part twenty six: mystery massage💋

39 10 4
                                    

پیامی رمز الود📩
💋💋💋💋💋💋💋💋💋

●انقدر اعصابش بهم ریخته بود که اصلا متوجه قدم های بلند جونکوک سمت خودش نشد... دقیقا زمانی که به راهرو مدرسه رسیدن مقابل چشمای دانش اموزای دیگه دستشو گرفت و جیمین شوکه رو دنبال خودش کشید سمت پله ها..

جیمین:داری چیکار میکنی؟!

اما جوابی نگرفت،این سکوت از طرف پسر مقابلش باعث شد تقلا هاشو دو برابر کنه..

جیمین:جونکوک دستمو ول کن!!

دقیقا زمانی که به راه پله ساکت رسیدن ولش کرد و اروم هلش داد سمت دیوار..

جونکوک:من دارم چیکار میکنم یا تو؟!

جیمین:نکنه من به زور تورو دنبال خودم کشیدم؟

درسته به حرکت اون لحظه اشاره کرد اما منظور چیز دیگه ایی بود.

جونکوک:چندین بار تکرار کنم؟تومجبورم نکردی!!من اجباری توی اینکار ندیدم!!

جیمین:منم چندین بار تکرار کنم؟من اشتباه کردم، اما انقدر بزرگ نبود که این رفتار های زجر اورو ازت ببینم!!

جونکوک:رفتار های من زجر اوره؟

جیمین با اخم سرشو به معنای مثبت تکون داد:اره زجر اوره!!وقتی اون شب اونطوری باهام حرف زدی و ولم کردی زجر اور!!وقتی فرداش هیچ خبری ازت نداشتم زجر اوره!! میدونی سعی کردم بهت زنگ بزنم ولی نتونستم!! کل شب بیدار بودم!! و فقط داشتم به تو فکر میکردم، میدونی چقدر فکرو خیال کردم، همش با خودم میگفتم یعنی من اتقدر بهش بد کردم که اینجوری دلمو شکوند!!

جونکوک:نکنه فکر میکنی من خوابیدم!!وقتی واقعا برای اولین بار توی زندگیم اینو تجربه کردم و داشت داغونم میکرد!!حتی میخواستم همه چیزو تموم کنم اما نتونستم!!

این حرف آخر باعث شد خشم جیمین دو برابر بشه:من محتاج تو نیستم!!من خیریه نیستم!!پس اگه میخوای بری برو!!

جمله اخرو تو صورت جونکوک داد زد و با مشت حکم زد به بازو هاش،همون لحظه جونکوک شونه هاشو گرفت و با خشم اونارو فشار داد.

جونکوک:نمیشنوی نه!!گفتم نمیتونم!!اینو تو مغزت فرو کن که اگه اینا فقط یک ترحم بود انقدر پیش نمیرفتم!!

جیمین:پس چرا اون حرفارو بهم زدی؟چرا اونطوری ولم کردی؟!

جونکوک:چون میخواستم بهت فرصت بدم!!

جیمین:فرصت؟فرصت برای چی لعنتی؟!

جونکوک صداشو اورد پایین و با نفس عمیقی شروع کرد به حرف زدن:برای اینکه فکر کنی!!اینکه واقعا میخوای با من باشی یا،فقط یک راهی بودم تا اونو فراموش کنی؟

Elite💋Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt