2

173 24 1
                                    


قسمت دوم

کسی زنگ در را میزد. بایبل از خواب پرید و اطرافش را نگاه کرد. صبح شده بود. بیو روی او افتاده بود و هنوز در خواب بود.بایبل بکلی او را از یاد برده بود. قلبش از هیجان ناگهانی به تپش افتاد. زنگ در مداوم زده میشد ولی بایبل دلش نمی آمد از جابلند شود.تن زیبای بیو روی سینه اش بود و او می توانست کل اعضایش را با اعضای خودش حس کند.موهایش را بو کرد و کمر باریکش را لمس کرد.بیو از زنگ در منو منی کرد و بایبل مجبور شد رهایش کند.آرام از زیرش درآمد و به سمت در دوید.

باس بود:"چرا به تلفنت جواب نمیدی؟نمی خوایی بری شرکت؟خیلی دیره!"

بایبل سرش را خاراند:"من رییس هستم!می تونم هر وقت دوست دارم برم!"

باس خندید:"هنوز اینجاست؟"

بایبل بطرف آشپزخانه رفت:"آره...خوابه"

باس بدنبالش راه افتاد:"شما دو تا دیشب با هم..."

"نه!"بایبل قبل از آنکه باس حرفش را کامل کندبه سمتش برگشت:"نمی خوام ازش سواستفاده کنم فهمیدی؟"

باس لبخند شرورانه ای زد:"چطور تونستی تحمل کنی؟چنین پسر شهوت انگیزی

پیشت خوابید و تو..."

بایبل غرید:"من مثل بقیه نیستم.عشق من خالص و پاکه و من میخوام همینطور بمونه"

"منظورت اینه قصد نداری بهش دست بزنی...هیچوقت؟"

بایبل به طرف اجاق گاز رفت:"البته که می خوام! من مثل دیونه ها عاشقشم! برای دست زدن به اون دوازده سال صبر کردم کی می تونه بیشتر از من اونو بخواد؟ اما من میخوام بهش عشق واقعی رو نشون بدم می خوام وقتی باهاش عشقبازی کنم که اونم واقعاً آماده قبول عشق من باشه می خوام یه شب خاص باشه هر دومون لذت ببریم نه فقط من!"

باس سرش را به علامت بله تکان داد:"می فهمم چی میگی"

"تونستی در موردش چیزی پیدا کنی؟"

باس روی صندلی نشست:" بله. من با پسری که اونجا کار میکرد حرف زدم"

بایبل هم مقابلش نشست و باس ادامه داد:"اون گفت بیو 15 ساله که اونجاست. با مادرش رفته اونجا. مادرش با رقاصگی کارو شروع کرده اما بعد دو سال خودشو کشته و ..."

بایبل نالید:" چی؟! اوه خدای من! اما...اما چرا؟"

باس آهی کشید:"کسی نمی دونه چرا! میگند با مایل دعواش شده و همون شب

زنه خودشو دار زده! مایل صاحب کلابه و..."

بایبل دیگر نمی خواست چیزی بیشتر از آن بشنود. چشمانش برای گریستن تقلا میکردند:" اما....اون پسر کوچولو...اون زمون....اون هنوز مدرسه می رفت!"

باس سرش را تکان داد:"اما خداروشکر اون مَرده....مایل، مسئولیت اونو به گردن گرفته و الان بیو محبوب ترین پسر شهر شده و همه می خوانش!"

My beautifulOù les histoires vivent. Découvrez maintenant