part fifty-one:Dan,the monster💋

16 4 0
                                    

💋دان، هیولا💋
💋💋💋💋💋💋💋💋

●چانیول:باید حرف بزنیم!!

بعد از چندین ساعت صبر و تحمل، بعد از یک شب کامل دوری کردن از هم باز هم طاقت نیورد تا ازش نپرسه..

بکهیون:درباره چی؟

چانیول:خودت میدونی..

درواقع چانیول مجبور شد بره به اتاقش چون ظاهرا بک باز هم میخواست خودش رو توی اتاق حبس کنه،
دستای بکهیون رو گرفته بود و با مظلومیت عجیبی بهش نگاه میکرد، منتظر نگاهی از سمت اون فسقلی، بکهیون برعکس اون سرش پایین بود..

بکهیون:من نمیخوام حرف بزنم.

چانیول:ولی من میخوام،اگه به این سکوت ادامه بدیم تو هم همش ندیده‌ام میگیری!!

بکهیون:نمیگیرم..
دستاشو اروم کشید بیرون و سرشو با لبخند بالا اورد:میبینی، چیزی تغییر نکرده!!

چانیول:چرا تغییر کرده بکهیون، رفتار ما تغییر کرده چون اینجا یک نفر سوال داره اما اون یکی از جواب دادن سر باز میکنه!!

بکهیون:چانیول، فراموشش کن!!

خواست بهش پشت کنه که با شنیدن حرف بعدی چان شوکه سرجاش خشک شد..

چانیول:نه تا وقتی که نفهمم اون کیه!!

حقیقتا فکر میکرد بیخیال میشه..
وقتی بکهیون رو توی اون وضع دید، باید میفهمید،
چقدر ازارش میده..

بکهیون:این..موضوع..برای..سالها پیش..بود..تموم شد چان...پس خواهش میکنم دیگه، ادامه نده، لطفا!!

البته که بهش نگاه نکرد، پشت بهش دروغ هاشو کنار هم گذاشت و حتی اسمی هم از مایکل نبرد،مثل همیشه چیزی رو گفت که بقیه بهش نگن دیوونه!!
همون لحظه زنگ خونشون به صدا در اومد، که یعنی مهمونشون رسیده بود. بنابر این موضوع رو بستن، هر چند چانیول قصد نداشت حرفشو وسط بکشه، با این حال نتونست قانع بشه، انگار یک چیزی رو ازش پنهان میکرد.

بکهیون:خب..امشب قراره چیکار کنیم؟

نایون:جنابعالی الان نسبت به اون دوتا ارجیعیت پیدا کردی چون بعد من نفر دوم که تو داستان سرایی مخش کار میکنه تویی، پس باید کمکم کنی تا من قبول بشم،بکهیون بهترین نوشته رو باید تحویل بدم.

بکهیون:اوووو..یعنی قرار.... درس بخونیم...چه فان/:

نایون:فان به یکورم، اگه من قبول نشم همتون رو خونه خراب میکنم...هی!!
رو کرد سمت چانیول:پارک چانیول تو هم باید کمک کنی!!

چانیول:شرمنده، اما باید برم باشگاه!!

و جالبه،تازه متوجه لباس های بیرونی و ساک ورزشی اون شدن..

Elite💋Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin