ادامه فلش بک :
چشم هاش رو از روی درد و سوزش ریه و گلو، روی هم فشار داده بود. نمی تونست نفس بکشه و گوش هاش پر از آب شده بود. عملا هیچ حسی نداشت. انگار تمام حواس پنجگانه اش یه باره پر کشیده و رفته بودند. سرمای آب بدنش رو بی حس کرده بود و حالا متوجه نبود که بیرون از آبه.
مینهو سیلی ای به صورتش زد و پسر کمی چشم هاش رو از هم فاصله داد. تصاویر محوی جلوی دیدش بودن ولی می تونست سایه مینهو رو از بقیه تشخیص بده : ”هیونگ.“ دردمند لب زد و اشک از چشم هاش روان شد.
مینهو نفسی از آسودگی کشید : ”اینجام.“
کم کم دیدش بهتر شد و متوجه بقیه شاگرد ها و از همه مهم تر، لی جانگجه شد. نگاهش اصلا شبیه کسی نبود که به کسی افتخار کنه. برعکس، تمام نگاهش پر از سرزنش و افسوس بود.
فلیکس سرش رو پایین انداخت و از نگاه کردن به چشم های بقیه مخصوصا مینهو و لی جانگجه اجتناب کرد. با سوت مربی همه توجه ها به اون سمت جلب شد : ”همگی برید دوش بگیرید و سریعا تو سالن تیراندازی باشید. همین الان.“
فلیکس از این بابت خوشحال بود که بقیه رفتن. اما چند نفر تو رفتن تعلل کردن، سوبین، تهیون، سونگمین و مثل همیشه مینهو. فلیکس می دونست که پدر خونده و برادرش رو حسابی سرافکنده کرده. اون به هیچ وجه نمی خواست، نمی تونست و نباید ضعیف می بود.
اما ترس و فوبیای کاملا منطقیش از آب، کار رو براش سخت کرده بود. تهیون کنار مینهو ایستاد و دست فلیکس رو گرفت : ”عیبی نداره. دفعه بعد جبران می کنی.“
فلیکس تن لرزونش رو بلند کرد و ایستاد : ”من نمی تونم.“
بعد رو به مینهو برگشت و خطاب به اون گفت : ”هیونگ من خیلی متاسفم. ولی... نمیشه. هر چقدرم که تلاش می کنم... ببخشید.“
مینهو که قبلا کنارش نشسته بود، حالا ایستاد : ”تو کارت عالیه. تو همه چی. پس به این یکی فکر نکن. باشه؟“
سوبین، سونگمین و تهیون هم با لبخندی حرفش رو تایید کردن. مهم نبود که فلیکس چطور شنا می کنه؛ مادامی که تو کار های دیگه خوب بود، واقعا اهمیتی نداشت. مینهو فلیکس رو به خاطر این که تونسته بود به سرعت با شرایط جدید زندگیش جور بشه، ستایش می کرد. حداقل مینهو این طور نبود که بتونه به راحتی روزمرگی هاش رو کنار بذاره. و حضور فلیکس کنارش، واقعا یه منبع انرژی و الهام بود. دستی به شونه اش زد : ”همه چی اوکیه فلِکس“ (مخفف flexible به معنی انعطاف پذیر. چون مینهو باور داشت که برای وفق پیدا کردن با این سبک زندگی، باید خیلی انعطاف پذیر باشی، و فلیکس بود.)
”لی مینهو“ پدرش صدا زد و مینهو در جا خشکش زد. لحن صحبت مرد اصلا شبیه کسی نبود که بخواد تشویقش کنه. برعکس، کاملا لحنی تهدید آمیز داشت. تهیون با ترس بزاقش رو قورت داد : ”هیونگ... کارت دارن.“
YOU ARE READING
UKIYO
Fanfictionازش متنفر بود اما همچنان دنبالش میکرد تا از تنفرش کم نشه. ________________________________________________ هشدار: موضوع وقایع قید شده در این داستان،ممکن است برای افراد زیر 18 سال مناسب نباشد. عواقب نادیده گرفتن این هشدار بر عهده نویسندگان نخواهد بو...