part 2

660 74 20
                                    

استرس زیادی داشت
سرخدمتکار به همشون یه کاری داده بود و جونگ کوک دقیقا نزدیک به در باید خاک های گلدون هارو درست میکرد
داشت کارشو میکرد که یکی از نگهبانا به خدمتکارا اعلام کرد که ارباب اومده و سر خدمتکار با صدای بلندی بهشون گفت همه به صف بشن
از بس توی این مدت تمرین کرده بودن که سریع رفت سر جای خودش وایساد و در عمارت بزرگ کیم باز شد
همه تا کمر خم شدن و یک صدا گفتن سلام ارباب
و خب اون خندش گرفت چون یاده یکی از اهنگای معروف دوران بچگیش افتاد اما خودشو کنترل کرد و دوباره همه صاف شدن
اما حواسش نبود که سرشو نباید بالا میاورد و وقتی متوجه این قضیه شد خیلی دیر بود چون اون فرق بین همه توی معرض دید ارباب قراره گرفته بود و توجه ارباب بهش جلب شد
سریع سرشو اورد پایین
عرق از پشت کمرش پایین میرفت و دستاش از بس فشار بهشون وارد کرده بود زرد شده بودن
استرس داشت این خوره جونشو میخورد اما وقتی صدای قدم های ارباب رو شنید و پاشو دید که از جلوشون رد شده و رفته نفس اسوده ای کشید و همه منتظر موندن صدای در اتاق ارباب از طبقه بالا بیاد تا بتونن برگردن سر کاراشون و به ارباب برسن که تازه رسیده
و خب جونگکوک هم که فکر میکرد تونسته ازین قضیه در بره و دیگه با ارباب چشم تو چشم نشه بهش گفتن که شب ساعت 11 باید چای ارباب رو واسش ببره
اون از الان هم استرس داشت





وقتی درو باز کرد و وارد عمارتش شد نفس راحتی کشید
خونه
بعد از یه سفر کاری بلند مدت بلخره برگشته بود خونه
هیچی بیشتر از استراحت کردن روی تخت کینگ سایزش بهش ارامش نمیداد
وقتی خدمتکارا صاف وایسادن و سراشونو پایین نگهداشتن یکیشون که سرشو بالا برد توجهشو جلب کرد
اون پسر که انگار متوجه نبود اوضاع خیته همون جوری داشت جلوشو نگاه میکرد
تهیونگ تمام اعضای صورت اون پسر رو وارسی کرد و بی شک اون زیبا ترین پسری بود که دیده بود
صورتش مثل الهه های یونانی زیبا بود انگار خدا برای اون یه وقت جداگانه گذاشته بود
وقتی دید اون پسر چطور هل کرد و سریع سرشو برد پایین خنده تو گلویی کرد
اوه
خنده تو گلو؟
خودش هم تعجب کرد
مثل این که با اون پسر کارای زیادی داشت





به سمت اتاقش که توی طبقه بالا بود رفت و وقتی داخل اتاق رسید کت مشکیش رو در اورد استین پیراهن سفید مردونش رو بالا زد
موهاشو به سمت بالا داد و پشت میزش نشست و به سر خدمتکار که طبقه پایین بود زنگ زد و گفت بیاد بالا
سر خدمتکار سریع به اتاقش اومد و اول در زد و بعد اجازه ورود با سر پایین داخل شد
+یکم از اوضاع عمارت بهم بگو
سر خدمتکار شروع کرد به تعریف کردن اتفاقات غیر هیجانی و چرت و پرتی که توی این مدت اتفاق افتاده بود که به بخش جالب ماجرا رسید
-ارباب همون طور که میدونید ما اخر هر ماه هر خدمتکار که عملکرد خوبی نداشته باشه رو اخراج میکنیم و یکیو جاش میاریم اما توی این یک ماه همه کارشونو خوب انجام دادن ولی اولین نفری که توی لیست استخدامی ها بود چون کارش خیلی عالی بود و رزومه عالی هم داشت با تایید منشیتون استخدام شد
+اسمش
-جئون جونگکوک
+بگید امشب ساعت 11 برام چای بیاره میخوام ببینم کی نظر سر خدمتکار و منشی منو جلب کرده
-چشم ارباب
+مرخصی
سرخدمتکار خم شد و بعد از خارج شدنش از اتاق ارباب درو اروم پشت سرش بست
بعد دیدن اون پسر باید به سوهو میگفت براش اون بچه که سر صف دیده بود رو بین خدمتکارا پیدا کنه
از روی صندلیش بلند شد و بعد به ساعت نگاه کرد
ساعت 7 بود و میتونست تا اوردن شام به اتاقش یه دوش بگیره
پس دکمه های پیرهن مردونش رو باز کرد و توی یه حرکت از تنش در اورد
اون بدنه ورزیده و عضلانی به رنگ گندم
با اون پستی بلندی های روی قسمت شکمش
همه اینا باهم ازون یه بت ساخته بود
موهای حالت دارشو به سمت بالا داد که تاثیری نداشت و دوباره ریختن توی صورتش
کم پیش میومد به موهاش نرسه و بزاره همین جوری موج داره بمونن اما چون دقیقه نود رسیده بود به خونش توی نیویورک و همون دقیقه های اخرم دوش گرفته بود وقت نکرده بود موهاش رو اتو کنه پس برای اولین بار با اون مدل مو جلوی بقیه و اهل عمارت ظاهر شده بود
کمر بندشو باز کرد و بعد از در اوردن شلوارش اونا رو روی تخت پرت کرد تا وقتی خدمتکار اومد اونا رو جمع کنه
کش باکسرش رو مرتب کرد و به سمت حموم داخل اتاقش رفت
وقتی وارد حموم شد بعد از تنظیم کردن نور ملایم فشار اب رو تنظیم کرد و اجازه داد وان که یه پنجره از سقف تا کاشی های حموم داشت و رو به حیاط بزرگ و زیبای پشت عمارت دید داشت پر بشه
هیچ کس جز خودش حق پا گذاشتن به باغ زیبای پشت عمارت رو نداشت
هم بالکن بزرگ اتاقش و هم پنجره طولی حموم روبه اون باغ دلنشین بودن
اون باغ پر شده بود از درخت های زیبا که از وسطشون راهرویی رد میشد و وسط این راهرو یه ابشار کوچیک که یه الهه یونانی وسطش بود کار گذاشته شده بود
میز و صندلی زیبایی سمت چپ باغ بود و خونه چوبی کوچیکی هم سمت راست باغ بود که تمام خاطرات دوران نوجوونی ارباب رو زنده میکرد
بعد از در اوردن باکسرش و انداختنش توی سبد لباس های کثیف که خالی از هر مدل لباسی بود وارد وان شد
اب داغ برای بدن خستش مثل مورفین عمل کرد و باعث شد صدای اه تهیونگ از سر لذت اون ارامش در بیاد


sugar daddyWhere stories live. Discover now