وات د فاک؟
الان جدی بود؟ میخوام شوگر ددیت بشم؟ منم میخوام حضرت عباس بشم
مردم چی میزنن؟ساقیا چرا انقدر خراب شدن؟
-ها ها ارباب چقدر شما بامزه اید
+من جدیم
همون صورت جدیش رو نگهداشته بود و این بیشتر باعث میشد بخوام از خواب بلند بشم
نکنه منو با تیر کشته و الان توی اون دنیام؟
نکنه میخواد بهم تجاوز بکنه؟
یعنی خدمتکار میارن اینجا بهش تجاوز میکنن؟
پس بگو چرا ساعت 11 شب منو فرستاده اینجا باید حدسش رو میزدم!
همین جوری که افکارم چرت و پرت تر میشد حالت صورتمم تغییر میکرد و باعش تعجب کردن مردی که توی بغلش بودم میشد
+هعی؟ خوددرگیری داری؟
-چی ها
+اوه کرم هستی پس
-هعی هعی اقای محترم درست صحبت کن
از بقلش خودمو کشیدم بیرون
-فکر نکن چون یه کاخ علی قاپور و یه عالمه خدمه و چندتا ماشین گنگ و خونه پونه داری میتونی شاخ بازی در بیاریااا
اخر جملم رو ناخداگاه کشیدم که خودمم خندم گرفت
یکم متعجب به کارام نگاه کرد انگار اولین بارش بود همچین صحنه ای رو میدید
+تو چرا مثل بقیه خدمتکارا نیستی؟
-مثل اونا؟
+اره مثل اونا
-معلومه چون من جئون جونگکوکم ستون پتون واتپد و عشق همه
+خدایا تازه میفهمم سوهو چرا تورو استخدام کرده
-سوهو خر کیه؟
+منش-اصن چرا باید بهت جواب پس بدم؟
دوباره اخم کرد و رفت توی اون سیس ددی طورش و اومد جلو با دستش فکم رو گرفت
+ببین بچه جون من حوصله سر و کله زدن رو با ادمایی مثل تو ندارم یا قراردادم رو امضا میکنی و میشی بیبی بوی خودم یا یه بلایی سرت میارم که دیگه نتونی یه خواب راحت داشته باشی
جونگکوک نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیره خنده و باعث ریختن پشم های نداشته تهیونگ شد
اون واقعا چیزی زده بود؟
-الان انتظار داری شبیه تو فیلما بگم چشم ددی و بهت بدم؟
+انتظار ندارم همین کارو میکنی
یهو منو گرفت و انداخت روی شونش
چند ثانیه طول کشید تا درک کنم در چه موقعیتی هستم*قربان بازم اون
-بفرستینش داخل
وای
دیگه داشتم خسته میشدم
چطور یه ادم میتونه انقدر بیخود باشه؟
در با شتاب باز شد و قیافه شنگول هوسوک توی چهارچوب در نمایان شد
البته با دستبند توی دستش
-مین هیوک بیرون بمون هر وقت صدات زدم بیا تو
*چشم قربان
و بعد از یه تعظیم کوتاه سریع رفت بیرون
+اوه افسر مین دلم برات تنگ شده بود
هنوزم نمیخوای بهم اسمت رو بگی؟
-تو دیگه چه جور جونوری هستی
+اوه با عشقت درست صحبت کن
اروم از روی صندلی بلند شد و اومد جلوی میز یونگی خیلی اغواگرانه روش نشست
+نگو که توهم دلت نمیخواد منو به فاک بدی
یونگی ازین عصبی تر نمیشد
اون یه زندگی رو روال داشت و هیچ وقت چیزی باعث نمیشد از روال روزانش خارج بشه حتی پرونده های بزرگ
اما این پسر از وقتی چشمش به چشماش افتاده بود همش دردسر بود
از وقتی که متوجه شد ینفر همش زیاد به بازداشگاه میره خودش رفت تا بفهمه اون کیه شاید همه چی انقدر ساده که میدیدن نبود
اما مثل این که ازونم ساده تر بود چون پسره اسکل روش کراش زده بود وقتی اولین بار اومده بود بازداشگاه و همش کارایی میکرد که پاش به اونجا باز بشه
اما تازگیا دیگه خیلی از خط قرمز هارو رد کرده بود مثل الان
پس یونگی عصبی از روی میز بلند شد و با افتادن صندلی هوسوک از روی میز بلند شد
+هعی چته وحشی ترسیدم
اما وقتی نگاه وحشتناک اون افسر مین لعنتی رو روی خودش دید اب دهنش رو قورت داد
یونگی با شتاب ازون ور میز اومد این ور میز و یقه اونو گرفت
-ببین بچه جون من نه حوصله این مسخره بازی هارو دارم و نه حوصله چیز دیگه حتی اگر یچیز رو مخ در طول زندگیم ببینم هر چه زودتر اونو از توی زندگیم حذف میکنم پس نزار کلا از روی زمین محوت کنم و گمشو و دیگه برنگرد فهمیدی یا یجور دیگه بفهمونمت؟
اما چیزی که انتظارش رو نداشت نصیبش شد
اون هوسوک بی ناموص دستش و گذاشت دو طرف صورتش و بوسیدش
و این شروع رابطه اون 2 نفر بود-----------------
دوستان عزیز!
اینم یه پارت ناب از شوگر ددی
ک قبلا نوشته بودم
و الان دارم اپ میکنم!
نمیدونم بگم منتظر کارای خاک بر سری تهکوک باشید یا نه
خدا میداند!
تا پارت بعدددد

VOCÊ ESTÁ LENDO
sugar daddy
Fanficجونگکوک پسرک جوانی که علاقه عجیبی به خدمتکار شدن داشت از نظر او باید همه چیز تمیز و عالی میبود هرگز به خدمتکار یا گارسون هتل بودن راضی نشد و بعد از استعفا شغلش توی هتل ، با تمام تلاش تونست نظر سرخدمتکار عمارت کیم رو جلب کنه و به عنوان یک خدمتکار وار...