تنهام نزار Part 1

74 12 8
                                    

چندین بار پشت سر هم سرفه میکنه...حس می‌کرد نمیتونه نفس بکشه...با سرفه های بعدیش خون از دهنش جاری میشه...
دستای تام دور شونه های لرزونش حلقه میشن...سرشو بالا میاره و همونجور که سعی می‌کرد اکسیژن رو به ریه هاش برسونه با دهن خونیش تو چشمای نگرانش نگاه میکنه...تام دستشو روی گونه هاش که از اشکاش خیس شده بود میکشه و سعی میکنه اشکاشو پاک کنه...
خودش هم نفهمیده بود کی اشکاش جاری شده...علت گریه کردنش رو هم درک نمی‌کرد...به خاطر درد شدید گریه میکرد؟..به خاطر اینکه نمیتونست نفس بکشه؟..به خاطر اینکه همه ی اینا نشونه ی مرگش بود؟..یاشایدم دیگه طاقت نیاورده جلوی بغضش رو بگیره و بالاخره اشک هاش پیروز شده بودن...
چند بار دیگه سرفه میکنه و حجم زیادی از خون توی دهنش جمع میشه...
خون توی دهنش رو توی روشویی خالی میکنه...بالاخره نفس عمیقی میکشه...به سرفه شدید میوفته در حدی که دیگه نمیتونست روی پاهاش به ایسته...
دستاشو به دو طرف روشویی میگیره و دستای تام هم با احتیاط دور کمرش حلقه میشه تا تعادلش رو حفظ کنه...
تام جوری با احتیاط بن رو نگه داشته بود که انگار شئ ارزشمند و ظریفی رو توی دستاش گرفته و هرلحظه با کوچیک ترین فشاری میشکنه...
بالاخره سرفه هاش بند میاد و آخرین خونی که توی دهنش بود رو هم تو روشویی خالی میکنه و دستا و دهن خونیش رو میشوره...
آبی به کل صورتش میزنه تا اشکاش رو هم پاک کنه...
به زور دستشو سمت حوله میبره دستاش وحشتناک میلرزیدن...
تام کمر بنو به خودش میچسبونه و با یه دستش از پشت بغلش میکنه و نگهش میداره و دست دیگش رو سمت حوله میبره و آروم صورت بنو باهاش خشک میکنه...
حوله رو کنار میزاره و آروم بهش کمک میکنه بره سمت اتاق...
بدنش دیوانه وار توی بغل تام میلرزید...قدماش رو جوری برمی‌داشت انگار چندین وزنه به پاهاش وصل کردن و نمیتونه پاهاشو تکون بده...
تام دست ارزون بنو توی دستش میگیره و خیلی آروم با بن قدم برمیداره...
در اتاق رو باز میکنه و کمکش میکنه روی تخت بشینه...
بن به زور خودشو روی تخت میخوابونه...
از درد ملافحه هارو چنگ میزد...
تام سریع از اتاق میره بیرون و میره سمت آشپزخونه و از داخل قرصاش مسکن و آرامبخش برمی‌داره...
نگاهی به ساعت میندازه و یه قرص دیگه رو هم برمی‌داره و یه لیوان آب میریزه و به قاشق از یکی از داروهاشو داخل آب میریزه و تو آب حلش میکنه...
با قرصا و لیوان میاد توی اتاق...
بن دستاشو دور سرش پیچیده بودو و سرشو فشار میداد...
تام کنارش روی تخت میشینه و آروم دستای بنو میگیره و از رو سرش برشون میداره...
اشکاش دوباره از درد جاری شده بودن...
دستشو پشت کتف بن میبره و یکم بدنشو بالا میکشه و قرصاشو بهش میده و لیوان ابو بهش میده...
لیوان و قرصارو میز کنار تخت میزاره و بنو میخوابونه و خودشم کنارش دراز میکشه و دستشو دورش حلقه میکنه و با دست دیگش دستشو میگیره...
بن خودشو بیشتر تو بغل تام جا میکنه...
تام دستشو بالا میاره و انگشتاشو ملایم روی گونه های بن میکشه و اشکاشو پاک میکنه...
دیدنش توی این شرایط عذابش میداد و اینکه نمیتونست کاری براش بکنه تا حالش بهتر بشه داشت دیوونش می‌کرد...
فقط میتونست تماشا بکنه...
تماشا بکنه که روز به روز تحلیل میره...
روز به روز حالش بدتر میشه...
چشمای زیبای رنگارنگش از درد خیس بشه...
هر روز از روز قبل ضعیف تر بشه و بدن ضعیفش توی بغلش بلرزه...
درد کشیدنش رو تماشا کنه...
خونی شدن دستاشو تماشا بکنه...
تماشا بکنه چجوری معشوقش جلوی چشماش داره پژمرده میشه...
دوماه از تشخیص بیماری بن گذشته بود و روز به روز حالش بدتر میشد...
هرروز از روز قبل بیشتر درد می‌کشید و داروها بیشتر میشدن...
البته داروهاش هیچ کمکی به حالش نمیکردن...
نه جلوی دردش رو میگرفتن...
نه توی درمانش تاثیر داشتن...
فقط بیهوشش میکردن تا احساس نکنه...
بیماری وحشتناکی که هیچ درمانی نداشت و فقط با مرگ میشد از دستش راحت شد...
مرگ...
مرگ عزیز ترین فرد زندگیش...
مرگ کسی که زندگیش به نفس های اون بند بود...
باید می‌شست و تماشا می‌کرد چجوری مرگ به سراغ زندگیش میاد...
کم کم بن توی بغل تام خوابش میبره...
تام دستشو نوازش وار لای موهای حالت دارش میکشه و بوسه ای به پیشونیش میزنه...
بدون اینکه بنو بیدار کنه از بغلش بیرون میاره و بالش زیر سرش رو صاف میکنه و پتورو روش میکشه...
بدنش به قدری سرد بود که انگار داشت منجمد میشد...
دوباره کنارش دراز میکشه و از پشت بغلش میکنه...
توی بغلش گم میشد خیلی لاغر شده بود...خیلی لاغر تر از حد عادی...
دستشو میبره زیر پتو و دستای سرشو میگیره و نوازش میکنه...
بوسه ای روی گونش میکاره و چشماشو روی هم میزاره...
دیگه طاقت نمیاره و بغضش میشکنه و برای معشوقش اشک میریزه...
برای تمام درد هایی که هم اون...
و هم خودش دارن تحمل میکنن اشک میریزه...

hiddlesbatch/هیدلسبچWhere stories live. Discover now