گفت: «دوباله از سوجین یاد گلفته!»
_ دهن لق!!

جین چشماشو بست و ماساژشون داد تا یکم عصبانیتش بخوابه: «تهیونگ مگه بهت نگفتم دیگه با سوجین بازی نکن؟ اون حرف های بدی بلده و به تو هم یاد میده»

_اما من دوشت دیگه‌ای ندارم!

جیمین شوکه برادرش رو نگاه کرد. دوباره چشماش پر شد. داداش دوقلوی عزیزش همین الان جلوی چشماش گفته بود جز سوجین هیچکی دوستش نیست و این یعنی جیمینم دوست تهیونگ نبود؟!

«ته ته؟... مگه من بهتلین دوستت نبودم؟»

تهیونگ روشو به سمت جیمین برگردوند. جیمی دل نازکش داشت بخاطر اون گریه میکرد؟

دست و تو گردن جیمین انداخت و بغلش کرد.

«نه جیمی. تورو بیشتر از همه دوشت دارم! شوجین دوشت عادیمه ولی تو دوشت جون جونیمی»

جیمین هم متقابل بغلش کرد و گفت: «منو از مامان هم بیشتل دوست دالی؟»

تهیونگ مکثی کرد و گفت:

Families Where stories live. Discover now