1

662 76 125
                                    

سال:1990
کره جنوبی
سئول

″م،معذرت میخام آقا″

″آه فقط از جلوی چشم هام برو کنار″

کف دستش رو روی آسفالت زمین تکون داد و از سردی اش ناخودآگاه دستش رو سریع جدا کرد.باید پیداش میکرد و گرنه راه رفتن برای اون مشکل میشد.باید سریعتر بلند میشد تا کسی دیگه‌ای به اون برخورد نکنه و مشکل جدیدی برای خودش به وجود نیاره

سوزشی روی کف دست چپش احساس کرد و حدس میزد به خاطر برخوردش با زمین ، دوباره زخمی شده باشه.عادت کرده بود به خراش‌هایی که تعدادشون بیشتر از مویرگ‌های در درستش بود
تقصیر مرد نبود که مراعاتش رو نکرده؛ تقصیر خودش بود که چشم هایی همچون بقیه نداشت و نمیتونست به راحتی اطرافش رو درک کنه
با برخورد دستش به عصای سفیدش که سرما اون رو تحت سلطه ی خودش قرار داده بود،اظطرابش کمتر شد و اون چوب رو دوباره در مشتش گرفت. به عصا تکیه داد و از روی زمین سرد بلند شد

پالتواش رو محکمتر دور بدنش پیچوند و مسیری که مدت های زیادی اون رو حفظ بود،با ضربه زدن عصای سفیدش به کف زمین طی کرد
-------------------------------

″خوشحالم که بلاخره اومدی″

″قرار نبود که اون جا بمونم″
با وسواس موهاشو روی پیشونی اش پخش کرد و از پسر کوچکتر پرسید″تو این مدت اتفاق خاصی افتاد؟″

شونه ای بالا انداخت و جواب داد″نه مثل همیشه پسرا دنبال دخترایین که بهشون رو نمیدن و دخترا دنبال مردای عصاقورت دادن″

یونگی همانطور که به حرف های جونگکوک میخندید ، دست هاشو روی میز گذاشت و شروع به لمس کردن زخم های کف دست چپش شد″مردهای عصا قورت داده هوم؟″

به خوبی منظورش رو از مردهای عصا قورت داده فهمیده بود چون در واقع تنها یک نفر با همچین توصیفاتی در دانشگاه ملی سئول وجود داشت که در کنار اون ، همه دانشجوها برای این توصیفات موافق بودن

جونگکوک دستش رو تکیه گاه سرش قرار داد و به روبه رو خیره شد،انگار متوجه دست پسر بزرگتر نشده بود چون بی توجه به چیزی دوباره شروع به قر زدن کرد″آره لعنتی. واقعا برای خانواده اش متاسفم، اون ها چطور وقتشون رو با اون میگذرونن؟ من که سر جمع یک ساعت هم به سختی تحملش میکنم″

دست هاشو در هم قفل کرد و پرسید ″پس چرا دخترها دنبال اون عصا قورت داده ان؟″

جونگکوک با همون حالت خیره به در جواب داد″همیشه چهره مهمتر از اخلاق بود و البته بدن″

آهی کشید و ادامه داد″اما هیونگ بخوام با تو صادق باشم،اون واقعا جذاب″

به دنباله این حرف، از جا پریدن پسر کنارش رو احساس کرد و این بار با صدای ارومی حرف زد″لعنتی حتی یک دقیقه هم دیر نمیکنه،عصا قورت داده اومد″

Eyes for TitanTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang